معنی تاراج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تاراج. (اِخ) دهی از دهستان ایذه ٔ بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه. کوهستانی، گرم است و 60 تن سکنه دارد. بختیاری، آب آن از چشمه و محصول غلات، شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

تاراج. (اِ) غارت. (فرهنگ نظام) (شرفنامه ٔ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی). نهب. (انجمن آرا) (برهان). چپاول. (فرهنگ نظام). تارات. (برهان). یغماکردن. چاپیدن. چپو کردن. تاخت. تاختن. غارتیدن. اغاره. با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج) و نیز با آوردن. مغاوره. غارت کردن. (منتهی الارب): و لف ّ عجاجته علیهم، تاراج آورد بر آنها. (منتهی الارب). فاحت الغاره؛ فراخ شد تاراج. (منتهی الارب):
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های وهوی.
فردوسی.
بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست.
فردوسی.
وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن تباه.
فردوسی.
همه دل به کینه بیاراستند
بتاراج و کشتن بپیراستند.
فردوسی.
ز تاراج ویران شد آن بوم و رست
که هرمز همی باژ ایشان بجست.
فردوسی.
تو دانی که تاراج و خون ریختن
ابا بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم
چه با شهریاران چه با شهر روم.
فردوسی.
بتاراج و کشتن بیاراستند
از آزرم دلها بپیراستند.
فردوسی.
بتاراج ایران نهادید روی
چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟
فردوسی.
کنون غارت از تست و خون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن.
فردوسی.
وز آن پس دلیران پرخاشجوی
بتاراج مکران نهادند روی.
فردوسی.
در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی.
فردوسی.
که گویی نشاید مگر تاج را
و یا جوشن و خود و تاراج را.
فردوسی.
همه تاختن را بیاراستند
بتاراج و بیداد برخاستند.
فردوسی.
بجستند تاراج و زشتیش را
به آگج گرفتند کشتیش را.
عنصری.
دو هفته چنین بود خون ریختن
جهان پر ز تاراج و آویختن.
اسدی (گرشاسبنامه).
از ایشان گنه، پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
برده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزادم.
مسعودسعد.
در آغوش دو عالم غنچه ٔ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش.
خاقانی.
بیش ز تاراج باز عمر سیه سر
زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟
خاقانی.
در آن ره رفتن از تشویش تاراج
بترک تاج کرده ترک را تاج.
نظامی.
اگر نخل خرما نباشد بلند
ز تاراج هر طفل یابدگزند.
نظامی.
بترکان قلم بی سنخ تاراج
یکی میمش کمر بخشد یکی تاج.
نظامی.
وجودش گرفتار زندان گور
تنش طعمه ٔ کرم و تاراج مور.
(بوستان).
شناسنده باید خداوند تاج
که تاراج را نام ننهد خراج.
امیرخسرو.
چو خواجه بیغما دهد خانه را
چه چاره ز تاراج بیگانه را؟
امیرخسرو.
از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ
ملک ویران گشته را اندیشه ٔ تاراج نیست.
کاتبی.
رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود. || از هم جدا کردن. (برهان). || (اصطلاح صوفیه) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی. (کشاف اصطلاحات الفنون).

فرهنگ معین

غارت، چپاول، یغما کردن. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

غارت
* تاراج کردن: (مصدر متعدی) غارت کردن،

حل جدول

چپاول، چپو، غارت کردن

یغما

مترادف و متضاد زبان فارسی

بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

فرهنگ فارسی هوشیار

غارت، چپاول، تاختن، چپو کردن، به یغما بردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر