معنی تکبر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تکبر. [ت َ ک َب ْ ب ُ] (ع مص) بزرگوار شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بزرگ منشی. (مجمل اللغه). بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ منشی و عظمت و بزرگواری و بر تنی و بوج و پغار. (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن. (آنندراج). || گردنکشی کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غرور و خودبینی و گردنکشی و گستاخی. (ناظم الاطباء):
تکبر هم پلنگ آمد، غضب مار است و کین افعی
همان آزار خوکی دان، و حرص و آز چون موران.
ناصرخسرو.
فضل را دشوار آمد که او با صلف و تکبر بودی. (تاریخ برامکه).
تکبر عزازیل را خوار کرد.
سعدی.
با دوستان خویش نگه می کند چنانک
سلطان نگه کند به تکبر سپاه را.
سعدی.
(تَ کَ بُّ) [ع.] (مص ل.) بزرگی نمودن.
بزرگی به خود گرفتن، خود را بزرگ پنداشتن، بزرگمنشی نمودن، بزرگی فروختن به دیگران،
نخوت
نب
بزرگی نمایی، خود بزرگ بینی
افاده، برتنی، تبختر، تفرعن، خودبزرگبینی، خودبینی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، صلف، غرور، فیس، کبر، گردنکشی، لاف، نازش، نخوت،
(متضاد) فروتنی، افاده کردن، کبر ورزیدن، بزرگمنشی کردن
بزرگوار شدن، بزرگ منشی
باد و دم