معنی جو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
(اِ.) = جوغ. یوغ. جغ. جوه: چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.
[په.] (اِ.) رود کوچک.
هوای گرداگرد زمین، اتمسفر، کنایه از: اوضاع و احوال. [خوانش: (جَ وّ) [ع.]]
(جُ) (اِ.) گیاهی از خانواده گندمیان جزو دسته غلات که دارای سنبله ساده ای است.
گذرگاه نسبتاً باریک آب،
رودخانه، نهر، رود،
=جُستن
جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جنگجو، دلجو، صلحجو، نامجو،
جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جستجو، پرسوجو،
=جویدن
یکی از غلات شبیه گندم که دانههای آن بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان میرسد و دارای مواد ازته، مواد چرب، سلولز، فسفر، کلسیم، آهن، و ویتامین b است. از آرد آن نان میپزند و از نظر ارزش غذایی به پای گندم نمیرسد،
[مجاز] مقداری کم و ناچیز،
[قدیمی] واحد اندازهگیری وزن برابر با پنجاه تا صد میلیگرم،
هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است، اتمسفر،
[مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط، حالوهوا،
اتمسفر زمین
امر به جستجو
شعیر
از غلات، اتمسفر زمین، امر به جستجو
پیرامون
جو
میان آسمان و زمین، اتمسفر، جو هر چیز، داخل هر چیز
جَوّ، هوا، فضا، بیابان وسیع، جلگه وسیع، داخل خانه (جمع:جِواء، اَجْواء)،