معنی حبه ٔ دل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
حبه ٔ دل.[ح َب ْ ب َ ی ِ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانه ٔ دل. نقطه ٔسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطه ٔ دل. سیاهی دل، و آن خون بسته ٔ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی):
بدان خردی که آمد حبه ٔ دل
خداوند دو عالم راست منزل.
شیخ محمود شبستری.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.