معنی ثابت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن قیس. ابوالغصن. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن موسی مکنی به ابویزید. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن نعیم. او در حمص مردم را بضد مروان بن محمدخلیفه ٔ اموی برانگیخت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن نعمان مکنی به ابوحبه البدری. صحابی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن النعمان بن زیدبن عامربن سوادبن ظفرالأنصاری الظفری. ابن حجر گوید بقول ابوموسی این همان ثابت است که پیش از این ترجمه اش گذشت لکن ابوعمر میان آن دو فرق گذاشته است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن النعمان الحارث بن عبد رزاح بن ظفر الأنصاری الظفری. او صحابی است.مؤلف کتاب الاصابه گوید ثابت درک غزوه ٔ احد و مشاهد دیگر کرده است و در جنگ جسر ابی عبید بشهادت رسید.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن نزیر قرطبی مالکی. او راست کتاب الجهاد. وی بسال 318 هَ. ق. درگذشت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن موسی مکنی به ابویزید. محدث است و از شریک روایت کند.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن مخلدبن زیدبن مخلدبن حارثهبن عمرو الانصاری الخطمی. ابن حجر گوید ابن شاهین او را از صحابه شمرده است و وفات او را روز جنگ «الحره» گفته است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن وقش بن زغبهبن زعور ابن عبدالأشهل الانصاری الأشهلی. صحابی انصاری است و در جنگ احد شهادت یافت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن محمد کنانی، ابواسماعیل. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن محمد القمی، کمال الدین. از جمله ٔ ملازمان قدیم سلطان مسعود چون عزالملک ابن مجدالدین الیزدجردی در سن هفتاد سالگی منصب وزارت قبول نمود و او بسوء خلق و کثرت طمع و هرزه گوئی و عیب جوئی موصوف بود کمال الدین ثابت قمی که بر درگاه سلطان مسعود اعتبار و اختیار تمام داشت کمر عداوت عزالملک بر میان بسته خواست که او را از پای درآورد و دست جورش را از سر اهالی مملکت کوتاه گرداند. بنابر آن بسلطان سنجر عرضه داشت کرد که پیوسته تعیین وزراء مفوض به رأی عالم آرای نواب درگاه عالم بود حالااتابکان وزیرنشانی می کنند و درین باب از بندگان آن آستان اقبال آشیان استجازه نمی نمایند و مضمون این عریضه بسمع اتابک اقسنقر رسیده کمال الدین ثابت را در قلعه ٔ همدان بقتل رسانید.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن محمد جرجانی مکنی به ابوالفتوح اندلسی متوفی در 431 هَ. ق. او راست شرح جمل زجاجی. یاقوت گوید: حمیدی درکتاب الاندلسیین نام او برده و گفته است که وی باندلس آمد و در اقطار و ثغور آن بسیاحت پرداخت و نزد ملوک اندلس رفت. او در عربیت امام و بعلم عرب آگاه بود.ابن بشکوال گوید او در محرم سال 431 هَ. ق. به امربادیس بن حبوس امیر صنهاجه بتهمت قیام بر ضد او با پسرعمش بیدربن حباسه بقتل رسید. تولد وی در سال 350 بود و در ادب مقامی بلند و بعلم منطق نیز نظر داشت و به بغداد رفت و در آنجا به تعلیم و تدریس پرداخت. کتاب شرح الجمل زجاج را در اندلس املاء کرد و در بغداد از ابن جنی و علی بن عیسی الربعی و عبدالسلام بن الحسین البصری روایت کرد و از علم ادب بسیار روایت داشت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالملک ملقب به شمس الدین. رجوع به شمس الدین بن ثابت محمدبن عبدالملک شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن محمد ارُزی ّ یا رزی ّ مکنی به ابوروح. محدث است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن قیس النخعی. از اکابر کوفه در خلافت عثمان و حکومت سعدبن العاص در کوفه.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن قیس بن شماس الانصاری. صحابی است و درک غزوه ٔ بنی قریظه و المریسیع کرده است. و یکی از فصحاء و شعراء عرب است و در زمان خلافت ابوبکر در محاربه ٔ یمامه شهید شد.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ودیعهبن خدام. یکی از بنی امیهبن زیدبن مالک. ابن حجر از ابن سعد روایت کند که پدر ثابت ازمنافقین بود و او غیر ثابت بن یزید معروف بابن ودیعهاست، زیرا نسب آنها مختلف است چه ودیعه نام پدر صاحب ترجمه است در مورد ثابت بن یزید نام مادر او است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن هرمز الحداد الکوفی مکنی به ابوالمقدام. تابعی و محدث است و سفیان و اعمش از او روایت کنند.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن قَعطل ملقب به جواس. شاعری است از عرب.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) الخیار. از قدماء مشایخ است و با جنید و رویم صحبت داشته وطریقت از ایشان گرفته و پیوسته حکایت ایشان گفتی.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) اللغوی. رجوع به ثابت بن ابی ثابت عبدالعزیز اللغوی شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) قمی. شاعری است ایرانی. (قاموس الاعلام).
ثابت. [ب ِ] (اِخ) قطنه ابوالعلأبن کعب عَتکی است. لاّنه اصیب عینه یوم سمرقند فکان یخشوها بِقُطنه و الاسماء المعارف الی ألقابها. و یکون الالقاب معارف. و یتعرّف بها الاسماء.کماقیل: قیس قفَّه. و زَید بطّه. و سعید کُرنز.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) علاءالدین. از مشاهیر شعرای عثمانی مولد او شهر بوسنه. وی به اسلامبول شد و بکسب معلومات وقت پرداخت و در سال 112 هَ. ق. وفات کرد و بیشتر در اشعار خویش امثال بکار میبرد و نیز پاره ای از شعرهای خود او مثل شده است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) الضریر. از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) سرقسطی. او راست: کتاب الدلائل.
ثابت. [ب ِ] (اِ خ) بنانی منسوب به قبیله ٔ بنانه. او در بنانه محله ای ببصره سکنی داشت.
ثابت. [ب ِ] ابن هزال بن عمروبن قربوس الأنصاری. ابن حجر گوید صحابی است و درک غزوه ٔ بدر کرده و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) اسلم تیانی قرشی. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابوحمزه ٔثمالی. تابعی است. و رجوع به ابوحمزه ٔ ثمالی شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن یزید الأودی مکنی به ابوالسری. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن یزید الانصاری. صحابی است. ابن حجر گوید که این ثابت بن یزید همان ابن ودیعه است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن یزید الأحول مکنی به ابوزید. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن یحیی بن یسارالرازی مکنی به ابی عباد. هندوشاه بن سنجر در تجارب السلف آرد که ابوعباد کاتبی جلد بود و حساب بغایت نیکو می دانست الا آنکه سریعالحرکات و ابله وتندخوی بود وقتی که پیش مأمون آمدی مأمون گفتی:
و کأنّه من دیر هزقل مفلت
حرب یجرّ سلاسل الاقیاد.
مأمون را گفتند که دعبل تو را هجو گفته است مأمون گفت آن کس که ابوعبادرا با وجود جنون و حدّت و احمقی هجو گوید اگر مرا با وجود حلم و سکون و شهرت من بمحبت عفو هجو گوید عجب نباشد. و ابوعباد چنان تیز و سریعالغضب بود که اگر از یکی از خدمتکاران برنجیدی دوات بر او زدی و دشنامهای فاحش دادی. گویند غالبی شاعر قصیده ای پیش ابوعباد برد بر این سیاقت:
لما أنخنا بالوزیر رکابنا
متعرّضین لبرّه أغنانا
ثبتت رحی ملک الامام بثابت
و أفاض فینا لعدل و الاحسانا
یقری الوفود طلاقه و سماحه
والناکثین مهنداً و سنانا
من لم یزل للناس غیثاً ممرعا
متخرقاً فی جوده معوانا.
غالبی چون به این لفظ رسید که فی جوده سخن بر او ببست و معوانا را فراموش کرد و فی جوده را مکرر می کرد.ابوعباد ملول شد و سوداش غالب گشت و گفت ای شیخ بگوقرنانا یا صفعانا و ما را خلاص ده و همه ٔ اهل مجلس بخندیدند و ابوعباد نیز بخندید و غالبی را معوانا یادآمد و بعطائی نیکو از ابوعباد فایز شد. گویند ابوعباد روزی پیش مأمون نشسته بود و چیزی می نوشت قدری موی در شق قلم آمد ابوعباد با دندان از قلم جدا کرد و بنوشتن مشغول شد هم بقیتی مانده بود و کتابت نمیتوانست کرد بانگشت موی از سر قلم بیرون کشید رقعه بانگشت او آلوده شد و از موی هنوز در شق قلم چیزی مانده بود قلم را بشکست. آنگاه روی بقلم کرد و گفت لعنت بر تو باد و بر آن کس که ترا آورده و بر آن کس که ترا تراشیده و بر آن کس که ملک اویی. مأمون بخندید و باز بیت دعبل برخواند:
و کأنه من دیر هرقل مفلت
حرب یجرّ سلاسل الأقیاد.
در جامعالتواریخ مسطور است که در بعض تواریخ آمده است که احمدبن یوسف و ابوعباد ثابت بن یحیی الرازی و ابوعبداﷲ محمد در سلک وزرای مأمون انتظام داشتند.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن یحیی الرازی مکنی به ابی عباد. رجوع به ابی عباد شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن قمع. او یکی از مترجمین و نقله ٔ کتب از زبانهای دیگر بعربی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن قرهالحرّانی. مکنی به ابی الحسن. یکی از مردم حران. او در ایام معتضدباﷲ عباسی ببغداد رفت و بمطالعه ٔ علوم حساب و هندسه و هیئت و نجوم و منطق مشغول گشت. ولادت او در 221 هَ. ق. به حرّان و وفات وی بسال 288 بود. ثابت از مترجمین کتب علمی یونان بزبان عربی است. ابن الندیم گوید: ثابت قره مروان بن ثابت بن کرایابن ابراهیم کسرایابن مارینوس بن سلامویوس. مولد او بسال و وفات او بسال 288 بسن هفتاد و هفت سالگی بود و او در اول به حرّان شغل صیرفی می ورزید و گفته اند او نزد محمدبن موسی تعلیم یافت و از کتب اوست: کتاب حساب الاهله. کتاب فی سنهالشمس. کتاب فی استخراج المسائل الهندسیه. کتاب فی الاعداد. کتاب الشکل القطاع. کتاب فی الحجه المنسوبه اًلی سقراط. کتاب اًبطال الحرکه فی فلک البروج.کتاب فی الحصی المتولد فی المثانه. کتاب وجعالمفاصل و النقرس. کتاب رساله فی السبب الذی من أجله جعلت میاه البحار مالحه. کتاب فی البیاض الذی یظهر فی البدن. کتاب رساله اًلی دانق. کتاب جوامعه لکتاب جالینوس فی الادویه المفرده. کتاب فی الجدری و الحصبته - انتهی. و نیز او راست: اصلاح اُکر ثاوذوسیوس و ترجمه ٔ اقلیدس و ترجمه ٔ کتاب اصول الهندسه ٔ منالاوس و کتاب تفسیر عربی کلام ارسطا طالیس در هاله و قوس قزح تألیف اثافرودیطوس و نقل کتاب جغرافیای بطلمیوس و ترجمه ٔ تفسیر ببس رومی از کتاب بطلمیوس و اصلاح نقل قدیم مجسطی و اصلاح نقل اسحاق بن حنین از مجسطی و اصلاح نقل قدیم بهتر است. بیهقی در تتمه ٔ صوان الحکمه (متن، ص 6) گوید: ثابت در اجزاء علوم حکمت کامل و متبحر بود و گویند مذهب صابئه داشت و جد محمدبن جابربن سنان صاحب رصد مشهور است و خلیفه المعتضد باﷲ در اعزاز و اکرام او مبالغتی بسیار مینمود.
شهرزوری در نزههالارواح آورده است: او جد محمدبن جابربن سنان صاحب رصد معروف است و در زمان معتضد عباسی مقرب درگاه خلافت بود و در علت تقرب او بخلیفه ٔ عباسی آرند که موفق وقتی پسر خود معتضد را در خانه ٔ اسماعیل بن بلبل حبس کرد و اسماعیل به ثابت امرداد تا نزد او رود و او را به اخبار فلاسفه و قصص و روایات جمیله و مطالب علمیه سرگرم دارد ثابت همه روزه بدیدن معتضد میشد و او را از اخبار و سیر گذشتگان و مسائل فلسفی و حکایات ادبی مستفیض میکرد وقتی که معتضد بخلافت رسید حقوق زمان نکبت را منظور داشته و مال فراوان بوی عطا کرد و او را اجازه ٔ جلوس میداد. و گویند روزی خلیفه در بوستانی مشغول تماشا بود و دست بر روی دست ثابت داشت ناگاه دست بکشید بدانسان که ثابت را وحشت آمد و علت آن پرسید خلیفه گفت من بخطا دست بالای دست تو نهاده بودم و «العلم یعلو و لا یعلی علیه ».
و از مصنفات ثابت است کتاب ذخیره در طب که کمتر کتابی بخوبی آن تألیف شده است. ثابت چون بطریقه ٔ صابئین بود ریاست این فرقه در بغداد به او مفوض شده بود ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء آورده است: ثابت از صابیان مقیم حران و صیرفی بود و چون محمدبن موسی از روم بازگشت و فصاحت ثابت را بدید او را بخود نزدیک گردانید، و گویند که اونزد محمدبن موسی تعلیم یافته بود و محمد او را بخدمت معتضد برده در جمع منجمان درآورد و این اصل و آغاز رونق کار و ریاست صابیان در بغداد نزد خلفا بود. در زمان ثابت بن قره در صناعت طب و جمیع اجزاء فلسفه کس مانند او نبود. او تصانیف نیکوی مشهور دارد. و جماعتی کثیر از اهل و اعقاب او در مهارت در علوم به او نزدیک و شبیه شدند ترجمه های ثابت نیکو و خوش عبارت است او بزبان سریانی و دیگرالسنه معرفت بسیار داشت... تولد ثابت در حران روز پنجشنبه 21 صفر بسال 211 هَ. ق. و وفات او در 288 و عمرش 77 سال بود. ثابت بن سنان بن ثابت بن قره گفته است که میان ابواحمد یحیی بن علی بن یحیی بن المنجم الندیم و جد من ابوالحسن ثابت بن قره دوستی محکم بود و چون جدّ من در سال 288 وفات یافت ابواحمد در رثاء او این ابیات بگفت:
الا کل شی ٔ ما خلااﷲ مائت
و من یغترب یرجی و من مات فائت
أری من مضی عنا وخیم عندنا
کسفرثووا أرضا فسار و بائت
نعینا العلوم الفلسفیات کلها
خبا نورها اًذ قیل قد مات ثابت
و أصبح أهلوها حیاری لفقده
و زال به رکن من العلم ثابت
و کانوا اذا ضلوا هداهم لنهجها
خبیر بفصل الحکم للحق ناکت
و لما أتاه الموت لم یغن طبه
و لا ناطق مما حواه و صامت
و لا أمتعته بالغنی بغتهالردی
ألا رب رزق قابل و هو فائت
فلو أنه یسطاع للموت مدفع
لدافعه عنه حماه مصالت
ثقاه من الاخوان یصفون ودّه
و لیس لما یقضی به اﷲ لافت
أباحسن لا تبعدن وکلنا
لهلکک مفجوع له الحزن کابت
أآمل أن تجلی عن الحق شبهه
و شخصک مقبور و صوتک خافت
و قد کان یسرو حسن تبیینک العمی
و کل قول حین تنطق ساکت
کأنک مسؤولا من البحر غارف
و مستبدئاً نطقامن الصخر ناحت
فلم یتفقدنی من العلم واحد
هراق اناء العلم بعدک کابت
و کم من محب قد اُفدت و انه
لغیرک ممن رام شاؤک هافت
عجبت لارض غیبتک و لم یکن
لیثبت فیها مثلک الدهر ثابت
تهذبت حتی لم یکن لک مبغض
ولا لک لما اغتالک الموت شامت
و برزت حتی لم یکن لک دافع
عن الفضل الاکاذب القول باهت
مضی علم العلم الذی کان مقنعا
فلم یبق الامخطی ٔ متهافت.
کتب ذیل او راست: کتاب فی سبب کون الجبال مسائله الطبیه. کتاب فی النبض. کتاب فی وجع المفاصل و النقرس، جوامع کتاب باریمینیاس. جوامع کتاب انالوطیقا الاولی. اختصارالمنطق. نوادر محفوظه من طوبیقا. کتاب فی السبب الذی من أجله جعلت میاه البحر مالحه. اختصار کتاب ما بعدالطبیعه.مسائله المشوقه الی العلوم. کتاب فی اغالیط السوفسطائیین. کتاب فی مراتب العلوم. کتاب فی الردعلی من قال ان النفس مزاج. جوامع کتاب الادویه المفرده لجالینوس. جوامع کتاب المرهالسوداء لجالینوس. جوامع کتاب سوءالمزاج المختلف لجالینوس. جوامع کتاب الأمراض الحاده لجالینوس. جوامع کتاب الکثره لجالینوس. جوامع کتاب تشریح الرحم لجالینوس. جوامع کتاب جالینوس فی المولودین لسبعه أشهر. جوامع ماقاله جالینوس فی کتابه فی تشریف صناعه الطب. کتاب اصناف الأمراض. کتاب تسهیل المجسطی. کتاب المدخل الی المجسطی. کتاب کبیر فی تسهیل المجسطی لم یتم و هو أجود کتبه فی ذلک. کتاب فی الوقفات التی فی السکون الذی بین حرکتی الشریان المتضادتین مقالتان. (این کتاب را بسریانی تصنیف کرده چه در آن اشاره برد بر کندی است و یکی از شاگردان او بنام عیسی بن اسیدالنصرانی آنرا به عربی درآورد و ثابت ترجمه ٔ عربی را اصلاح کرد و جمعی گویند که ناقل این کتاب حبیش بن الحسن الاعسم است ولی این خطاست...) جوامع کتاب الفصد لجالینوس. جوامع تفسیر جالینوس لکتاب ابقراط فی الأهویه و المیاه و البلدان.کتاب فی وجع المفاصل و النقرس، مقاله. کتاب فی العمل بالکره. کتاب فی الحصی المتولد فی الکلی و المثانه. کتاب فی البیاض الذی یظهر فی البدن. کتاب فی مُسأله الطبیب للمریض. کتاب فی سوءالمزاج المختلف. کتاب فی تدبیر الأمراض الحاده. رساله فی الجدری ّ و الحصبه. اختصار کتاب النبض الصغیر لجالینوس. کتاب فی قطع الاسطوانه. کتاب فی الموسیقی، رساله الی علی بن یحیی المنجم فیما امر باثباته من ابواب علم الموسیقی. رساله الی بعض اخوانه فی جواب ما سأله عنه من امورالموسیقی. کتاب فی أعمال و مسائل اذا وقع خط مستقیم علی خطین. مقاله أخری له فی ذلک. کتاب فی المثلث القائم الزوایا. کتاب فی الاعداد المتحابه. کتاب فی الشکل القطاع. کتاب فی حرکه الفلک. کناشه المعروف بالذخیره (که بنام پسر خود سنان بن ثابت کرده است). جوابه لرساله احمدبن الطیب الیه.کتاب فی التصرف فی أشکال القیاس. کتاب فی ترکیب الافلاک و خلقتها و عددها و عدد حرکات الجهات لها و الکواکب فیها و مبلغ سیرها و الجهات التی تتحرک الیها. کتاب فی جوامع المسکونه. کتاب الفرسطیون [فرسطون ؟].رساله فی مذهب الصابئین و دیاناتهم. کتاب فی قسمهالارض. کتاب فی الهیئه. کتاب فی الاخلاق. کتاب فی مقدمات اقلیدس. کتاب فی اشکال اقلیدس. کتاب فی اشکال المجسطی. کتاب فی استخراج المسائل الهندسیه. کتاب رؤیهالاهله بالجنوب. کتاب رؤیهالأهله من الجداول. رساله فی سنه الشمس. رساله فی الحجه المنسوبه الی سقراط. کتاب فی ابطاء الحرکه فی فلک البروج و سرعتها و توسطها بحسب الموضع الذی یکون فیه من الفلک الخارج المرکز. جواب ماسئل عنه عن البقراطیین و کم مبلغ عددهم. مقالهفی عمل شکل مجسم ذی اربع عشره قاعده تحبط به کره معلومه. مقاله فی الصفرهالعارضه للبدن و عدد اصنافها واسبابها و علاجها. مقاله فی وجع المفاصل. مقاله فی صفه کون الجنین. کتاب فی علم ما فی التقویم بالممتحن. کتاب فی الاطلال (شاید اظلال) کتاب فی وصف القرص. کتاب فی تدبیر الصحه. کتاب فی محنه حساب النجوم. کتاب تفسیر الاربعه. رساله فی اختیار وقت لسقوط النطفه. جوامع کتاب النبض الکبیر لجالینوس. کتاب الخاصه فی تشریف صناعه الطب و ترتیب اهلها و تعزیز المنقوصین منهم بالنفوس (؟) و الاخباران صناعه الطب أجل ّ الصناعات کتب به الی الوزیر أبی القاسم عبیداﷲ سلیمان. رساله فی کیف ینبغی أن یسلک الی نیل المطلوب من المعالی الهندسیه. ذکر آثار ظهرت فی الجو و احوال کانت فی الهواء مما رصد بنوموسی و ابوالحسن ثابت بن قره. اختصار کتاب جالینوس فی قوی الاغذیه ثلاث مقالات. مسائل عیسی بن أسید لثابت بن قره و أجوبتها لثابت. کتاب البصر و البصیره فی علم العین و عللها و مداواتها. المدخل الی کتاب اقلیدس و هو فی غایه الجوده. کتاب المدخل الی المنطق. اختصار کتاب حیلهالبرء لجالینوس. شرح السماع الطبیعی (و این کتاب ناتمام ماند). کتاب فی المربع و قطره. کتاب فیما یظهر فی القمر من آثارالکسوف و علاماته. کتاب فی علّه کسوف الشمس و القمر (عمده ٔ آن نوشته شد و ناتمام ماند). کتاب الی ابنه سنان فی الحث علی تعلم الطب و الحکمه. جوابان عن کتابی محمدبن موسی بن شاکر الیه فی أمرالزمان. کتاب فی مساحه الاشکال المسطحه و سائرالبُسُط و الأشکال. کتاب فی أن ّ سبیل الاثقال التی تعلّق علی عمود واحد منفصله هی سبیلها اذا جُعلت ثقلا واحدا مبثوثا فی جمیع العمود علی تساو. کتاب فی طبائعالکواکب و تأثیراتها. مختصر فی الأصول من علم الاخلاق. کتاب فی آلات الساعات التی تسمّی رخامات. کتاب فی ایضاح الوجه الذی ذکر بطلمیوس أن به استخرج من تقدّمه مسیرات القمر الدوریه و هی المستویه. کتاب فی صفه استواءالوزن و اختلافه و شرایط ذلک. جوامع کتاب نیقوماخس فی الارثماطیقی مقالتان. أشکال له فی الحیل. جوامع المقاله الاولی من الاربع لبطلمیوس. جوابه عن مسائل سأله عنها ابوسهل النوبختی. کتاب فی تطعالمخروط المکافی. کتاب فی مساحهالأجسام المکافیه. کتاب فی مراتب قراءهالعلوم. اختصار کتاب أیام البحران لجالینوس ثلاث مقالات. اختصار کتاب الأسطقسات لجالینوس. کتاب فی أشکال الخطوط التی یمرعلیها ظل المقیاس. مقاله فی الهندسه ألفها لاسمعیل بن بلبل. جوامع کتاب جالینوس فی الادویهالمنقیه. جوامع کتاب الأعضاء الاَّلمه لجالینوس. کتاب فی العروض. کتاب فیما أغفله ثاون فی حساب کسوف الشمس و القمر. مقاله فی حساب خسوف الشمس و القمر. کتاب فی الانواء. ماوجد من کتابه فی النفس.مقاله فی النظر فی امر النفس. کتاب فی الطریق الی اکتساب الفضیله. کتاب فی النسبه المؤلفه. رساله فی العدد الوفق. رساله فی تولد الناربین حجرین. کتاب فی العمل بالممتحن و ترجمته ما استدرکه علی حبش فی الممتحن. کتاب فی مساحه قطع الخطوط. کتاب فی آله الزمر. کتب عدّه له فی الارصاد عربی و سریانی. کتاب فی تشریح بعض الطیور و أظنه مالک الحزین. کتاب فی أجناس ما تقسم به الأدویه صنف بالسریانی. کتاب فی اجناس ما تقسم الیه الادویه بالسریانی. کتاب فی أجناس ما توزن به الادویه بالسریانی. کتاب فی هجاءالسریانی و اعرابه. مقاله فی تصحیح مسائل الجبر بالبراهین الهندسیه. اصلاحه للمقاله الأولی من کتاب ابلونیوس فی قطع النسب المحدوده (این کتاب دو مقاله است و ثابت مقاله ٔ اولی آنرا اصلاح کرده و بر آن شرح و ایضاح و تفسیر نوشته است و مقاله ٔ ثانیه بی اصلاح مانده و از آن رو نا مفهوم است). مختصر فی علم النجوم. مختصر فی علم الهندسیه.جوابات عن مسائل سأله عنها المعتضد. کلام فی السیاسه. جواب له عن سبب الخلاف بین زیج بطلمیوس و بین الممتحن. جوابات له عن عده مسائل سأل عنها سندبن علی. رساله فی حل رموز کتاب السیاسه لأفلاطن. اختصار القاطیغوریاس. و آنچه از ثابت در مذهب وی بدست است کتب ذیل است: رساله فی الرسوم و الفروض و السنن. رساله فی تکفین الموتی و دفنهم. رساله فی اعتقاد الصابئین. رسالهفی الطهاره و النجاسه. رساله فی السبب الذی لاجله الغز الناس فی کلامهم. رساله فیما یصلح من الحیوان للضحایا و مالا یصلح. رساله فی اوقات العبادات. رساله فی ترتیب القراءه فی الصلاه و صلوات الابتهال الی اﷲ عزّ و جّل - انتهی. و نیز ابن ابی اصیبعه گوید، ثابت بن قره کتاب اقلیدس را که حجاج بن مطر برای مأمون نقل کرده بود اصلاح کرده است و همان مؤلف گوید، ابومعشر در کتاب المذاکرات لشاذان گفته است، مترجمان حاذق در اسلام چهارتن اند؛ حنین بن اسحاق و یعقوب بن اسحاق الکندی و ثابت بن قرهالحرانی و عمربن الفرخان الطبری. قفطی در تاریخ الحکماء گوید:... بخط ابی علی المحسن بن ابراهیم بن هلال الصابی اوراقی دیدم شامل ذکر نسب ابی الحسن ثابت بن قرهبن مروان و مصنفات او بوجه استیفاء و استقصاء و آن این است زیرا در این باب حجت است. و فهرست کتب ثابت را چنانکه سابقاً گفتیم آورده و درآخر آن فهرست گوید: ثابت عده ای مختصرات در نجوم و هندسه دارد که من آنها را بخط او دیدم و ظن من آنست که آنها را برای بنومحمدبن موسی بن شاکر کرده است. و اما آنچه از زبانی بزبان دیگر نقل کرده بسیار است و در دست مردم کناشی نیکو به عربی منسوب بثابت هست که معروف به ذخیره است و رساله ٔ عربی منسوب به او در شرح مذهب صابئین و من از ابوالحسن ثابت بن سنان بن ثابت بن قره از این رساله و کناش پرسیدم گفت آنها از ثابت نیست و من آنها را در کتب و دساتیر او ندیده ام. و نیز قفطی گوید نزد من کتابی سریانی از ثابت بود که به عربی نقل نشده و آن کتاب موسیقی اوست مشتمل بر پانصدورقه بتقریب و او را در موسیقی کتب و رسائل بسیار است همچنین در مسائل هندسی. و ابوالحسن بن سنان از یکی از اجداد خود حکایت کند که ثابت روزی نزد خلیفه میشد و آواز شیونی بشنید پرسید قصابی که در این دکان بود بمرد گفتند آری بسکته درگذشت گفت او نمرده است مرانزد وی برید او را بخانه ٔ قصاب بردنددستور داد تا زنان مزوّره ای کردند و بخدمتکار گفت با عصا بکعب قصاب زن و دوائی بساخت و بدهان وی ریخت پس از لحظه ای او چشم گشود ثابت مزوّره را به او خورانید و ساعتی نزد او نشست. عامه فریاد برداشتند که طبیب مرده را زنده کرده است و خلیفه او را بطلبید و گفت این مسیحیت چیست که از تو می شنوم گفت من همه روزه از دکان این قصاب می گذشتم و می دیدم که جگر را شکافته بر آن نمک می پاشد و می خورد و می دانستم که مبتلا بسکته خواهد شد و مراقب او بودم و برای سکته دوائی مرکب کردم و هر روز آن را با خود میداشتم چون امروز گذشتم و شیون شنیدم دانستم که سکته کرده است پیش او رفتم نبض وی ساقط بود بکعب او زدم تا نبض او بحرکت آمد و دوا به او خورانیدم و مزوّره ای باو دادم شب گرده ای نان با درّاج میخورد و فردا از خانه بیرون میرود - انتهی. همان مؤلف گوید: ابوالحسن حسین بن اسحاق بن ابراهیم بن یزیدالکاتب رای ثابت را در وجود سکون بین دو حرکت متساوی رد کرده است. حکیم ناصر در رساله ٔ جواب نود و یک فقره اسئله آورده است: ثابت بن قره الحرانی که مر کتب فلسفی را ترجمه او کرده است از زبان و خط یونانی بزبان و خط تازی بر افلاک و کواکب که احیا و نطقااند برهان کرده است و گفته است اگر مردم را حیات و سخن بدانست کی جسد او شریفتر جسد است و اندر شریفتر جسدی کان جسد مردم است شریفتر نفس فرود آمده است و آن نفس زنده و سخنگوی است، و این مقدمه ٔ صادقه است، آنگاه گفته است و افلاک و انجم را اجسادایشان بغایت شرف و لطافت است، و بنهایت پاکیزگی است، و این مقدمه دیگر است صادقه، نتیجه از این دو مقدمه اینکه مر این افلاک و انجم را نفس ناطقه است و ایشان زندگان و سخنگویانند و این برهانی است که این فیلسوف کرده است برآنک فرشتگان افلاک و کواکب اند و زنده وسخن گویند و فلاسفه هرگز مر این را نستایند اما دیو را مقرند... و نیز حکیم ناصرگوید:
ازحق ّ تو به نگفته برهانی
بر باطل خویش ثابت قره.
و در جای دیگر گوید:
پیش داعی من امروز چو افسانه ست
حکمت ثابت بن قرّه ٔ حرّانی.
صاحب روضات الجنات گوید:... از جمله ٔ مقالات او علی الظاهر مسئله ای بر بیان معنی ایام العالم و طریق عود آن است و اینکه آیا این امر ممکن است یانه و از غرایب آنچه حرّانی (بنقل امام راضی از او در کتاب السرالمکتوم) ذکر کرده است این است که یکی ازحکماء سخن از سرمه ای (کحل) کند که چشم را چنان قوت بخشد که هرچه هر جا باشد تواند دید چنانکه گویی در پیش اوست یکی از اهل بابل آن سرمه را بچشم کرد سپس حکایت کرد که همه ٔ ثوابت و سیارات را در موضعشان می بیند و دید چشمش در اجسام متکاثف نفوذ میکند و هرچه ماوراء آنهاست تشخیص میدهد من و قسطابن لوقا او را امتحان کردیم و داخل خانه ای شدیم چیزی نوشتیم و او آنرا میخواند و اول و آخر هر سطر را میگفت مثل اینکه نزد ما بود ما کاغذ میگرفتیم و روی آن می نوشتیم و میان ما دیوار ضخیم بود او نیز کاغذ میگرفت و هر چه ما می نوشتیم می نوشت مثل اینکه به آنچه ما می نویسیم نظر میکند...
او را پسری بود موسوم به ابراهیم که در فضل بمقام پدر رسید و در طب از حذاق طبیبان و مقدمان عصر خویش بود - انتهی.
کتب ذیل نیز از ثابت است: کتاب در قطوع استوانه و بسط آن. کتاب در تلاقی دو خط مستقیم در صورتیکه بر سطحی اخراج شوند و زاویه ٔ آن دو کمتر از قائمه باشد. کتاب در آلات تقدیر ازمنه (شاید مراد کتاب فی آلات الساعات التی تسمی رخامات است ؟) اصلاح کتاب الکره و الأسطوانه تألیف ارشمیدس و مترجم اصلی پاره ای مطالب کتاب را نفهمیده و حذف کرده بوده است. نقل کتاب المأخوذات فی الاصول الهندسه لارشمیدس اختراع شکلی در مقاله ٔ اولی اصول هندسی اقلیدس. اصلاح ترجمه ٔ کتاب القسمه اقلیدس. نقل کتاب مایعتقده رایألجالینوس. ترجمه ٔ کتاب اصول الهندسه ٔ منالاؤس. ترجمه ٔ کتاب تفسیر کلام ارسطاطالیس در هاله و قوس قزح تألیف اثافرودیطوس. ترجمه ٔ سه مقاله ٔ آخر کتاب المخروطات ابلینوس حکیم ریاضی و کتاب المفروضات (36 شکل). شرح غریب بر کنزالاسرار هرمس الهرامسه. دکتر لکلرک در تاریخ طب عرب گوید که ثابت بن قره و قسطابن لوقا ذوق عرب را در ترویج علوم ریاضی و نجومی با ترجمه ٔ مؤلفات مهمترین علماء یونان تأیید کرده اند... ثابت به ترجمه و تألیف کتب و هم بعمل طبابت پرداخت وی به زبان یونانی و سریانی و عربی بخوبی آشنا بود و اگر به قول مؤلف نسخه ٔ خطی پاریس اعتماد کنیم فارسی نیز میدانسته است. ترجمه های اواغلب مربوط به علوم ریاضی و نجوم بود و کمتر به طب.ثابت به ترجمه اکتفا نکرد بلکه در علومی که ترجمه کرد به تألیف نیز پرداخت بعلاوه عمل و نظر را در نجوم و طب توأم ساخت از حیث طبابت در درجه ٔ دوم است ولی از نظر آنکه به نشر آن علم همت گماشته اعتبار و شأنی دارد. او بر کتب ابقراط شروحی می نوشت و کتاب میاه و اهویه و امکنه ٔ او را مختصر کرد و هم بسیاری از کتب جالینوس را مختصر ساخت. آراء فلسفی او موجب اخراج او از فرقه ٔ صابیان شد. وقتی مؤلفات او را ببینیم و تألیفات کندی را نیز در مد نظر آریم سرعت نشر علم یونان در میان عرب بسی شگفت بنظر خواهد آمد. در کتابخانه ٔ ملی پاریس بشماره ٔ 1038 (کتب قدیم) نسخه ٔ خطی است که مؤلف آن ثابت را مترجم کتابی فارسی در بیطاری شناخته است. سدیو گوید«این ریاضیدان ماهر ظاهراً اول کس است که فن جبر رادر هندسه بکار برده است ». چندین کتاب ثابت به ما رسیده و بعض آنها به لاتینی ترجمه شده است. آنچه بر قدر ثابت می افزاید این است که او علاقه ٔ به علم را در خاندان خود داخل کرد و آن عنایت و دلبستگی چندین نسل در آن خاندان باقی ماند...
خلاصه ثابت یکی از بزرگان علماء قرن نهم است در طراز حنین بن اسحاق و قسطا بن لوقا و کندی.هر چند که او در معرفت طب بمقام حنین نمیرسد ولی درعلوم ریاضی بر او راجح است و از این حیث به کندی به قسطابن لوقا نزدیکتر است. هیچکس به اندازه ٔ او به تحقیق علوم ریاضی و نجوم در نزد عرب نپرداخت - انتهی. (نقل به اختصار). مآخذ که از دائره المعارف اسلام و جز آن اقتباس شده: کتاب الفهرست ابن الندیم. تاریخ الحکماء ابن القفطی. وفیات الاعیان ابن خلکان. عیون الانباءابن ابی اصیبعه. تتمه ٔ صوان الحکمه ٔ بیهقی. درهالاخبار ترجمه ٔ تتمه ٔ صوان الحکمه. نزههالارواح شهرزوری. کنزالحکمه ترجمه ٔ نزههالارواح. طبقات الأمم صاعد اندلسی.نامه ٔ دانشوران. مطرح الانظار فی تراجم اطباء الاعصار و فلاسفه الامصار تألیف فیلسوف الدوله. مرآت الجنان یافعی. شذرات الذهب ابن العماد. تاریخ ادبیات عرب بروکلمان و ذیل آن مذهب صابئه و صابئان تألیف کولسن مقاله ٔ وپکه در روزنامه ٔ آسیایی پاریس سال 1852 م. تاریخ اطباء لکلرک. مقاله ٔ دائره المعارف اسلام بقلم روسکا. مقدمه ای بر تاریخ علوم تألیف سارتون. تحقیقات و تتبعات یونانی و عربی تألیف اسکوی. علم عرب تألیف میلی. تاریخ ادبیات عرب نیکلسن. کتاب الملل و النحل شهرستانی. تاریخ ریاضیین و منجمین عرب تألیف سوتر. تاریخ نظریه ٔ اعداد تألیف دیکسن. مبادی علم استاتیک تألیف دوهم. سیستم جهان تألیف دوهم.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) الناقل. یکی از مترجمین و نقله ٔ علوم بعربی. او در نقل متوسط و مقل ّ است. از ترجمه های او ترجمه ٔ کتاب الکیموسین تصنیف جالینوس است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ثاوان نجم الدین ابوالبقاء التفلیسی الصوفی. صاحب فوات الوفیات قطعه ٔذیل را ازو آورده است:
اغتنم یومک هذا
انما یومک ضیف
وانتهب فرصه عمر
حاضر فالوقت سیف
لا تضیع هذه الانَ
فاس فالتضییع حیف
عد عن سوف أو السا
عه أو أین و کیف.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن الدحداح. صحابی است و او را ثابت بن الدحداحه نیز گفته اند. مکنی به ابی الدحداح و ابی الدحداحه. ابن حجر در اصابه از طبرانی روایت کند که پیغمبر (صلعم) درجنازه ٔ او حاضر بود و از واقدی نقل می کند که ثابت بن الدحداحه روز جنگ احد گفت ای مسلمانان اگر محمد کشته شده است خداوند حی لایموت است پس برای دین خود بجنگید و خود با کسانی که با او بودند بر کفار حمله کردخالد با نیزه به او ضربتی زد و او بشهادت رسید واقدی گوید: که بعضی گویند که ثابت مجروح شد و بهبود یافت و مرگش پس از آن بود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن خالدبن النعمان یا ثابت بن خالدبن عمروبن النعمان بن خنسأبن [کذا] عسیرهبن عبدبن عوف بن غنم بن مالک بن النجار الانصاری. در کتاب الاصابه آمده است که ابن اسحاق و موسی بن عقبه و ابن الکلبی اورا از جمله ٔ شهدای بدر و قداح از شهدای بئر معونه دانسته اند و ابن لهیعه از ابوالاسود و او از عروه روایت کرده است که ثابت از شهدای یمامه است. واقدی نیز روایت اخیر را نقل کرده ولی جد او را بجای نعمان، عمرو گفته است و او را دو دختر بود بنام دنیه و رقیه.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن الحسین بن شراعه التمیمی مکنی به ابی طالب. یاقوت در معجم الادباء از شیرویه روایت کند که او از ابن سلمه و ابن عیسی و ابوالفضل محمدبن عبداﷲ الرشیدی و منصور بن رامش و ریحانی و جز آنان روایت کرده است و من از او روایت شنیدم و او مردی راستگو بود و در عشر آخر صفر سال 469 هَ. ق. وفات کرد.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن الحارث الانصاری. صاحب الاصابه گوید او را ابن حارثه نیز نامند و درست نیست.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن الجذع. ابن حجر در کتاب الاصابه گوید: اسم او ثعلبهبن زیدبن الحارث بن حرام بن غنم بن کعب بن سلمه الانصاری السلمی است موسی بن عقبه و ابن اسحاق او را از شهداء طائف گفته اند و ابن اسحاق و موسی بن عقبه وی را از اهل عقبه ذکر کرده اند و در روایت طبرانی که نقل از موسی بن عقبه است نام او ثابت بن اجدع آمده و این تصحیف است - انتهی. در امتاع الاسماع الجذع، و در کتاب الاصابه الجدع دیده میشود و نیز در امتاع الاسماع ثعلبه نام پدر ثابت آمده است نه نام خود او.
ثابت.[ب ِ] (اِخ) ابن جابر. رجوع به تأبّط شراً شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن اقرم بن ثعلبهبن عدی بن العجلان البلوی حلیف الانصار. ابن حجر در کتاب الاصابه گوید: موسی بن عقبه او را صحابی بدری شمرده است. ارباب مغازی متفق اند که ثابت بن اقرم در عهد ابوبکر بدست طلیحهبن خویلد الاسدی کشته شد و پس از آنکه طلیحه اسلام آورد عمر به او گفت من چگونه ترا دوست گیرم و حال آنکه تو عکاشهبن محصن و ثابت بن اقرم را که از صلحاء بودند کشته ای طلیحه گفت خداوند آنان را بدست من خلعت شهادت پوشانید و هنوز مرگ من بدست آنان مقدر نبود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن دینار. ابوصفیه. تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن اسلم بن عبدالوهاب الحلبی النحوی مکنی به ابی الحسین خازن. صاحب طبقات از ذهبی آورده است که ثابت یکی از کبار نحویین و شیعی و متولی خزانه ٔ سیف الدوله بحلب بود و او راست کتابی در تعلیل قرائت عاصم. و اسماعیلیه او را به تهمت تصنیف کتابی در تفضیح اسماعیلیه و ابتداء دعوت آنان دستگیر کرده بمصر بردند و او را بدانجا در حدود 420 هَ. ق. بیاویختند. رجوع به روضات ص 142 شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن اسلم البنانی مکنی به ابومحمد. تابعی و صاحب حسن بصری و انس بن مالک است. صاحب صفهالصفوه از بکربن عبداﷲ روایت کند که ثابت البنانی پارساترین مردم زمان خود بود و نیز از سهل بن اسلم آورده است که اسلم هر شب سیصد رکعت نماز میکرد همان مؤلف از جعفربن سلیمان آورده است که ثابت از ضعف چشم نزد طبیب شکایت کرد طبیب به او گفت اگر خصلتی را رعایت کنی چشمت را بهبود باشد گفت آن خصلت کدام است طبیب گفت آنکه گریه نکنی ثابت گفت فایده ٔ چشمی که نگرید چیست. همان مؤلف از مبارک بن فضاله آورده است که ثابت شب زنده دار بود و روزها را روزه میگرفت و میگفت چیزی در قلب خود لذت بخش تر از شب زنده داری نیافتم. ثابت بسال 123 هَ. ق. در ولایت خالدبن عبداﷲ بر عراق وفات کرد.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن اثله الانصاری الاوسی. صحابی است. او در غزوه ٔ خیبر درجه ٔ شهادت یافت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ابی صفیه، ابوحمزه. صحابی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ابی ثابت علی بن عبداﷲ ابومحمد کوفی. زبیدی گوید: وی بزرگترین اصحاب ابی عبیدالقاسم بن سلام بوده است بعضی نام ابی ثابت را سعید گفته اند. ابن الندیم گوید به نقل از سکری که نام ابی ثابت محمد است و لغوی است و درک صحبت فصحای اعراب کرده و از آنان لغت فراگرفته است و خود ازکبار مذهب کوفیین است و باز محمدبن اسحاق گوید او راست: کتاب خلق الانسان. کتاب الفرق. کتاب الزجر و الدعا.کتاب خلق الفرس. کتاب الوحوش. کتاب مختصرالعربیه. کتاب العروض. و رجوع به ثابت بن عبدالعزیز لغوی... شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ابراهیم بن زهرون. طبیب حرانی مکنی به ابی الحسن.مؤلف مطرح الأنظار گوید کنیت او ابوالحسن و از اطبای مشهور مائه ٔ چهارم هجری، و بوفور علم و حدس صائب معروف بود. عبیداﷲبن جبرئیل گوید در ایامی که عضدالدوله ٔ دیلمی وارد بغداد شد ابوالحسن ثابت بن ابراهیم در بغداد مقیم و سرآمد اطبای آن دیار بود. روز ورود عضدالدوله از اطبای بغداد اول کس که نزد او رفت ثابت بن ابراهیم طبیب مزبور و سنان طبیب بودند عضدالدوله از معرف حال آن دو نفر پرسش فرمود، معرف عرض کرد که دو طبیب معتبر شهر بغداد می باشند عضدالدوله گفت بحمداﷲ ما در کمال صحت و عافیتیم و محتاج آنها نیستیم و التفاتی بآن دو طبیب نکرد وهر دو با کمال خجلت به دهلیزخانه مراجعت کردند. سنان طبیب که اصغر سناً از ثابت بن ابراهیم بود بثابت گفت که بما بسی گران است که با این کثرت علم و وفور دانش از نزد این مرد با این خفت بیرون آییم اگر اجازت دهی بمجلس برگشته و جوابی که سزاوار است بر وی عرضه دارم ثابت قبول کرد و هر دو پیش عضدالدوله معاودت کردند. سنان عرض کرد أطال اﷲ بقاءالملک همانا که موضوع علم ما حفظ صحت است و ملک حاجتمندترین تمام مردم است بدان موضوع. عضدالدوله را این تقریر خوش آمد و فرمود صدقت یا حکیم، سپس آن دو طبیب را در جرگه ٔ اطبای حضور خویش منسلک فرمود. گویند یک سال پیش از آنکه عضدالدوله مبتلا بمرض اختلال دماغ شود ثابت بن ابراهیم خبر داده بود. در باب حدس صائب و تقدمهالمعرفه ٔ آن حکیم در کتب تواریخ حکایات غریبه ذکر کرده اند چون اغلب آنها خالی از اغراق نبود لذا بذکر آنها نپرداخت. وفات ثابت بن ابراهیم بنا بنوشته ٔ مورخ خزرجی در یازدهم ذی القعده ٔ سنه ٔ خمس و ستین و ثلثمائه (365 هَ. ق.) در شهر بغداد اتفاق افتاد و تولد او بنا بنوشته ٔ مورخ مزبور در شهر ذی القعده ثلاث و ثمانین و مأتین (283 هَ. ق.) در شهر رقه بوده، ولی صاحب کتاب مختصرالدول وفات ثابت را در سال 369 ضبط کرده. از تألیفات حکیم مزبور دو کتاب مابین اطبا معروف است یکی کتاب اصلاح مقالات یوحنابن سرابیون و دیگری اجوبه ٔ مسائلی است که بعضی از اطبای عصر از وی سؤال کرده اند - انتهی. قفطی در تاریخ الحکما گوید که ابوالحسن ثابت بن ابراهیم روز جمعه یازده شب مانده از شوال سال 369 در بغداد وفات کرد و مولدش در رقه شب پنجشنبه دو شب مانده از ذی القعده ٔ سال دویست و هشتاد و سه بود. دکتر لکلرک در تاریخ طب عرب آورده است: پدرش ابراهیم نیز طبیب بود و در حرّان میزیست. ابوالحسن ثابت پزشکی مجرب و حاذق بود ابن بطلان درکتاب خود بدانجا که از معالجه ٔ جدید بعض امراض مانند فالج که قبلاً بوسیله ٔ ادویه ٔ محرکه مداوا میشد بحث کرده ذکر او آورده است. ابوالفرج بن العبری از حدس وحذاقت ثابت اموری حکایت کرده که بیشتر معرف بی باکی اوست تا غریزه ٔ طبی وی و او برادری داشت بنام هلال بن ابراهیم که در بغداد طبابت میکرد و شهرتی داشت و در خدمت امیرامراء توزون میزیست. رجوع به ابی الحسن الحرانی و تاریخ الحکماء قفطی ص 101، 111، 112، 115 شود.
ثابت. [ب ِ] (ع ص) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت. پابرجا. برقرار. مُزلَئم. سجّین. محکم. استوار. (دهار). پایدار. پاینده.مقرر. ایستاده. ایستنده. برقرار. بارد:
فتح است کز او ملک بود ثابت و دین راست.
زین بیش چه خواهید که باشد هنر فتح.
مسعود سعد (دیوان ص 79)
بقدمی راسخ و عزمی ثابت بر جای ایستاده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
مشکل تر آنکه گر بمثل دور روزگار
روزی دو مهلتی دهدت گوئی آن بقاست
ملک خداست ثابت و باقی و بعد از آن
آثار خیر و نام نکو و دگر هباست.
(از تاریخ گزیده).
|| برجای مانده. راسب. || محقق. مُدّلل:
و ثابت ساز نزدعام و خاص که امیرالمؤمنین فروگذاشتی نمیکند مصلحت خلافت را. (تاریخ بیهقی).
گرچه دراز است مر این را زمان
ثابت کرده ست خرد منتهاش.
ناصرخسرو.
|| مداوم. مواظب. || قائم و برجای.
- مردی ثابت، مردی قائم و برجای.
- ودیعه ٔ ثابت، اصطلاح بانکی است.
|| مثبت، مقابل منفی. || که نشود. که نرود: رنگی ثابت، رنگی که با شستن و تافتن آفتاب متغیر و محو نگردد. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید «هو الموجود الذّی لایزال بتشکیک المشکک و عند اهل الرمل یجی ٔ فی لفظ الشکل و جمعه الثوابت و هی أی الثوابت تطلق علی ماسوی السیّارات من الکواکب و تسمّی بالبیابانیات أیضاً علی ما فی شرح التذکره و یجی ٔ فی لفظ الکواکب ». مقابل سیّار. کوکب بیابانی یا یبانی. ج، ثوابت.
- ثابت ارکان، که پایه های محکم دارد:
عدلش از عزم و حزم برجایست (؟)
ملکش از چرخ ثابت ارکان باد.
؟
- ثابت الأصل، نباتاتی که چند سال دوام کنند یا آنکه چند بار در دوره ٔ حیات خود بار دهند.
- ثابت شدن، مبرهن و مدلل شدن. درست شدن. ثبوت. تمّهد. اَرز. أرَوز. اقرار. استقرار. بَرد.
- ثابت قدم، که از جای نجنبد با فشار یا زوری یا مانند آن. پادار. پای برجا. متین. استوار: واقسام سعادات بدان نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. (کلیله و دمنه).
طریقت شناسان ثابت قدم
بخلوت نشستند چندی بهم.
(بوستان).
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر.
حافظ.
- ثابت کردن، اثبات. درست کردن. محق کردن. تصدیق کردن. مدلل کردن. محقق شمردن در دعوی:
قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو صد خربزه زار.
سعدی.
زَمَعان، ثابت بودن. زاهل، ثابت دل. ثبت، ثابت زبان. (منتهی الارب). ثباته؛ ثابت رأی شدن. اِزماع، ثابت عزم بودن.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن دینار. رجوع به ابی حمزه ٔ ثمالی شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن رفیع یا رویفع انصاری. صحابی انصاری است. وی ساکن بصره بود و سپس به مصر شد و حسن بصری از او روایت دارد.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن فقیر. از شرفاء و امراء مدینه که به جمامره معروفند.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن الزبیربن هشام بن عروه. مرزبانی در الموشح او را از جمله ٔ روات اخبار ابوالعتاهیه شاعر ذکر کرده است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن العوام. صحابی و از شهدای یمامه است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن عمروبن حبیب مولی علی بن رابطه از شاگردان و روات ابوعبید قاسم بن سلام. او همه ٔ کتب ابوعبید را روایت کرده است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن علی کوفی. او راست: کتاب خلق الانسان وخلق الفرس. و رجوع به ثابت بن عبدالعزیزاللغوی شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن عتیک بن النعمان الانصاری. صحابی است و در جنگ جسر ابوعبید در سال 15 هَ. ق. کشته شد.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن عبیدالانصاری. صحابی است. او غزوه ٔ بدر را دریافت و در جنگ صفین بقتل رسید.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن زبیر. جد عبداﷲبن مصعب است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ظریف المرادی. صحابی است و شاهد فتح مصر بود. او ایام جاهلیت را نیز درک کرد و از ثقات تابعین است. (ابن حجر).
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن عبدالعزیزاللغوی.یاقوت گوید او صاحب کتاب خلق الانسان است و یکی از علمای لغت است و از ابی عبید قاسم بن سلام و ابی الحسن علی بن المغیرهبن الاثرم و اللحیانی و ابی نصر احمدبن حاتم و سلمهبن عاصم التمیمی و ابی عبداﷲ محمدبن زیاد و دیگران روایت کند و از او ابوالفوارس داودبن محمدبن صالح المروزی النحوی معروف به صاحب ابن سکیت و پسر وی عبدالعزیزبن ثابت روایت کنند و نام ابی ثابت پدر او عبدالعزیز است و او از اهل عراق مردی جلیل القدر وموثوق به و در لغت مقبول القول بود و به وراق ابی عبید شهرت داشت - انتهی. و صاحب روضات الجنات گوید: و ظاهر این است که این مرد بعینه همان ثابت بن ابی ثابت علی بن عبداﷲ الکوفی الصفدی است یعنی همان کس که باز یاقوت نقل کرده است و گوید که وی از کبار کوفیین است مثل اصحاب ابی عبیدالسلم نحوی لغوی. و فصحاء عرب را دیده است و کتبی چون مختصر فی العربیه و کتاب خلق الانسان و کتاب الفرق و کتاب خلق الفرس و کتاب الدعاء و کتاب الوحوش و کتاب العروض دارد چنانکه صاحب طبقات النحاه نیز همین معنی را تقویت کند و به قولی اسم پدر او سعید و بعضی محمد گفته اند و بنابراین او غیر از ابی الفتح ثابت بن محمدالجرجانی الاندلسی النحوی است که اونیز در عربیت امام و قیم بعلم منطق بود و جمل زجاجی را شرح کرده است و از ابن جنی و از ابن عیسی الربعی روایت دارد و بادیس عمید صنهاجه او را بتهمت قیام برامیر با پسر عم او در محرم سال 431 هَ. ق. بکشت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن ضحاک انصاری اشهلی. صحابی است و او در 45 هَ. ق. درگذشت.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن شرح الدوسی. مکنی به ابی سلمه، تابعی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن سنان بن ثابت بن قره ٔ صابی حرانی مکنی به ابی الحسن، طبیب و مورخ و ادیب معروف. وفات او بیازده شب از ذی القعده ٔ سال 365 هَ. ق. گذشته بوده است و او را تاریخی است از اول خلافت المقتدر تا سال 360 و هلال ابن محسن را براین کتاب تتمه ای است. و نیز او را کتابی است در اخبار شام و مصر در یک مجلد. و او با علی بن الراهبه و بختیشوع در خدمت طبابت دربار المقتفی خلیفه بودند. صاحب کتاب مختصرالدول گوید ثابت در طب بارع و به اصول آن عالم و برگشودن مشکلات فن قادر بود و ریاست اداره ٔبیمارستان بغداد داشت. مؤلف عیون الانباء به نقل از کتاب تاریخ ثابت گوید که او و پدرش خدمت الراضی باﷲ کرده اند و ثابت خود طبیب المتقی بن المقتدر باﷲ و المستکفی باﷲ و المطیعﷲ بوده است و او خال هلال بن المحسن بن ابراهیم الصابی است و در 363 هَ. ق. درگذشته است. قفطی گوید: ثابت بن سنان در ایام المطیعﷲ و در امارت ابوالحسن احمدبن بویه الاقطع میزیست، و پیش از آن مختص الراضی بود... ثابت صاحب کتاب تاریخ مشهوری است و کتابی در تاریخ مشروح تراز آن نوشته نشده است و آن حاوی وقایع سال دویست و نود و اند تا هنگام وفات اوست در شهور سال 363، و خواهرزاده ٔ او هلال بن المحسن بن ابراهیم بر آن ذیلی نوشته است و اگر آن دو کتاب نبود بسیاری از وقایع تاریخ این دو مدت مجهول میماند... هلال بن المحسن گوید ابوالحسن ثابت بن سنان در شب چهارشنبه یازده شب گذشته از ذی القعده ٔ سال 365 وفات یافت - انتهی. دکتر لکلرک گوید: ثابت بن سنان در بیمارستان طب را بر اساس تعلیمات ابقراط و جالینوس تدریس میکرد و تألیفاتی در طب ندارد و آنچه او را مورد نظرقرار داده مأموریتی است که در معالجه ٔ ابن مقله وزیر و خوش نویس معروف به او داده شد و در تاریخ خود داستان تیره روزی آن مرد هنرمند را آورده است او برادری داشت بنام ابراهیم که به علم نجوم می پرداخت و فرزندی بنام اسحاق که طب آموخت - انتهی. (الفهرست ابن الندیم) (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه) (تاریخ الحکماء قفطی) (معجم الادباء یاقوت حموی) (تاریخ طب عرب لکلرک).
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن سلیمان الحسنی. وزیر رسائل ابوخالد یزیدبن ولید خلیفه ٔ اموی است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن سلطان بن علی بن مزید در لشکر سیف الدوله صدقهبن منصور بود و هنگام مقابله ٔ صدقه با سپاه سلطان محمد از صدقه بگریخت و نزد سلطان محمد رفت و لشکریان صدقه دل شکسته شدند و محاربه ناکرده روی بفرار نهادند و صدقه بقتل رسید.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن سفیان. صحابی است و او در جنگ احد بشهادت رسیده است.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) ابن زید. یکی از شش تن باشد که بعهد رسول صلوات اﷲ علیه قرآن را گرد کرده اند.صاحب کتاب الاصابه گوید: ثابت بن زیدالحارثی مکنی بابی زیر جامع قرآن است و محمدبن سعداز ابی زید نحوی روایت کند که او مدّعی بود که ثابت بن زید جد اوست و بعضی گویند اسم او قیس بوده است و این قول اکثریست و اوپسری داشته است نام او ثابت که تابعی است. و رجوع به ابوزید ثابت بن زید و به قیس در این لغت نامه شود.
ثابت. [ب ِ] (اِخ) محمدافضل (میر...). از شعرای هندوستان مولد او شهر دهلی و اجداد او از مردم بدخشان بوده اند و در سال 1151 هَ. ق. وفات کرده است. دیوان او شامل پنج هزار بیت است.
پابرجا، برقرار، پایدار، بادوام، محقق، مدلل، مثبت. [خوانش: (بِ) [ع.] (اِ فا.)]
تغییرناپذیر،
پابرجا،
استوار،
پایدار، همیشگی،
آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده، مدلّل،
(اسم، صفت) (نجوم) = ثابته
* ثابت شدن: (مصدر لازم) استوار شدن، مدلّل شدن، محقق شدن،
* ثابت کردن: (مصدر متعدی) محقق کردن، مدلّل کردن،
استوار، ایستا، پایا، پابرجا
فیکس
استوار، ایستا، پایا، پا یدار، با دوام، پابرجا، سخت
استوار، برقرار، پابرجا، پادار، پایدار، قائم، قرص، محکم، مستقر، مقاوم، باقی، دایم، لایتغیر، قطعی، محرز، محقق، مدلل، مسلم، یقین، واثق، جایگزین، بیحرکت، جایگیر،
(متضاد) متحرک
محکم، برقرار، پاینده
ثابت، پایدار، پابرجا، استوار، پاینده، محقق و مثبت، راسخ، بلا تغییر.
َ
مسجل
پایا