معنی توشه بستن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

توشه بستن. [ش َ / ش ِ ب َ ت َ] (مص مرکب) بار سفر بستن. مهیای سفر شدن:
زین سخن هر سه تن بجای شدند
توشه بستند و رهگرای شدند.
امیرخسرو (از آنندراج).
جگربر نوک مژگان خوشه بندد
فلک بر دوش انجم توشه بندد.
زلالی (از آنندراج).
بر کمر از ترک جهان توشه بست
در صف مردان مجرد نشست.
وحید (ایضاً).
توشه ای چون پاره ٔ دل بر میانت بسته اند
مرکبی چون ابلق لیل و نهارت داده اند.
صائب (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

مهیای سفر شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر