معنی توقف نمودن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

توقف نمودن. [ت َ وَق ْ ق ُ ن ُ / ن ِ/ ن َ دَ] (مص مرکب) توقف کردن. (ناظم الاطباء). تلعلم. تکثم. تعریج. (از منتهی الارب): خبر رسید که مردم اصطخر عهد بشکستند و عامل او را بکشتند وچندان توقف نمود که جور را بستد، در سال سی ام از هجرت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 116). ساعتی توقف نمودند. (کلیله و دمنه). رجوع به توقف و توقف کردن شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر