معنی تا کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تا کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) دولا کردن. خمانیدن. دوتو یا چندتو کردن. خم کردن. مایل کردن. تاکردن جامه، قالی، لحاف و جز آن، به چندلا کردن آن: جامه ها را تا کرد. از بسیاری ورم، زانوها رانمیتوانم تا کرد. رجوع به «تا» شود. || رفتار. سلوک. معامله: خوب تا کردن با کسی یا بد تا کردن با کسی، با او حسن معامله یا سوء معامله داشتن.
(کَ دَ) (مص م.) (عا.) رفتار کردن.
سازش و رفتار و معامله کردن است گویند فلانی با من بد تا نکرد
تا زدن، خم کردن، رفتار کردن، عمل کردن، تفاهم کردن، مصالحه کردن، کنار آمدن، سازگاری نشان دادن
(مصدر) عمل کردنرفتار کردن: ((با هر کسی یک طور باید تا کرد. )) یا خوب تا کردن. خوب رفتار کردن با کسی.