معنی حبسان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
حبسان. [ح ُ] (ع ص، اِ) ج ِ حبیس. (معجم البلدان).
حبسان. [ح ُ] (اِخ) آبی است در راه غربی حاج از کوفه. زنی از طائفه ٔ کنده، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید:
سقی مستهل الغیث اجداث فتیه
بحبسان َ و لینا نحورهم الدما
صَلوا معمعان الحرب حتی تخرموا
مقاحیم اذهاب الکماه التقحما
هوت امهم ماذا بهم یوم صرعوا
بحبسان من اسباب مجد تهدما
ابوان یفرّوا و القنا فی صُدورهم
فماتوا و لم یَرقوا من الموت سلما
و لو أنهم فّروا لکانوا أعزّهً
و لکن رأوا صبراً علی الموت أکرماً.
(معجم البلدان).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.