معنی ترا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ترا. [ت َ] (اِ) دیوار بلند و رفیع را گویند، مانند دیوار خانه ٔ پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا. (برهان) (از ناظم الاطباء). دیوار بس رفیع و بلند را گویند مانند دیوار خانه ٔ پادشاهان و دیوار کاروانسرا و حصار قلعه و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری). دیواری بزرگ و سخت باشدکه بسیار بلند و عظیم بود و در پیش چیزی یا کسی بکشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 14). دیوار بلند مانند دیوار خانه ٔ پادشاهان و کاروانسرا و قلعه، و تری به اماله نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دیواری بود یگانه سخت عظیم و بلند که پیش کسی یا چیزی کشند. (اوبهی). سدی و دیواری را گفته اند که در پیش چیزی بکشند، و دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کرده باشند. (از برهان). دیواری بکاه سخت کرده، با گلابه استوارکرده. (شرفنامه ٔ منیری):
صف دشمن تُرا ناستد پیش
ور همه آهنین تَرا باشد.
شهید (از لغت فرس اسدی).
ز بیم تیغ جهانگیر همچو خورشیدش
همیشه ماه تَرا بسته باشد از خرمن.
رضی الدین نیشابوری.
محیط مرکز دولت جمال دنیی و دین
که سد عدلش یأجوج فتنه راست تَرا.
شمس فخری.
ترا. [ت ُ] (ضمیر + حرف اضافه) (از «تَُ »، مخفف «تو» + «را») ترکیبی باشد از «تو» و «را» که در محاورات و کتابت «واو» را می اندازند. (برهان).کلمه ٔ خطاب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کلمه ٔ خطاب بمفعول... بهر تقدیر مرکب است از لفظ تو و کلمه ٔ را، و لفظ تو اکثر به واو اشمام خوانده میشود و آن حکم ضمه دارد که در تقطیع واجب الحذف است بلکه در خواندن نیاید، و این واو را بحالت ترکیب ننویسند مگر در صورتی که کلمه ٔ را از لفظ تو جدا واقع شود. (آنندراج).در اصل «تو را» بود. (شرفنامه ٔ منیری):
ترا در دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.
فردوسی.
گفت بر من فروش باغ ترا
تا دهم روشنی چراغ ترا.
نظامی (از شرفنامه ٔ منیری).
جسم ترا پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز بزندان کنی.
نظامی.
من ای گل دوست میدارم ترا کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید.
سعدی.
|| بمعنی خود را هم هست. (برهان). بمعنی خود را نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری). بمعنی خود را نیز تأویل میتوان کرد. (آنندراج):
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا بفندق تر گیر.
عماره.
گربیارند و بسوزند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
لبیبی.
|| گاهی بمعنی مضاف الیه نیز آید، در این صورت کلمه ٔ «را» بمعنی «برای » باشد. (آنندراج):
قسمی که ترا نیافریدند
گر سعی کنی میسرت نیست.
سعدی.
|| بتو. با تو:
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو به پیمانه بماند و قفیز.
کسائی.
ترا. [ت َ] (اِخ) دهی از دهستان امیری بخش لاریجان است که در شهرستان آمل و هیجده هزارگزی شمال خاوری رینه قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارو محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو است. راه مالرو وزیارتگاهی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ترا. [ت َ] (اِخ) ربهالنوع هندی، زوجه ٔ «بری هرپتی » خدای ستاره ٔ مشتری است.
ترا. [ت ِ] (اِخ) از جزایر یونان است که شهر سیرنا ازجمله ٔ بلاد آن بود. این جزیره اکنون سانتورن نام دارد. (تاریخ قدیم فوستل دو کولانژ).
ترا. [ت َ] (اِخ) یکی از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی سابق در سیبریه ٔ آسیا است که بر ساحل ایرتیش، یکی از شعب رود اوبی واقع است و 8650 تن سکنه دارد.
(تَ) (اِ.) دیوار بلند و محکم.
دیوار،
سد،
دیوار بلند و محکم: صف دشمن تو را ناستد پیش / ور همه آهنین ترا باشد (بلخی: شاعران بیدیوان: ۲۹)،
مخفف تورا
بارو
دیوار بلند
مخفف تو را
دیوار بلند، بارو، مخفف تو را
الهه زمین رومیان
از توابع بالا لاریجان آمل، مانند شبیه
(اسم) دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند. -3 دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را.