معنی جوشش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ معین

عمل جوشیدن، خونگرمی، مهربانی، سازش، همدمی. [خوانش: (ش) (اِمص.)]

فرهنگ عمید

به‌ جوش آمدن،
[مجاز] هیجان، گرمی،
[مجاز] رابطۀ محبت‌آمیز داشتن،

حل جدول

غلیان

مترادف و متضاد زبان فارسی

انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) جوش داشتن جوشیدن بجوش آمدن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر