معنی تعلم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تعلم. [ت َ ع َل ْ ل ُ] (ع مص) بیاموختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آموختن و دانستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مطاوعه تعلیم است، گویند علمته فتعلم. (از اقرب الموارد): و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب افتد. (کلیله و دمنه). و چندانکه اندک مایه ٔ وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب درتعلم آن میکوشیدم. (کلیله و دمنه). و رنج تعلم هرچه فراوانتر تحمل نیفتد در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدانست این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه).و رجوع به تعلیم و اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود. || استوار کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: تَعَلَّم بلفظ الامر بمعنی اعلم و اذا قیل لک اعلم ان زیداً خارج قل علمت و اذا قیل تعلم لاتقل تعلمت ُ و هی من النواسخ قال تعلم شفاء النفس قهر عدوها فبالغ بلطف فی التحیل و المکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هو فی موضعاعلم و هو مختص بالامر کقوله: تعلم انه ُ لا طیر الاعلی متطیر و هو الثبور. (اقرب الموارد). و به فتح اول وثانی و لام مشدد مفتوح در این صورت صیغه ٔ امر است بمعنی بیاموز از باب تفعل. (غیاث اللغات) (آنندراج).
(تَ عَ لُّ) [ع.] (مص ل.) آموختن، دانش آموختن.
آموختن، یاد گرفتن،
دانستن،
یادگرفتن، دانستن
آموزش
آموزش، فراگیری، یادگیری، آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن
بیاموختن، دانستن
تَعَلُّم، آموختن، درس خواندن، یاد گرفتن، دانستن،