معنی جور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
(مص ل.) ستم کردن، ظلم کردن، (اِ.) ستم، ظلم. [خوانش: (جُ وْ) [ع.]]
نوع، گونه، منظم، مرتب،
ستم کردن،
(اسم) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام،
[مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور،
گونه، نوع،
(صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظموترتیب و بسامان،
(صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری،
* جور شدن: (مصدر لازم)
فراهم و آماده شدن،
مرتب و هماهنگ شدن،
* جور کردن: (مصدر متعدی)
فراهم و آماده کردن،
مرتب و هماهنگ کردن،
ظلم و ستم
جفا
ستم، ظلم
جفا، ستم
سربالایی
بالا
مثل – مانند – بسان
ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب
نوع