معنی توبیخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
توبیخ. [ت َ] (ع مص) سرزنش کردن. (زوزنی) (دهار). نکوهیدن و بیم و تهدید کردن و سرزنش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت و سرزنش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ملامت و نکوهش وسرزنش. (ناظم الاطباء). نکوهش. توکیس. عذل. لوم. ملامت. سرزنش کردن. سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. تعییر. تعنیف. نکوهیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
نوآموز را ذکر تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به.
(بوستان).
شنیدم سر از فرمان ملک باززد... بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان).
(تُ) [ع.] (مص م.) نکوهیدن، سرزنش کردن.
نکوهش کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن،
کیفر اداری
نکوهش، سرزنش
نکوهش
تنبیه، گوشمالی، مجازات،
(متضاد) تشویق، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن،
(متضاد) ستودن، مدح کردن
سرزنش کردن، نکوهیدن
تَوبِیخ، (وَبَّخَ) ملامت کردن، عتاب و سرزنش کردن،