معنی جواز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ معین

(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.

(مص م.) اجازه دادن، رخصت دادن، (اِ.) گذرنامه، پاسپورت.3- (مص ل.) گذشتن، گذشتن از جایی. [خوانش: (جَ) [ع.]]

هاون سنگین و چوبین، مهراس، چوبی که ستوران را بدان رانند. [خوانش: (جُ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

اجازه‌نامه، پروانه، مجوز،
پروانۀ سفر،
(اسم مصدر) جایز بودن، روا بودن،
(اسم مصدر) [قدیمی] رخصت، اجازه،
[قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی،

نوعی هاون چوبی یا سنگی برای کوبیدن چیزی تا عصاره یا روغن آن را بگیرند، جوغن: ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت / چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز (فرخی: ۲۰۰)،

حل جدول

پته

اجازه نامه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پروانه

کلمات بیگانه به فارسی

پروانه

مترادف و متضاد زبان فارسی

اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصت‌نامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز

فرهنگ فارسی هوشیار

امکان و تساهل، پاسپورت، گذر نامه، پروانه، اجازه نامه، رفتن و گذشتن تشنگی تشنگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری