معنی ثبوت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ثبوت. [ث ُ] (ع مص) ایستادن. برجای ماندن. بُروک. تبراک. قرار گرفتن. || استوار شدن. پایداری. استقرار. || مداومت. || مواظبت. || ثابت شدن. تحقق. || حکم بوجود نسبت. || ثَبت. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد اشاعره با لفظ کون و وجود مرادف باشد و نزد معتزله اعم از کون است و شرح آن در ذکرلفظ کون بیاید هم چنین در ذکر لفظ معلوم در این باب بیاناتی ایراد شود. و نیز اطلاق بر وقوع و ایقاع نسبت شود. و شرح آن نیز در لفظ نسبت گفته آید - انتهی.
- به ثبوت رسانیدن، درست کردن.

فرهنگ معین

(مص ل.) استوار شدن، استقرار یافتن، بر جای ماندن، ایستادن، ثابت شدن امری با دلیل و برهان، (اِمص.) پایداری، دوام، استواری، استقرار، تحقق. [خوانش: (ثُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ثابت شدن امری با دلیل و برهان،
پابرجا بودن، استواری،

حل جدول

پایداری

مترادف و متضاد زبان فارسی

استقرار، پابرجایی، استواری، پایداری، دوام، اثبات، تایید، تحقق

فرهنگ فارسی هوشیار

ایستادن، بر جای ماندن، پایداری، استوار شدن، مداومت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر