معنی جزم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قطع کردن، عزم انجام کاری کردن بی تردید، ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی. [خوانش: (جَ) [ع.] (مص م.)]
(جَ) [ع.] (اِ.) قلم.
استوار، قطعی،
(اسم) (ادبی) علامتی به شکل دایره یا نیمدایره که بالای حرف ساکن میگذارند،
(اسم مصدر) ساکن کردن حرف آخر کلمه یا حذف حرفی از آن،
(اسم مصدر) [قدیمی] قطع کردن، بریدن،
عزم انجام کاری
عزم انجام کاری، استوار
استوار، بیتردید، قطع، قطعی، محکم، مستحکم
امضاء و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
جَزْم، (جَزَمَ، یَجْزِمُ) قطع کردن، عزم نمودن و تردید نداشتن، قاطع و بدون تردید بودن یا شدن، ساکن کردن حرف آخر مضارع،