معنی تقاعس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تقاعس. [ت َ ع ُ] (ع مص) باز پس شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز پس شدن از کاری و اقدام نکردن به آن. (از اقرب الموارد). || دیری کردن. || سپس ماندن.خویشتن را کشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سر باز زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برطرف نشدن شب از درازی. (از اقرب الموارد):تقاعس حتی قلت لیس بمنقض. (نابغه از اقرب الموارد). || خود را همانند اقعس نمودن. || پایداری و امتناع و سرفرود نیاوردن. || بیرون دادن مرد سینه ٔ خود را. (از اقرب الموارد).
از کاری سر باز زدن، عقب ماندن، به تأخیر افتادن، طفره رفتن. [خوانش: (تَ عُ) [ع.] (مص ل.)]
از کاری سرباز زدن
سر باز زدن، کوژ نمایی