معنی تلون در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تلون. [ت َ ل َوْ وُ] (ع مص) برنگ شدن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ به رنگ شدن. (دهار) (مجمل اللغه). رنگ گرفتن. (زوزنی). گوناگون شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رنگ گرفتن و رنگی غیر از رنگ خود گرفتن. (از اقرب الموارد). رنگارنگ شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || مختلف شدن رنگ چیزی. || مختلف شدن خوی مرد. (از اقرب الموارد). || (اِمص) بی ثباتی و بی قراری و ناپایداری و خودسری و اضطراب و عدم راحت و عدم ثبات و تغییر. (ناظم الاطباء):
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش.
مولوی.
- تلون طبع، بی ثباتی طبع. گوناگونی و ناپایداری خوی و طبع. بر یک خوی نبودن. دمدمی بودن. تلون مزاج: و حکما گفته اند از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بود. (گلستان).
- تلون مزاج، تلون طبع. گوناگونی خلق و خوی کسی در اوقات مختلف. رجوع به تلون و تلون طبع شود.
تلون. [ت ُ] (ع اِ) حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج). حاجت ودرنگی و دیری. (ناظم الاطباء). رجوع به تلونه شود.
(تَ لَ وُّ) [ع.] (مص ل.) رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن.
دارای رنگ شدن،
رنگبهرنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن،
هر دم به رنگى درآمدن
تبدل، تغیر، تنوع، رنگارنگی، سالوس، ظاهرنمایی
نیاز رنگینی، چند رنگی - 1 (مصدر) گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی. جمع: تلونات.
تَلَوُّن، رنگ شدن، برنگهای مختلف در آمدن، رفتار معین و ثابت نداشتن، اخلاق و اَحوال مشخص و ثابت نداشتن، گونه گون شدن،