معنی تعمق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تعمق. [ت َ ع َم ْ م ُ] (ع مص) دور درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دور درشدن در چیزی. (زوزنی). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن. یقال: تعمق فی الکلام، ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غور کردن و به کنه چیزی رسیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تنطع در سخن. (از اقرب الموارد). غوررسی و دوراندیشی و فراست وزیرکی. (ناظم الاطباء). ژرف اندیشی. ژرف بینی. ژرف نگری. به ژرفی دیدن در.... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
(تَ عَ مُّ) [ع.] (مص ل.) ژرف اندیشیدن.
دوراندیشی کردن،
کنجکاوی و دقت بسیار کردن در امری، غور کردن،
ژرف اندیشی
ژرف نگری
استقصا، بررسی، تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفکر، ژرفاندیشی، غور، غوص، ژرف اندیشیدن، غور کردن، فرورفتن، غوض رفتن
ژرفایش - 1 (مصدر) دور رفتن فرو رفتن ژرف اندیشیدن غور کردن، (اسم) ژرف اندیشی. جمع: تعمقات.
تَعَمُّق، غَور کردن، دقّت و فَحص در مطالب نمودن، سعی در فهم دقائق و عمق مطلب کردن، به عمق معانی رسیدن،