معنی تکه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تکه. [ت ُ ک ِ] (اِخ) دهی از دهستان بالا شهرستان نهاوند است که در حدود 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تکه. [ت َ ک ِ / ک َ] (اِ) بز نررا گویند. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). بزی را گویند که سرکرده و پیشرو گله ٔگوسفندان باشد و بز نر را نیز گفته اند اعم از بز کوهی و غیرکوهی. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به تیس شود. || یک جلد دفتر را نامند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). || سرگین گاو و گاومیش را نیز گفته اند که آنرا بدست پهن ساخته بجهت سوختن خشک نموده باشند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء).
تکه. [ت ُ ک ِ] (اِ) نوعی از تیر که بجای پیکان گرهی دارد. || پشته و بلندی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی).
تکه. [ت ِک ْ ک َ] (اِ) لقمه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). پاره ای از طعام و گوشت و جز آن. (فرهنگ رشیدی). || پاره ای از هر چیز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پاره و قطعه و بخش از هر چیز. (ناظم الاطباء). || بمعنی قطعه وجزیی از چیز استعمال شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین).
تکه. [ت ِک ْ ک َ / ک ِ] (ع اِ) بند شلوار. (دهار) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شلواربند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ازاربند. (غیاث اللغات). ج، تِکَک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن درید گوید: آن را معرب بحساب آرند... (از المعرب جوالیقی ص 90).
تکه. [ت ِک ْ ک َ / ک ِ] (اِ) در تداول عامه، چیز جالب توجه. زن زیبا و خوشگل. || نصیب و قسمت. || چیزی که درخور و مناسب کسی باشد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده).
- تکه ٔ کسی بودن، مناسب و درخور کسی بودن. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده).
تکه. [ت َ ک ِ] (اِخ) دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و در حدود 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
(تَ کِّ) (اِ.) بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند.
(تِ کِّ) (اِ.) قطعه، پاره ای از چیزی.
لقمه،
پاره، قطعه، پارهای از چیزی،
* تکهتکه: (قید) قطعهقطعه، پارهپاره،
بز نر،
بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشرو گله، نهاز،
پاره ای از چیزی
پاره و قطعه
پاره، جزء، خرده، قسمت، قطعه، لخت، خرد، ریزه، لقمه، تیکه، لعبت، زن زیبا، چیز جالب، باب دندان، نصیب، قسمت
عمل بلند کردن دو دست اسب و فرو افتادنش وقتی که بار زیادی...
نوک، بالای چیزی، به مقدار کم
بز یک یا دو و یا سه ساله ی نر
از توابع گیل خواران قائم شهر
پاره ای از طعام، لقمه