معنی ثقفی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ثقفی. [ث َ ق َ فی ی] (ع ص نسبی) منسوب به ثقیف قسی بن منبه بن بکربن هوازن پدر قبیله ٔ بنوثفیف.
ثقفی. [ث َ ق َ ی ی] (اِخ) ابراهیم بن محمد اصفهانی مکنی به ابو اسحاق یکی از ثقات فقهاء شیعه و کتاب اخبار الحسن بن علی از اوست. (ابن الندیم). رجوع به ابراهیم بن محمد ثففی شود.
ثقفی. [ث َ ق َ] (اِخ) ابوعبدالملک مُتطب او ادیب و مساح و عالم به کتاب اقلیدس و طبیب ناصر و مستنصر و اعرج بود. او راست: نوادر، در طب. و مستنصر یا ناصر او را والی خزانهالسلاح کرد و در پایان عمر به نزول آب در چشم مبتلی شد. و به بیماری استسقاءدرگذشت. (عیون الانباء).
ثقفی. [ث َ ق َ] (اِخ) جُبیر. پدر زیاد تابعی است.
ثقفی.[ث َ ق َ] (اِخ) قاسم بن فضل مکنی به ابی عبداﷲ حافظاصفهانی متوفی 489 هَ. ق. او راست: کتاب اربعین.
(صفت) منسوب به قبیله ثقیف