معنی تنگ رسیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تنگ رسیدن. [ت َ رَ / رِ دَ] (مص مرکب) تنگ دررسیدن. قریب رسیدن به کسی. (آنندراج). سخت نزدیک رسیدن به کسی یا چیزی:
رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم.
فردوسی.
چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و بعد از آن خبر یافت که لشکرها که به سه راه رفته بودند تنگ دررسیدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). چون میاجق قوت مقاومت نداشتی یاوگی آغازید و براه دینور... بیرون رفت و خوارزمشاه براَثر، چون تنگ رسید میاجق جمله ٔ چهارپای پی کرد. (راحهالصدور راوندی). چون لشکر تنگ رسید او ترکمانان را گفت از من طمع ببرید. (راحهالصدور راوندی).
- به تنگ رسیدن دست، بیچاره و درمانده شدن. عاجز آمدن. چاره و حیله ای نداشتن:... و ضاق بهم ذرعاً، ای ضاق بهم ذرعه. بعضی مفسران گفتند ضاق قلبه، دلش تنگ شد به آن قوم و بعضی دیگر گفتند معنی آنست که دستش به تنگ رسید و این عبارتی است از آنکه چاره ندانست و حیله نیافت و در آن کار دست نتوانست زدن.... (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 5 ص 423). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر