معنی ترش کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ترش کردن. [ت ُ / ت ُ رُ ک َ دَ] (مص مرکب) چیزی را با چیزی ترش مخلوط کردن. طعم ترش بچیزی دادن. ترشی به طعام آمیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || قوی شدن ماده ٔ حموضت در معده و طعم ترش گرفتن غذا در آنجا. ترشی در معده پدید آمدن و ناراحت شدن شخص از آن. ترش شدن غذا در معده که نوعی از سؤهاضمه است. (یادداشت ایضاً). || مکدر ساختن. ملول ساختن. افسرده کردن:
فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند
این را شکیب نیست گر آنرا ملالتست.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 366).
- ابرو ترش کردن، گره بر ابروان افکندن. ابروان را بعلامت خشم در هم کشیدن. خشمگین شدن:
وز آن نیمه عابد سری پرغرور
ترش کرده بر فاسق ابرو ز دور.
(بوستان).
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی.
سعدی.
من از تو سیر نگردم وگر ترش کنی ابرو
جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید.
سعدی.
- رو ترش کردن، روی ترش کردن. مجازاً، در هم شدن. تیره و تار شدن:
نه چو ابری که در زمستانها
رو کند ترش وقت بارانها.
مکتبی.
- روی ترش کردن، روی را بعلامت خشم در هم کشیدن. تعبس. با ملامح و جنات خشم نمودن. چین بر ابرو افکندن. اخم کردن. روی فراهم کشیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): روی ترش کرد و سر بجنبانید. (منتخب قابوسنامه ص 46). شربتی از این [از آب انگور مخمر] بخونی دادند چون بخورد اندکی روی ترش کرد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام). چون سوی عبداﷲ خطیب آمد او را ملامت نمود و روی ترش کرد و گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی.... ترا امروز مالشی دادمی. (نوروزنامه ایضاً). یکی تیزتیز در وی نگریست، پس روی ترش کرد و بخشم گفت برخیز از پیش من. (تاریخ بخارا).
مکن روی بر مردم ای زن ترش
تو گفتی که زنبور مسکین مکش.
(بوستان).
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است
روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار.
سعدی.
کسان که تلخی حاجت نَیازمودستند
ترش کنند و بتابند روی زَاهل سؤال.
سعدی.
تا آنگاه که به عمد و قصد اظهار ملامت کرد و روی بر ایشان ترش کرد و جوال جوز آنجا بریخت. (تاریخ قم ص 72).
رو ترش کرد از سؤال بوسه و لب پیش داد
داد شفتالو چودندانم ز آلو کند شد.
سنجر کاشی (از آنندراج).
رجوع به ترشرو و ترش شود.
ناراحت شدن