معنی تسلط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تسلط. [ت َ س َل ْ ل ُ] (ع مص) گماشته شدن. (تاج المصادر بیهقی). برگماشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || دست یافتن. (زوزنی). بر کسی دست یافتن و غلبه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). غالب گشتن و چیره شدن. (ناظم الاطباء). غالب شدن و دست یافتن بر کسی باقوت و قدرت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مسلطشدن بر کسی. (از المنجد): سلطه اﷲ علیهم فتسلط؛ چیره کرد و غالب نمود خدای او را بر ایشان پس چیره شد. غلبه و چیرگی و دست یافتگی. (ناظم الاطباء): تسلط و اقدام شیر مقرر است. (کلیله و دمنه). || استقلال و تصرف با قدرت و حکومت مستقل. (ناظم الاطباء).
(تَ سَ لُّ) [ع.] (مص ل.) چیره شدن، غلبه یافتن.
مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی،
چیره گی، سلطه، استیلا
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
چیرگی
توانایی، قدرت، قوت، استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه، امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی، احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت،
(متضاد) متهور شدن، شکست خوردن، چیرهشدن، غلبه یافتن، مسلط شدن
دست یافتن
تَسَلُّط، چیره شدن، غالب گشتن، حاکم شدن،