معنی تبانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) جلال الدین رسولابن احمدبن یوسف که در سال 792 هَ. ق. درگذشته است. او راست: حاشیه ای بر ایضاح ابن حاجب. (کشف الظنون در عنوان المفصل زمخشری).
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) ابوطاهر تبانی که از اعیان قضات دوره ٔ سلطان مسعود غزنوی بود:... و قاضی بوطاهر تبانی را که از اعیان قضات است، برسولی نامزد کرده می آید تا بدان دیار کریم حرسهااﷲ آید و عهدها تازه کرده شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77). رجوع به ابوطاهر شود.
تبانی. [ت ُ] (اِخ) موسی بن حفص بن نوح بن محمدبن موسی التبانی الکِسّی مکنی به ابوهارون که برای کسب علم به حجاز و عراق رفت....وی از محمدبن عبداﷲبن زیدالمقری روایت کرد، و ازو حمادبن شاکرالنسفی روایت کرده است. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف تاج العروس صاحب ترجمه را منسوب به تَبانَه قریه ای به ماوراءالنهر ذکر کرده است. رجوع به تاج العروس ج 9 ص 153 شود.
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) شیخ جلال الدین التبانی، از مردم تَبّانَه است. مردی دانشمند و پسر وی یعقوب از اصحاب حافظبن حجر بود. (از تاج العروس).
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) شرف الدین یعقوب بن ادریس بن عبداﷲ نیکدهی رومی حنفی معروف به قره یعقوب ساکن لاندره (844- 879 هَ. ق.). او راست: اشراق التواریخ، و حاشیه ٔ انوارالتنزیل بیضاوی و شرح مصابیح السنه ٔ بعوی و شرح هدایه ٔ مرغینانی. (هدیه العارفین ج 2 ص 546).
تبانی. [ت ُب ْ با] (اِخ) حسین بن احمدبن علی بن محمدبن یعقوب الواسطی مکنی به ابوعبداﷲ معروف به ابن تبان که از وی ابومسعود احمدبن محمدبن علی بن عبداﷲ النحلی (کذا) الرازی الحافظ روایت کرده است. (انساب سمعانی ورق 103). رجوع به تاج العروس ج 9 صص 152-153 شود.
تبانی. [ت َ] (اِخ) حسین بن احمدبن علی بن محمدالتبانی مکنی به ابوعبداﷲ. وی از ابوالفتح احمدبن الحسن بن سهل... البصری الواعظ و ابوالحسن علی بن احمدبن عبدالرحمن العزال و ابومحمدبن السقا و غیرهم حدیث کرد و از وی ابوالبرکات ابراهیم بن محمدبن خلف الحماری روایت کرده است. (انساب سمعانی ورق 103 الف).
تبانی. [ت ِ / ت َب ْ با] (اِخ) تمام بن غالب بن عمروبن بناء موسی قرطبی مکنی به ابوغالب و ابن التبانی، لغوی کوفی مالکی است، و در 436 هَ. ق. درگذشت. او راست: «اخبار تهامه» و «تلقیح العین » در لغت و «شرح فصیح ثعلب » و «فتح العین علی کتاب العین » و «المواعب ». (هدیه العارفین ج 1 ص 245).
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) ابوبشر تبانی از سلسله ٔ تبانیان است. رجوع به تبانیان شود.
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) ابوالصالح تبانی. رجوع به ابوالصالح شود.
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) ابوالصادق تبانی. رجوع به ابوالصادق شود.
تبانی. [ت َب ْ با] (اِخ) ابوالعباس تبانی. رجوع به ابوالعباس شود.
تبانی. [ت َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 144هزارگزی جنوب میناب و بر سر راه مالرو جاسک به میناب واقع است و40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
تبانی. [ت ُ] (ص نسبی) منسوب به تُبان. رجوع بهمین کلمه شود.
تبانی. [ت َب ْ با] (ص نسبی) منسوب به تبانه. رجوع بهمین کلمه شود.
تبانی. [ت ُب ْ با] (ع اِ) منسوب به تبان، شلوار کوتاهی که ملاحان پوشند. (انساب سمعانی ورق 103).
تبانی. [ت َ] (مص) با یکدیگر قراری نهادن، و بیشتر تبانی علیه ثالثی است. مواضعه ٔ نهانی پیمان بستن. این کلمه برساخته از ماده ٔ «ب ن ی » است و در فرهنگهای عربی استعمال نشده. در نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز آمده: تبانی با یکدیگر قرار گذاشتن از کلمات مجعول است و در کتب لغت موجود نیست. (شماره ٔ دوم از سال اول نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).
(تَ) [ع.] (مص ل.) با یکدیگر هم دست شدن برای انجام کاری.
با هم سازش کردن و همدست شدن برای اقدام به امری،
گاوبندی، زد و بند
ساخت و پاخت
گاوبندی
ساخت و پاخت، سازش
توطئه، دسیسه، توطئهگری، دسیسهچینی، ساختوپاخت، توافقپنهانی، همدستی
با یکدیگر قراری نهادن، نهانی پیمان بستن
تَبانی، قرار نهانی بستن، در خفا و نهان سازش کردن،
بند و بست