معنی ترشرویی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ترشرویی. [ت ُ / ت ُ رُ رو] (حامص مرکب) درهم کشیدگی روی و درشتی. (ناظم الاطباء). ترشروئی. بداخمی:
نه بس شیرین شد این تلخ دوتاپشت
چه شیرین کز ترشرویی مرا کشت.
نظامی.
از آن آتش که بر خاطر گذر کرد
ترشرویی به شیرین در اثر کرد.
نظامی.
همان ساعت که ایشان بپای قلعه رسیدند، روز از ترشرویی نقاب سحاب فروگذاشت. (جهانگشای جوینی).
از ترشرویی ّ دشمن در جواب تلخ دوست
کم نگردد شورش طبع سخن شیرین من.
سعدی.
مِهر محکم شود ز خوشخویی
دوستی کم کند ترشرویی.
اوحدی.
ترشرویی های صبرم تلخی حسرت فزود
غالباً امداد صفرا می کند لیموی من.
طالب آملی (از آنندراج).
عبس
بد اخمی، بداخلاقی
اوقاتتلخی
اوقات تلخی
اخم
اخم