معنی جوشش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
عمل جوشیدن، خونگرمی، مهربانی، سازش، همدمی. [خوانش: (ش) (اِمص.)]
به جوش آمدن،
[مجاز] هیجان، گرمی،
[مجاز] رابطۀ محبتآمیز داشتن،
غلیان
انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان
(اسم) جوش داشتن جوشیدن بجوش آمدن.