معنی تدبیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تدبیر. [ت َ] (ع مص) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی). پایان کار نگریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کردن. پایان کاری نگریستن. (غیاث اللغات). نیکو اندیشیدن، و خصم بند ولایت گشای از صفات اوست و با لفظ آوردن و دادن و کردن وساختن مستعمل. (آنندراج). پایان کار را نگریستن و اندیشیدن و توجه کردن و نظم و ترتیب دادن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تأمل و تفکر و اندیشه. (ناظم الاطباء). چاره جویی. معالجه. مداوا. جستن راه علاج و چاره. راه بردن به رفع مشکلات. حل مسائل غامض. بکاربردن رای است در کار سخت، و گفته اند تدبیر نگریستن در پایان است به شناخت خیر، و باز گفته اند تدبیر اجرای امور است بر علم عواقب، و این درباره ٔ خدای تعالی حقیقت است و برای بنده مجاز. (تعریفات):
چه سازیم و تدبیر این کار چیست
در اندیشه با ما در این یار کیست ؟
فردوسی.
که شه کرد در کوه شنگان درنگ
هم ازبهر تدبیر و پیکار و جنگ.
فردوسی.
چو سه روز بگذشت افراسیاب
همی زد بتدبیر در آتش آب.
فردوسی.
از بزرگان و ز تدبیرگران
پیشدست است به تدبیر و به رای.
فرخی.
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
مادر، این بچگکان را ندهد شیر همی.
منوچهری.
پانصد سال ملک یونان که در امان بماند در روی زمین از یک تدبیر راست بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). ایشان را تجربتی نباشد هرچند بتن خویش، کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند اما در تدبیر راه نبرند، امروز از فردا ندانند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 218). اکنون با این جمله نگذارند تدبیری راست برود و این سلجوقیان را بشورانند و توان دانست که آنگاه چه تولد شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 479).
جوان کینه را شاید و جنگ را
کهن پیر تدبیر و فرهنگ را.
اسدی.
واکنون تدبیر چیست تام نیاید
بد چو برون بایدم همی شد از این دار.
ناصرخسرو.
به تقدیر باید که راضی شوی
که کار خدایی نه تدبیر ماست.
ناصرخسرو.
از اول و آخرْش بپرسیدم و آنگاه
ازعلت تدبیر که هست اصل مدبر.
ناصرخسرو.
چند روز بدین تدبیر مشغول باید بود تا ایمن شود که حمی یوم، جنسی دیگر از جنسهای تبها نخواهد شد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی)... که این علامت ها پدید آید، طبیعت را به تدبیرهای پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و اگر [دایه] آبستن شود تدبیر دایه ٔ دیگر باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). آنگاه بنای کارهای خویش در تدبیر معاش و معاد، بر قضیت آن نهد. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آنست که... تدبیر کارها بر قضیت سیاست فرموده آید. (کلیله و دمنه). تدبیر آنست که ما همه بر شتر فراهم آییم. (کلیله و دمنه).
تدبیر کرای خرِ رهی کن
هم با سبکی هم به تازه روحی.
سوزنی.
گفتی که بجوی تابیابی
جستیم و نیافتیم تدبیر.
خاقانی.
هم به تیر و هم به تدبیر ار بخواهد هر زمان
بر سر خوان بچه ٔ سیمرغ بریان آورد.
خاقانی.
ای بر قرار خوبی با تو قرار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیرکار من چه ؟
خاقانی.
تدبیر موافق تقدیر نیامد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259).خواست تا ناحیت غرشستان را بتدبیر خویش گیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 338). به حسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 359).
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه میدانی کنون تدبیر این کار؟
نظامی.
در آن غم که تدبیر چون آورد
کز آن سایه خود را برون آورد.
نظامی (از آنندراج).
شاه گفت اکنون بگو تدبیر چیست
در چنین غم موجب تأخیر چیست ؟
مولوی.
گفت تدبیر آن بود کآن مرد را
حاضر آریم از پی این درد را.
مولوی.
هین چه سازم مر مرا تدبیر چیست
زین سپس من چون توانم بی تو زیست ؟
مولوی.
ملک گفتا هرآینه ما را خردمندی باید تا تدبیر مملکت را بشاید. (گلستان).
تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایه ٔ عافیت کفافست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست.
سعدی.
آنرا که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست.
سعدی.
شب سه ساعت به امر حق کن صرف
سه حساب و کتاب و دفتر و حرف
سه به تدبیر ملک و رای صواب
سه به آسایش و تنعم و خواب.
اوحدی.
بس سراسیمه بُوَد از دم تیغ شه دین
دشمنش را ندهد حادثه تدبیر فرار.
علی قلی بیک (از آنندراج).
|| (اصطلاح پزشکی قدیم) تصرف در اسباب و اختیار سببی که میبایست بکار رود (از جهت نوع و مقدار و قیمت). || تصرف در غذا از جهت لطافت و غلظت و قلت و کثرت. || حقنه. || (اصطلاح فلسفه) اصلاح جوهر روح به ترویح و تنقیه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- بی تدبیر، بی فکر. سست اندیشه:
با جوانی سر خوشست این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را.
سعدی.
- تدبیرالمدینه (علم تدبیرالمدینه)، آن سیاست است... که یکی از سه قسم حکمت عملی است. (کشف الظنون). رجوع به سیاست و تدبیر شهر شود.
- تدبیرالمنزل، تدبیر منزل. تدبیر خانه. صاحب کشف الظنون آرد: یکی از سه قسمت حکمت عملی است و آن علم اعتدال احوال مشترک میان انسان و زن و فرزند و خدمتکاران و علاج کردن امور خارج از اعتدال است و موضوع آن احوال اشخاص مذکور است از حیث انتظام بمصالح جمعی که در منزل با یکدیگر شریک اند. و فایده ٔ آن شناخت چگونگی مشارکت اهل منزل است. و مقصود از منزل خانه ای نیست که از سنگ و چوب ساخته باشد بلکه مقصود سازواری مخصوصی است که بین شوهر و زن و پدر و فرزندان و خادم و مخدوم و صاحب مال و مال وجود دارد اعم از اینکه شهرنشین باشند و یابادیه گرد.
- تدبیر خانه، تدبیر منزل. یکی از سه قسم حکمت عملی است. بوعلی سینا آرد: و اما علم دیگر، علم تدبیر خانه است تا آن انبازی که اندر یک خانه افتد، زن و شوی را و پدر و فرزند را و خداوند و رهی را، برنظام بود. (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 69).رجوع به تدبیرالمنزل شود.
- تدبیر خود، (علم تدبیر خود): سوم علم تدبیر خود است که مردم بنفس خویش چگونه باید که بود. (از دانشنامه ٔ علائی ص 69).
- تدبیر سلطان، پولتیک و علم سیاست. (ناظم الاطباء).
- تدبیر شهر، تدبیرالمدینه. سیاست. علم تدبیر عام. یکی از سه قسم حکمت عملی. علم عملی سه گونه است، یکی علم تدبیر عام مردم تا آن انبازی که ایشان را بدو نیاز است برنظام بود و این دو گونه است: یکی علم چگونگی شرایع و دوم چگونگی سیاسات و نخستین اصلست و دوم شاخه و خلیفه. (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی صص 68- 69): لاجرم علم عملی سه گونه بود: یکی علم تدبیر شهر،... (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 69). رجوع به تدبیرالمدینه و سیاست شود.
- تدبیر غذا، ترتیب غذا و پرهیز. (ناظم الاطباء).
- تدبیر کار، انتظام کار و بند و بست آن. (ناظم الاطباء).
- تدبیر معاش، تدبیر منزل. خانه داری. (ناظم الاطباء). رجوع به تدبیر منزل و تدبیرالمنزل شود.
- تدبیر منزل، از اقسام حکمت عملیه و بنام «علم تدبیر منزل » و «حکمت منزلیه » مشهور است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تدبیر خانه و تدبیرالمنزل شود.
- نیک تدبیر، خوش فکر. عاقبت اندیش. ضد بی تدبیر:
الا ای نیک رای نیک تدبیر
جوانمرد جهان طبع و جهانگیر.
سعدی.
|| پند و نصیحت. || پیشدل. || کنگاش. || جدگاره. جگاره. جلکاره. || مشورت و رأی و تصور و تجویز. شرط و بند و بست. || هنر و زیرکی و هشیاری. (ناظم الاطباء). || پس از مرگ بنده را آزاد کردن. (تاج المصادر بیهقی). بنده را آزاد گردانیدن. (زوزنی). آزادکردن بنده پس از مرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعلیق العتق بالموت. (تعریفات جرجانی). آزاد ساختن مملوک پس از مرگ، تعلیق، آزاد شدن وی بمردن مالک. (کشاف اصطلاحات الفنون). || از کسی چیزی روایت کردن. (تاج المصادر بیهقی). روایت کردن حدیث از دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || حیله و کوشش کردن در هلاک کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نیک داشتن والی سیاست اقطاع خود را. (از اقرب الموارد).
(مص م.) به پایان کاری اندیشیدن، اندیشیدن، مشورت کردن، (اِمص.) پایان بینی، شور، مشورت. [خوانش: (تَ) [ع.]]
به پایان کاری نگریستن و در آن اندیشیدن،
برای انجام دادن امری فکر و دقت به کار بردن و توجه کردن،
تمهید، چاره
راهکار، چاره اندیشی
راهکار
پایاننگری، تمهید، چاره، چارهاندیشی، حزم، درایت، رایزنی، سیاست، شگرد، کیاست، مشورت، مشی، وسیله
اندیشه کردن در عاقبت کار، تامل و تفکر و اندیشه
تَدْبِیر، در کاری اندیشه کردن و عاقبت آنرا سنجیدن، اداره کردن، مآل اندیشی،