معنی تراکم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تراکم. [ت َ ک ُ] (ع مص) بر هم نشستن. (زوزنی) (دهار). گرد آمدن و بر هم نشستن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارتکام. فراهم آمدن با ازدحام و کثرت. || چاق و فربه شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مجازاً بمعنی هجوم و انبوه. (غیاث اللغات) (آنندراج). هجوم و انبوهی و تکاثف و هنگفتی. (ناظم الاطباء).
(تَ کُ) [ع.] (مص ل.) انباشته شدن، انبوه شدن.
روی هم جمع شدن، انباشته شدن، انبوه شدن، بر روی هم گرد آمدن و توده شدن،
انبوهی،
انباشتگی، انبوهی
انباشت، انبوهی، چگالی
انباشتگی، انبوهی، تکاثف، تمرکز، غلظت، فشردگی،
(متضاد) تخلخل، میزان مجاز زیربنا
گرد آمدن و بر هم نشستن
یکجا جمع شدن