معنی حاجت افتادن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حاجت افتادن. [ج َ اُ دَ] (مص مرکب) لازم شدن. احتیاج پیدا کردن. نیاز آمدن. ضرورت یافتن: در جناح آنچه لشکر قوی تر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره را بمردم حاجت افتد می فرستد. (تاریخ بیهقی). و به تقریر و ایضاح آن حاجت نیفتد. (کلیله و دمنه). و اوساط مردمان را در سیاست ذات و خانه و تبع خویش بدان حاجت افتد. (کلیله و دمنه). پادشاهان را در سیاست رعیت... بدان حاجت افتد. (کلیله ودمنه). و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای. (کلیله و دمنه). تا هر نفقه و مؤنت که بدان حاجت افتد تکفل کنی. (کلیله و دمنه). بر درگاه ملک مهمات حادث شود که بزیردستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان... بجمع مال حاجت افتد. (کلیله ودمنه). مغفل را بسیم حاجت افتاد. (کلیله و دمنه).

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیاز پیدا کردن، ضرورت یافتن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر