معنی جامه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لباس، تن پوش، جام، صراحی، پارچه، پارچه نادوخته.، ~ عباسیان کنایه از: لباس سیاه.، ~ فرو نیل کردن کنایه از: سیاه کردن لباس به نشانه عزادار شدن.، ~ قبا کردن کنایه از: پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه. [خوانش: (مِ) [په.] (اِ.)]
پوشاک، لباس: قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲)،
[قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. 4. [قدیمی] هرچیز گستردنی،
* جامهٴ خواب:
لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند، لباسخواب،
[قدیمی] آنچه هنگام خوابیدن در زیر و روی خود بیندازند از تشک و لحاف و بالش، بستر، رختخواب،
* جامهٴ خورشید (آفتاب): [قدیمی، مجاز]
گردوغبار یا ابری که آفتاب با آن پوشیده شود،
برگ درختان،
* جامه دریدن: (مصدر لازم) [قدیمی] جامه در تن پاره کردن از شور و هیجان یا کثرت غم و اندوه،
* جامهٴ راه: [قدیمی] جامهای که در سفر بر تن کنند، لباس سفر، جامۀ سفر: نبود آگه که شاهان جامهٴ راه / دگرگونه کنند از بیم بدخواه (نظامی۲: ۱۵۰)،
* جامهٴ غوک: (زیستشناسی) [قدیمی] =جلبک: حریر عنکبوت و جامهٴ غوک / نزیبد جز به اندام خبزدوک (امیرخسرو: لغتنامه: جامۀ غوک)،
* جامهٴ کاغذین: [قدیمی] لباسی کاغذی که بعضی دادخواهان برای آنکه جلب نظر پادشاه یا امیر را بکنند بر تن میکرده و موضوع دادخواهی خود را بر آن مینوشتهاند،
* جامهٴ کعبه: پوششی از پارچۀ نفیس ابریشمی که بر روی خانۀ کعبه کشیده شده و هر سال با مراسم خاصی عوض میشود،
جام شراب: که چون ز جامه به جام اندرون فروریزی / به وهم روزه بدو بشکند دل ابدال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۱)،
کسوت، لباس، رکو
کسوت، پوشش، پوشیدنی، پیراهن، پوشاک
کسوت
ثوب
پوشش، پوشیدنی، پوشاک، پیراهن، پیرهن، ثوب، حله، دثار، رخت، قمیص، لباس، ملبوس، جام، صراحی
پیراهن
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش