معنی حجاج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبداﷲ الصمیری. یکی از سه تن که به قتل علی (ع) و معاویه و عمروبن عاص معاهده کردند و حجاج بن عبداﷲ متعهد قتل معاویهبود. رجوع به ص 194 حبیب السیر جزو 4 از مجلد 1 چ طهران و ج 1 ص 578 از چ خیام شود. وی از بنی سعدبن زیدمناه از تمیم و معروف به «برک » بود. و اولین کسی است که بر تحکیم حکمین در صفین برای حل خلاف علی و معاویه اعتراض کرد و گفت: لاحکم الا ﷲ، بر هر دو فرقه خروج کرد. و چون متعهد قتل معاویه شد به شام رفت و در روز معین شمشیر بر معاویه فرودآورد ولیکن فقط الیه ٔ وی را زخمی کرد، پس او را گرفته کشتند. (زرکلی ص 212). جاحظ او را بُرَک صریمی نامیده است و گوید: همه ٔ بنی صریم از خوارج بودند. (البیان و التبیین ج 2 ص 166).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن علی شیخ. ابومخنف از وی روایت دارد. مجهول است. و ابومخنف نیز هالک است. حجاج از عبداﷲبن عبادبن یغوث روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 178).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن فروخ واسطی. ابن معین گوید: لیس بشی ٔ. نسائی او را تضعیف کرده. محمدبن المثنی از او از زیاد ابوعمار از انس از پیغمبر احادیث منکری روایت کرده، و نیز او ازعوام بن حوشب و ابن جریج روایت دارد. ابوحاتم گوید: شیخی مجهول بود. ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمرد.ساجی او را از ضعفاء و ابن الجارود نیز از ضعفا شمرده گوید: لیس بشی ٔ. (لسان المیزان ج 2 ص 178 و 179).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن فرافصه. سفیان گفت: دوازده شب نزد حجاج بودم ندیدم بخورد و بنوشد و بخوابد. از سفیان ثوری نقل است: گفت: بیست ویک روز نزد حجاج بن فرافصه بودم همچنین در روایت ابونعیم بیست ویک روز و در روایت دیگر یازده شب. ابراهیم بن فراسه میگوید: از سفیان ثوری شنیدم میگفت نزد حجاج بن فرافصه بیست و یکشب ببودم نخورد و ننوشید و نخوابید. ابوموسی انصاری گوید: از نصربن شمیل شنیدم که: حجاج بن فرافصه چهارده روز درنگ کرد و آب نیاشامید. ابوموسی گفت: نضر از او شنید و وی را دیده. از ابن شوذب آمده: که حجاج بن فرافصه را بدیدم در بازار نزد میوه فروشان ایستاده، او را گفتم اینجا چه کنی ؟ گفت: «انظر الی هذه المقطوعه الممنوعه»؛ «بدین میوه ها مینگرم که خوردن آن نتوانم ». وی از انس و جز او سند دارد. (صفه الصفوه ج 3 ص 253 و 254).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن غیاث. مکنی به ابی خلیفه. محدث است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عنبسهبن سعید. ابن جوزی در سیره عمربن عبدالعزیز ص 63 داستانی از مذاکره ٔ او با عمر آورده است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عمیربن زید. یکی از خطیبان عرب است. رجوع به البیان و التبیین جاحظ ج 1 ص 250 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عمروبن غزیهبن ثعلبهبن خنسأبن مبذول بن غنم بن مازن بن نجار انصاری خزرجی. صاحبان سنن حدیثی ازو آورده اند و در آن تصریح به سماع از پیغمبر دارد. ابن المدینی گوید: او مروان را در یوم الدار چنان بزد که به زمین افتاد. و ابونعیم گوید: صفین را با علی درک کرد. و ضمرهبن سعید و عبداﷲبن رافع از وی روایت دارند و عجلی و ابن برقی و ابن سعد او را در زمره ٔ تابعین شمرده اند. (الاصابهج 1 ص 328 قسم 1). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عمرو. و برخی حجاج بن مالک بن عمیر یا عویمربن ابی اسید. مکنی به ابوحدود. ابن سعد او را در زمره ٔ صحابه شمرد. حدیثی در رضاع از پیغمبر روایت کرده است. (الاصابه ج 1 ص 328 قسم 1). و نیز عسقلانی آرد: عروه از وی روایت دارد. ذهبی در تجرید او را استدارک کرده است ولیکن استدارک او بیجا و ناصواب است زیرا که سابقین نیز وی را در عنوان حجاج بن مالک بن عویمر اسلمی یاد کرده اند، ولی صحیح چنانست که ما یاد کردیم. (الاصابه ج 2 ص 76 قسم 4).

حجاج.[ح َج ْ جا] (اِخ) ابن علی بن فضل بن احمد. مکنی به ابی الحسن. رجوع به ابوالحسن علی بن فضل بن احمد اسفراینی در همین لغت نامه و رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361 و حبیب السیر چ 1 طهران جزو 4 از ج 2 ص 140 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قطب الدین. رجوع به حجاج سلطان شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عِلاطبن خالدبن ثُوَیرَهبن هلاد سلمی بهزی. مکنی به ابوکلاب یا ابومحمد یا ابوعبداﷲ. ابن سعد گوید: هنگام جنگ خیبر نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. در مدینه ساکن شد و خانه و مسجدی بساخت و عبدالرزاق از معمر از ثابت از انس آرد: که چون خیبر فتح شد، حجاج بن علاط به پیغمبر گفت: من در مکه دارائی و خانواده دارم و می خواهم بدانجا روم، اگر چیزی درباره ٔ تو گویم مجاز باشم، پس پیغمبر بدو اجازت داد. ابن اسحاق در سیره آرد: چون حجاج بن علاط اسلام آورد با پیغمبر جنگ خیبر دریافت و همان داستان را یاد کرده است. ابن ابی الدنیا در «هواتف الجان » از طریق واثلهبن الاسقع آرد که: سبب اسلام حجاج بن علاط آن بودکه با کاروان به مکه میرفت و چون شب برآمد ترس بر او مستولی گشت و به پاسداری کاروان برخاست و بسرود:
اعیذ نفسی و اعیذ صحبی
حتی اعود سالماً و رکبی.
پس شنیده گوینده ای میگوید: «یا معشر الجن ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا...». چون به مکه رسید آن را بر قریش برخواند. گفتند: ای ابوکلاب این جملات از آن محمد است که گوید بر من نازل گردیده است، و چون احوال پرسید گفتند: به مدینه است، پس اسلام آورد. موسی بن عقبه گوید: حجاج نخستین کس است که صدقه ای از معدن بنی سلیم به نزد پیغمبر فرستاد. ابن سکن گوید: حجاج بن علاط به حمص نزول کرد و معاویه پسر وی عبداﷲ را به ولایت حمص گماشت. و از طریق مجاهد از شعبی روایت است که عمر برای مردم شام نوشت که کسی از اشراف خود را به نزد من فرستید و ایشان حجاج بن علاط را فرستادند. ابن حبان گوید: در آغاز خلافت عمر درگذشت، ولی یعقوب بن شیبه از طریق جریربن حازم آرد: معرض بن علاط در جنگ جمل کشته شد و برادرش حجاج علاط او را رثا سرود. و این میرساند که حجاج تا جنگ جمل زنده بوده است، ولی از ترجمه ٔ فرزندش نضربن حجاج چنین برمی آید که پدرش در ایام عمر درگذشته است. دارقطنی گوید: آنکه در جنگ جمل کشته شد پسرش معرض بود و رثای وی را برادرش نصربن حجاج گفت. باری حجاج را برادری به نام صالح بوده که گویا در جاهلیت درگذشته است و حسان ثابت او را در قصیده ٔ طائی یاد کرده گوید:
لکمیت کانها دم حوف
عتقت من سلافه الاسقاط
فاحتواها فتی یهین اخا الما-
- ل زیادبن صالح بن علاط.
و در معجم الشعراء مرزبانی ابیاتی از او در ستایش علی در روز احد آمده است که گوید:
و عللت سیفک بالدماء ولم تکن
لترده فی جرابه حتی ینهلا.
(الاصابه ج 1 ص 328 قسم 1).
و صاحب امتاع الاسماع آرد: و قال الزبیربن بکار حدثنی ابوالحسن الاثرم عن ابی عبیده قال کان لواء المشرکین یوم احد مع طلحهبن ابی طلحهبن عبدالعزی بن عثمان بن عبدالدار، فقتله علی بن ابی طالب و فی ذلک یقول الحجاج بن علاط السلمی ثم البهری:
ﷲ ای مذبب عن حرمه
اعنی ابن فاطمه المعم المخولا
جادت یداک لهم بعاجل طعنه
فترکت طلحه للجبین مجدلا
و شددت شده باسل فکشفتهم
بالجراذ یهوون اخول اخولا
و عللت سیفک بالدماء و لم تکن
لترده حران حتی ینهلا.
و نیز صاحب امتاع الاسماع گوید: فلما جاء الخبر بظهور رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم اخذ حویطب وحیزه الرهن. و کان الذی جأهم بذلک الحجاج بن علاط السلمی [بن نویرهبن حنثربن هلال بن عبیدبن ظفربن سعدبن عمروبن تیم بن بهز]بن امری القیس بن بهثهبن سلیم بن منصور، و اسلم بخیبر. و کان قد استاذن رسول اﷲ (ص) ان یأتی مکه، و کان له بها مال و اهل، و تخوف ان علمت قریش باسلامه ان یذهبوا بماله فاذن له رسول اﷲ أن یأتی مکه لیجمع ماله. سامی گوید: در اثر معجزه ای که دیده بود به دین اسلام مشرف شد و در غزای خیبر حضور داشته، پسرش نصربن حجاج صاحب بهره ٔ کامل از حسن و جمال بود تا آنجا که آفتی برای زنان مدینه شد و ازینرو خلیفه ٔ اول وی را از مدینه تبعید کرد. (قاموس الاعلام ترکی). وی را پسری به نام نصربن حجاج است که متمینه ٔمعروف در مدینه برای وی تغزل کرد و تغزل این زن سبب حکم عمر خطاب به اخراج نصر از مدینه گردید. رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان و رجوع به حجاج بن یوسف ثقفی در این لغتنامه شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عطار. یکی از مشاهیر فقهاء است و او شاگرد ثوری بود و از مردم کوفه است و به لقب الفقیه الحافظ معروف است. (قاموس الاعلام ترکی).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عتیک. رجوع به حجاج بن عبید شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبید. عسقلانی در قسم سوم اصابه آرد: و برخی ابن عتیک گفته اند. ادراک دارد، یعنی پیغمبر را اندکی درک کرده است. ابن کلبی گفت: وی شوهر ام جمیل هلالیه بود. که مغیرهبن شعبه نسبت به او متهم شده بود. (الاصابه قسم 3 ج 2 ص 58). و نیز همو در قسم 1 اصابه چنین آرد: وی شوهر ام جمیله بود و درگذشت. پس مغیره با ام جمیله آمدوشد میداشت. ابوبکر به سال 17 هَ. ق. گواهان بر این کار تهیه کرد... اما عمربن شبه در اخبار بصره گوید: زنی که مغیره به او متهم گردید ام جمیله دخت عمروبن افقم هلالیه است و اصل پدرش از ثقیف بود، و نام شوهرش حجاج بن عتیک بن حارث بن عوف بن وهب جشمی بود، و در ایام عتبه غزوان به بصره آمده و «حائطالمسجد» نزدیک بنی سلیم بدو واگذار شد، و چون داستان تهمت مغیرهبن شعبه پیش آمد زوجه ٔ خود برداشت و به کوفه شد تا زمان ابوموسی اشعری که دوباره به بصره آمد و امارت برخی نواحی بدو واگذار شد. (الاصابه ج 1 ص 327 قسم 1).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبد یغوث بن عمروبن حجاج زبیدی. ابوحذیفه ٔ بخاری گفته است که وی وقعه ٔ یرموک دریافت. گفت: زبیدیان که میمنه ٔ سپاه را داشتند و حجاج در میان آنان بود آشکار شدند و با فریادها و فشار رومیان را بعقب راندند. ابن الکلبی در فتوح الشام او را در عداد وفد یمن که برای رفتن به جنگ بخدمت صدیق آمدند شمرده است. (الاصابه قسم 3 ج 2 ص 58).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبدالملک بن مروان. رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 184 شود.

حجاج.[ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبداﷲ نصری. عیسی در تاریخ حمص آرد که: پیغمبر را دریافت. ابن ابی حاتم گوید: از ابوزرعه از احوال حجاج نصری سؤال شد وی را نشناخت. و در جای دیگر گوید: از پدرم شنیدم که او تابعی است.ابن ابی حاتم در ترجمه ٔ سفیان بن محب آرد: حجاج بن عبداﷲ صحابی است. ابن حبان او را در زمره ٔ تابعین آورده گوید: برخی او را صحابی خوانده اند. ابن مطین و محمدبن عمر و دیگران نیز وی را صحابی خوانده اند. (الاصابه ج 1 ص 327 قسم 1). و این مرد غیر از حجاج نضری است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) رقی. از عکرمه روایت دارد و محمدبن ابراهیم امام مسجد حرّان از وی روایت دارد. ابوزرعه ٔ رازی گوید: او را نشناختم. (لسان المیزان ج 2 ص 180).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قتیبهبن مسلم الحرون. رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 234 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قمری. رجوع به حجاج بن سلیمان معروف به ابن قمر شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبداﷲ ثمالی. رجوع به حجاج بن عامر ثمالی شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن میمون. ثابت بنانی گفت: منکرالحدیث الحدیث. ابن طاهر نیز او را یاد کرده. وی از حمیدبن ابی حمید شامی روایت کند. و عیسی بن شعیب بصری ازو روایات منکره آورده است. بخاری از قول فلاس آرد: که صدوق بود. (از لسان المیزان ج 2 ص 179).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یوسف بن الحکم بن عقیل بن مسعودبن عامربن معتب بن مالک بن کعب بن عمروبن سعدبن عوف بن قسی، و هو ثقیف. مکنی به ابومحمد. ابن خلکان گوید: ابن کلبی وی را در جمهره النسب یاد کرده گوید: منبه بن به نبیت قسی را بزاد و چنانکه گوید: وی ثقیف باشد، واﷲ اعلم. آنکه ثقیف را به ایاد نسبت دهد نسب ایشان چنین است و آنکه آنان را به قسی نسبت دهد گوید: قسی بن منبه بن بکربن هوازن است. گویند: مادر قسی، امیمه دختر سعدبن هذیل نزد منبه بن النبیت بود و منبه بن بکر وی را تزویج کرد. فجائت بقسی معها من الایاد، واﷲ اعلم. حجاج از جانب عبدالملک بن مروان ولایت عراق و خراسان داشت و چون عبدالملک بمرد ویزید خلافت یافت وی را در شغل خود باقی گذاشت. مسعودی در مروج الذهب گوید: مادر حجاج، فارغه دختر همام بن عروهبن مسعود ثقفی زن حارث بن کلده پزشک معروف عرب بود. سحرگاهی بر فارغه درآمد وی را دید دندان خویش خلال میکند حارث بیرون رفت و طلاقنامه به سوی زن بفرستاد. وی سبب جویا شد، گفت: بدیدم که در سحرگاه دندان خلال کنی. اگر آن هنگام غذا خورده باشی پرخوری و اگر ازغذای شام خلال کنی گنده باشی. گفت: هیچیک از این دو نبوده بلکه ریزهائی از مسواک در بن دندانم مانده بودآن را بیرون میکردم. آنگاه یوسف بن ابی عقیل ثقفی وی را به زنی بگرفت و او حجاج را که طفلی زشت رو بود و سوراخ دبر نداشت بزاد. آنگاه که دبرش سوراخ کردند از مادر و جز مادر پستان نمیگرفت. چون در کار کودک بماندند، گویند شیطان بصورت حارث بن کلده شوهر نخستین فارغه پدید گشت و حال بپرسید ماجرا بگفتند وی بفرمود: بزغاله ای سیاه کشته خونش بدو بخورانند دوم روز نیز چنین کنند و سوم روز بز سیاهی کشته خونش بدو بخورانند آنگاه بز سیاهی زنده پوست کنند و خون آن در کامش ریخته هم از آن خون به روی وی بمالند که روز چهارم پستان خواهد گرفت. آنان چنان کردند این بود که حجاج از خونریزی سیر نشدی و گفتی بزرگترین لذت من خون ریختن و کارهائی است که جز من کسی بدان اقدام نکند. ابن عبد ربه در عقد الفرید گوید: فارغه زن مغیرهبن شعبه بود و وی او را بدانجهت که بیگاه خلال میکرد، طلاق بگفت. هم او گوید حجاج و پدرش در طائف تعلیم اطفال دادندی تا آنکه حجاج به روح بن زنباع الجذامی وزیر عبدالملک بن مروان پیوست و جزء شرط وی شد و ببود تا گاهی که عبدالملک پراکندگی و نافرمانی عسکر خود بدید و از «روح »چاره جست وی گفت: در شرط من مردی است که اگر امیرالمؤمنین کار عسکر بدو سپارد همه را به فرمان آرد. وی حجاج بن یوسف نام دارد. عبدالملک گفت: قیادت سپاه به نام او کردیم از آن پس کسی را جرأت عقب ماندن از اردو نبود. چنان افتاد که چند تن از یاران «روح » از اردو عقب میافتادند. روزی که آن جمله به طعام نشسته بودند و اردو رفته بود حجاج به سر وقت آنها آمد و گفت از چه با امیرالمؤمنین کوچ نکردید؟ گفتند یابن الخناء با ما به طعام بنشین گفت هیهات که آن عهد بگذشت آنگاه بفرمود تا آنان را تازیانه زده و بر گرد عسگر بگردانیدند و خیمه های روح آتش زدند. روح گریان بر عبدالملک درآمد و ماجری بگفت. عبدالملک امر داد تا حجاج را حاضر کردند و از او پرسید: این کار چرا کردی ؟ وی گفت من این کار نکرده ام بلکه امیرالمؤمنین کرده چه دست من دست تو و تازیانه ٔ من تازیانه ٔ تو است. اکنون امیرالمؤمنین بجای یک خیمه دو خیمه و بجای یک بنده دو بنده به روح بدهد و کار من نشکند. عبدالملک بفرمود تا آنچه از روح تباه شده بود بدادند و منزلت حجاج بیشتر شد، و این نخستین نمونه ای بود که از کفایت وی بدیدند. از کشتار و خونریزیهای وی داستانها مانده که مانند آن شنیده نشده. گویند: زیادبن ابیه خواست در ضبط امور و حزم و استبداد خود را به امیرالمؤمنین عمر مانند سازد لیکن اسراف ورزید و از حد ببرد و حجاج خواست تا مانند «زیاد» شود، بکشت و خراب کرد. روزی خطبه میخواند در کلام خود گفت مردم ! شکیبائی از محارم خدا از شکیبائی بر عذاب وی آسان تر باشد. مردی برخاست و گفت: وای بر تو حجاج ! چه وقیح و بیحیا باشی ! حجاج بگفت تا او را زندانی کردند. آنگاه که از منبر فرودآمد وی را بخواست و گفت: چرا بر من گستاخی کردی ؟گفت: تو بر خدا گستاخی کنی و ما انکار نکنیم و ما بر تو گستاخی کنیم و تو انکار کنی ؟ حجاج او را رها کرد. ابوالفرج جوزی در کتاب تلقیح فهوم اهل الاثر گوید:فارغه مادر حجاج متمنیه باشد و آنگاه که تمنی کرد زن مغیرهبن شعبه بود آنگاه قصه ٔ تمنی وی بنوشته خلاصه قصه ٔ این که: عمربن الخطاب شبی در کوچه های مدینه میگردید. بشنید که زنی در خدر خود بدین شعر ترنم کند:
هل من سبیل الی خمر فاشربها
ام من سبیل الی نصربن حجاج.
عمر گفت: نخواهم مردی در مدینه ببینم که پردگیان در خدور خود به نام او ترنم کنند. نصربن حجاج را حاضر سازید وی را بیاوردند از همه ٔ مردم خوبروتر و نکوموی تر بود. عمر بگفت تا موی سر برگیرد چون موی برگرفت گونه های وی مانند دو پاره ٔ ماه پدید گشت بفرمود تا عمامه بر سر بندد. وی عمامه ببست لیکن چشمان او دل مردم میفریفت. عمر گفت: به خدا تو در شهری نیارامی که من در آنجا باشم. وی گفت: ای امیرالمؤمنین ! گناه من چیست ؟ گفت فرمان جز اینکه گفتم نیست، و او را به بصره فرستاد. این نصر پسر حجاج بن علاط السلمی است وپدر وی صحابی بود. و گویند متمنیه جده ٔ حجاج (مادر پدر وی) بود و او کنانیه است. ابواحمد عسکری در کتاب «تصحیف » گوید: مردمان چهل و چند سال مصحف عثمان را با تدبر و بی آواز بخواندند تا آنکه در عهد عبدالملک بن مروان تصحیف بسیار در آن روی داد و در عراق پراکنده گردید. حجاج از کاتبان خود بخواست تا برای حروف مشتبهه علاماتی بنهند. گویند: نصربن عاصم این کار بانجام رساند و نقطه های فرد و جفت و پس و پیش بنهاد. هم بدین چندی جز با منقوط نمینوشتند لیکن با استعمال نقطه ها باز تصحیف رخ دادی. آنگاه اعجام احداث کردند و دنبال نقطه ها اعجام نهادند و چون در استقصاء کلمه ای غفلت رخ دادی و حق آن ادا نشدی باز تصحیف پدید گشتی برای این کار چاره ای بجستند لیکن جز به این که بتلقین از دهان مردم گیرند اصلاح ممکن نشدی. بالجمله اخبار حجاج بسیار و شرح داستان وی طولانی است. او مدینه ٔ واسط بساخت و آغاز ساختمان آن سال هَ. ق. بود و به سال 86 پایان یافت. آن را واسط نامند چون که بین بصره و کوفه واقع شده. ابن جوزی در کتاب شذور العقود که بترتیب سال مرتب شده گوید: وی بنای واسط در سال 75 هَ. ق. آغاز نمود و در 87پایان یافت، واﷲ اعلم. چون حجاج به حالت مرگ افتاد، منجمی حاضر ساخته گفت: آیا در علم خود بینی که پادشاهی بمیرد؟ گفت: آری لیکن تو نباشی چه وی را کلیب نام باشد. حجاج گفت: به خدا که من همان باشم و مادرم مرا کلیب نامیده. آن گاه وصیت کرد. حجاج در بیماری خود این دو بیت را که از عبیدبن شعبان العکلی است میخواند:
یا رب قد حلف الاعداء و اجتهدوا
ایمانهم اننی من ساکنی النار
ایحلفون علی عمیاء ویحهم
ما ظنهم بعظیم العفو غفار.
آنگاه بیماری خود به ولیدبن عبدالملک بنوشت و این ابیات در پایان نامه بیاورد:
اذا مالقیت اﷲ عنی راضیاً
فان سرور النفس فیما هنا لک
فحسبی حیات اﷲ من کل میت
و حسبی بقأاﷲ من کل هالک
لقد ذاق هذا الموت من کان قبلنا
و نحن نذوق الموت من بعد ذلک.
و بیماری وی آکله ای بود که در شکمش بیفتاد وچون طبیب برای معالجه ٔ او آمد پاره گوشتی بگرفت و به ریسمانی آویخته در گلوی او فروبرد و ساعتی بدان حال بنهاد آنگاه که آن را برون کشید کرمهای بسیار بر آن چسبیده بودند و خدا زمهریر بر وی مسلط ساخت چنانکه دو منقل پر از آتش نزدیک وی مینهادند به حدی که پوستش میسوخت و وی را خبر نبود. حجاج از بیماری خود به حسن بصری شکایت کرد وی گفت: من تو را از آزار مردم نیکوکار نهی کردم. و تو بر آن اصرار ورزیدی. حجاج گفت: از تو نخواهم که شفای من از خدا بخواهی بلکه می خواهم درخواست کنی تا در قبض روح من تعجیل کند و عذابم را طول ندهد. حسن سخت بگریست و حجاج بر آن بیماری پانزده روز بماند و در ماه رمضان درگذشت. و گفته اند درماه شوال سال 95 هَ. ق. بمرد و سن او به هنگام مرگ 53 سال بود و برخی 54 سال نوشته اند و آن درست تر باشد. طبری در تاریخ کبیر گوید: حجاج روز جمعه ٔ 21 رمضان سال 95 هَ. ق. درگذشت. گویند چون حسن را از مرگ حجاج آگاه کردند سجده ٔ شکر کرد و گفت: خدایا تو او رامیراندی، بدعتهای (سنتها) او را نیز بمیران. وی در واسط بمرد و هم در آنجا مدفون گشت و بعدها گور او رامحو کرده آب بر آن جاری ساختند. حجاج بخواب دید که دو چشمش کنده شده پس زن خود هند دختر مهلب بن ابی صفره ٔ ازدی را طلاق بگفت، باشد که خواب خویش بدین نهج تعبیر سازد، لیکن دیری نگذشت که خبر مرگ برادرش محمد دریمن بدو رسید و در همان روز پسرش محمد نیز بمرد. حجاج گفت: بخدا که تأویل خواب همین باشد آنگاه گفت: کدام کسی شعری میگوید که مرا تسلیت دهد؟ فرزدق بگفت:
ان الرزیه لارزیهمثلها
فقدان مثل محمد و محمد
ملکان قد خلت المنابر منهما
اخذ الحمام علیهما بالمرصد.
مرگ برادرش محمد چند روز از رجب سال 91 هَ. ق. گذشته اتفاق افتاد، در حالیکه ولایت یمن داشت. پس ولید به حجاج تعزیت بنوشت و حجاج در پاسخ این شرح بنگاشت: ماالتقیت انا و محمد منذ کذا و کذا سنه الاعاماً واحداً و ماغاب عنی غیبه انا لقرب اللقاء فیها ارجی من غیبته هذه فی دار لایتفرق فیها مؤمنان. (وفیات الاعیان چ تهران ج 1 صص 134-137). ابن قتیبه ٔ دینوری گوید: ولید به حجاج نوشت تا سیرت خویش بدو بنویسد وی بدو بنوشت: «انی ایقظت رأیی و أنمت هوای، فادنیت السید المطاع فی قومه و لیت الحرب الحازم فی امره و قلدت الخراج الموفر لامانته، و قسمت لکل خصم من نفسی قسماً یعطیه حظاً من نظری و لطیف عنایتی، و صرفت السیف الی النطف المسی ٔ، و الثواب الی المحسن البری ٔ فخاف المریب صوله العقاب، و تمسک المحسن بحظه من الثواب ». حجاج مردم شام را میگفت: انما انا لکم کالظلیم الرائح عن فراخه. ینفی عنها القذر و یباعد عنها الحجر ویکنها من المطر و یحمیها من الضباب و یحرسها من الذئاب. یا اهل الشام انتم الجنه و الرداء و انتم العده و الحذاء. (عیون الاخبار ج 1 ص 10). هیثم از مخالد از شعبی روایت کرد که حجاج گفت: مردی را نشان ده تا وی را صاحب شرطه سازم. گفتند: چه کس خواهی ؟ گفت: همیشه ترشروی باشد، بسیار نشیند. امانت نیکو نگاهدارد و خیانت نکند، در راه حق کینه و کیدی در دل پنهان نکند. به شفاعت اشراف گوش ندهد. وی را گفتند: عبدالرحمن بن عبید تمیمی را بر این کار بگمار. وی را بخواست تا بکار وادارد. عبدالرحمن گفت: نپذیرم تا اینکه مرا از زن و فرزند و اطرافیان خود کفایت کنی. حجاج گفت: ای غلام در میان مردم بانگ ده که هر که از آنان حاجتی بخواهد ذمه ٔ خویش از او بری سازم. شعبی گفت: به خدا هرگزصاحب شرطه ای چون او ندیدم. کسی را جز در راه دین زندانی نمیکرد و گاهی که کسی را نزد او می آوردند که خانه ٔ مردم را سوراخ کرده بود، آن آلت بر شکم وی می گذاشت تا از پشتش به در رود و گاهی که کفن دزدی را می آوردند، گوری برای وی میکند و او را زنده در آن به خاک میسپردند. اگر مردی می آوردند که کسی را با آهنی کشته بود یا سلاحی کشیده بود، دست او جدا میکرد. و اگر مردی می آوردند که خانه و مردم را سوزانده بود وی را میسوخت و اگر مردی را به تهمت دزدی می آوردند و چیزی از او پیدا نبود وی را سیصد تازیانه میزد. شعبی گفت: چنان شد گاهی چهل شب می گذشت که کسی را نمی آوردند. آنگاه حجاج شرطه ٔ بصره و کوفه به او داد. (عیون الاخبار ج 1 ص 16). روزی حجاج نشسته بود و فرمان کشتن یاران عبدالرحمن میداد مردی برخاست و گفت: ای امیر مرا بر تو حقی است. گفت: چه باشد؟ گفت روزی عبدالرحمن ترا دشنام داد و من دشنام از تو بگرداندم. گفت: این که داند؟مرد از حاضرین بخواست تا هر کس داند گواهی دهد. اسیری بایستاد و گفت: من گواه باشم. حجاج بفرمود: تا آن مرد رها کردند، آنگاه گواه را گفت: تو چرا بر عبدالرحمن انکار نکردی همچنانکه وی انکار کرد؟ گفت: از آن رو که ترا دشمن می داشتم. حجاج گفت: این مرد را بخاطر راستگوئی وی رها سازید. (عیون الاخبار ج 1 ص 98). عبدالملک وی را گفت: هیچکس نیست که عیب نفس خویش نشناسدپس عیب نفس خود بگو. گفت: یا امیرالمؤمنین مرا معاف بدار، گفت: ناچار باید بگوئی. گفت: من لجوج، کینه توز و حسود هستم. عبدالملک گفت: بدتر از آنچه گفتی درشیطان نباشد. (عیون الاخبار ج 2 ص 8). سامی گوید: وی یکی از مشاهیر امرای دولت امویه است و نام او چون مثل اعلای ظلم و بیداد زبانزد و مثل است. مولد او به طائف به سال 41 هجری است و نشأت وی نیز بدانجا بود. سپس به خدمت روح بن زنباغ جذامی پیوست و او آنگاه که سپاهیان عبدالملک بن مروان از طریق اطاعت انحراف میورزیدند، حجاج را نزد خلیفه برد و گفت: کسی که تواند عساکر ما را به اطاعت دارد حجاج است و خلیفه او را به ریاست جیش نامزد کرد و او نظم و نسقی تمام در امور لشکری پدید آورد و آنگاه که عبداﷲبن زبیر در حجاز به دعوی خلافت برخاست از جانب خلیفه مامور تنکیل ابن زبیرگردید و با منجنیق خانه ٔ خدا را خراب کرد و عبداﷲ زبیر را بکشت و سر او به شام فرستاد و جسد وی را به دار آویخت و سپس در حجاز مردمان را به بیعت عبدالملک اجبار کرد و نسبت به صحابه و مردم حرمین شریفین انواع عقوبات روا داشت و عده ای کثیر از آنان را بکشت. و هم در آن وقت یعنی به سال 75 هجری علاوه بر حجاز حکومت عراق را نیز ضمن نامه ای که با دست چپ نوشته بود از خلیفه درخواست کرد، و خلیفه حکومت عراق نیز به وی داد. سپس دامنه ٔ سلطه و اقتدار حکومت وی را در تمام ممالک وسیعه ٔ اسلامی تا حدود هند و مغولستان انبساط یافت و ازین رو حکام خراسان و سایر ممالک شرق را وی از جانب خویش نصب میکرد و در مدت 20 سال حکومت خود در کوفه و بصره و دیگر نواحی عراق مظالم بسیاری ارتکاب کرد و با هر بهانه ٔ کوچک مردم را به انواع عقوبات بکشت و میتوان گفت که مدت بیست سال تمام ممالک اسلامی در دهشت و وحشت دائم میزیستند و او فتنه ٔ قیام عبداﷲبن جارود و شبیب خارجی و عبدالرحمن بن محمدبن اشعث ودیگران را بنشاند، و طرفداران ایشان را با شکنجه ها بکشت، و میان بصره و کوفه، شهر واسط را بنا کرد و عاصمه ٔ ملک خویش ساخت و آنگاه که به سال 86 هَ. ق. عبدالملک بن مروان درگذشت رعایت و حفظ مقام حجاج را به پسر و ولیعهد خویش ولید، وصیت کرد. و به زمان ولید اقتدار و سلطه ٔ حجاج بیش از پیش بود و تا گاه مرگ یعنی سال 95 هجری در مقام خویش ببود و بدین سال به پنجاه وچهار سالگی با مرضی مدهش درگذشت. او در مدت عمر یکصدوبیست هزار کس را بکشته است و آنگاه که بمرد در زندانها پنجاه هزارتن محبوس داشت و گویند: از آنگاه که سعیدبن جبیر را به قتل رسانید، هر شب او را برؤیای خویش میدید که بدو میگفت: «یا عدواﷲ فیم قتلتنی ؟» و تا گاه مرگ به عذاب این رؤیاها معذب بود و با این همه مردی بسیار ذکی و در حکومت مقتدر و فعال بود و نهایت فصیح و طلیق بود و به درجه ٔ مظالم خویش صاحب سخاوت و کرم بود و بر آنان که بجرم خویش اعتراف میکردندیا جوابهائی دلنشین میگفتند می بخشود و در مدت امارت خود قسمتی از هندوستان را فتح کرد و در قلمرو اسلام درآورد و حرکات قرآن کریم را به امر او وضع کردند. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز صالح، دواوین حساب را بفرمان وی به سال 78 از فارسی به عربی درآورد. (الوزراء و الکتاب ص 23). حجاج پیش از مرگ برادر رضاعی خود یزیدبن ابی مسلم را بر عراق جانشین خویش کرد و او نه ماه برین امر قیام کرد. (الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 26). زرکلی چنین افزوده است: ابن عبد شوذب گفته است: «ما رؤی مثل الحجاج لمن اطاعه و لا مثله لمن عصاه ». ابوعمروبن علاء گفته است: ما رأیت احداً افصح من الحسن (البصری) و الحجاج. و یاقوت در معجم البلدان آورده است: نام حجاج را نزد عبدالوهاب ثقفی با بدی بردند، در خشم شد و گفت: شما فقط بدیها را یاد میکنید آیا نمیدانید او نخستین کس است که جمله ٔ «لااله الااﷲ محمداً رسول اﷲ» بر درهم ضرب کرد، و نخستین کس است پس از صحابه که شهر بساخت، و نخستین کس است که از محملها استفاده کرد و چون زنی مسلمان در چنگ هندیان اسیر گشت و فریاد زد: «یا حجاجاه !» و این خبر به حجاج رسید، پاسخ داد: «لبیک لبیک » و هفت هزار هزار (هفت میلیون) درم خرج کرد تا آن زن را آزاد ساخت. او میان واسط و قزوین دیدگاهها بساخت و برآنها در روز دود میکردند و در شب آتش روشن می کردند و سواران راه بدان می یافتند، و قزوین در روزگار حجاج مرز اسلام بود. جان پیرییر خاورشناس، کتابی به نام «زندگی حجاج ثقفی » نگاشته است (الاعلام، ص 212 و 213). مستوفی گوید: عبدالملک با شام رفت و حجاج یوسف ثقفی را در رمضان سنه ٔ اثنی وسبعین به جنگ عبداﷲ زبیر فرستاد. به مکه حجاج با او بر سر چاه میمون جنگ کرد، عبداﷲ منهزم در مکه رفت، حجاج مکه را محصور کرد و نه ماه محاصره بود و در ذی الحجه نیز به جنگ مشغول بودند و آن سال کس حج نکرد. حجاج منجنیق بر مکه راست کرد از سنگ منجنیق بیشتر باروها و خانه ها خراب شد هر سنگ که به خانه ٔ کعبه میرسید فرشتگان بر دست میگرفتند تا به خانه نیاید، حجاج سنگ را بلند گردانید تا بر خانه افتاد و رکنی خراب شد و درحال آفتاب منکسف شد و روز تاریک شد ستاره پدید آمد و باد و گرد برخاست، صاعقه آمد و از لشکر حجاج بعضی را بسوخت. لشکر حجاج بترسیدند بازخواستند گشت. حجاج ایشان را بر جنگ تحریص داد و گفت این اثرهای نجومیست. آنچه ما را امروز بود فردا ایشان را باشد. اتفاقاً دیگر روز صاعقه آمد و از قوم عبداﷲ زبیرچندی را بسوخت، لشکر حجاج را دل قوی شدو جنگ می کردند تا در مکه از قحط بتنگ آمدند و بیشتربه زینهار حجاج رفتند و دو پسر حجاج هم به زینهار عبداﷲ زبیر آمدند. عبداﷲ زبیر خواست که در اندرون کعبه گریزد مادرش اسماء ذات النطاقین مانع شد و گفت آنکه حرمت بیرون کعبه نمیداند حرمت اندرون کعبه نیز ندارد. عبداﷲ زبیر جنگ میکرد تا روز سه شنبه ٔ سیزدهم جمادی الاول سنه ٔ ثلاث وسبعین شهید شد. مادرش در آن روز که او شهید خواست شد مثقالی مشک بشربتی بدو داد تا بخورد و گفت: هر که در حالت رحیل چنین شربتی خورد از اندام او بوی ناخوش نیاید. حجاج عبداﷲ را بیاویخت و میخواست که مادرش شفاعت کند و او را فروگیرد اسماء حجاج را التفات نمیکرد و از بسیاری گریه بر درد عبداﷲ نابینا شد. بعد از شش ماه حجاج در طواف کعبه بدو رسید سلام کرد اسماء نامش پرسید گفتند: حجاج. گفت: ایهاالامیر ماکان هذا الراکب ان یترک. حجاج گفت این شفاعتست او را فروگرفتند و به مادرش دادند، اسماء چون شخص عبداﷲ را بستد در حالت نود سالگی حیضش پدید آمد گفت: رحمک اﷲ عبداﷲ لقد بکی علیک کل شی من جسمی حتی رحمی بکت علیک، عبداﷲ (را) دفن کرد. حجاج سر عبداﷲ زبیر به خراسان پیش ابن خازن فرستاد او آن را بمشک و گلاب بشست و پیش مادرش فرستاد تا به گور کرد. عبداﷲ زبیر زاهد و عابد وقت خود بود و تا او در حیات بود پادشاهی بر بنی امیه قرار نمی گرفت چون او را شهید کرد، مردم طوعاً و کرهاً مطاوعت ایشان کردند، چون حجاج بر مکه مستولی شد جهت آنکه خانه ٔ کعبه به سنگ منجنیق خراب کرده بود به مشورت سادات و اکابر مکه تمامت خانه بشکافت. عمارتی که عبداﷲ زبیر کرده بود خانه را دور گردانیده بود و فراخ تر کرده باطل کرد و با همان مقدار که در عهد رسول بود. عبدالملک مروان کار عراقین و حجاز و خراسان و فارس و آن حدود در سنه ٔ خمس وسبعین به حجاج تفویض کرد و او برادر خود محمدبن یوسف را به فارس فرستاد و او شهر شیراز بساخت، عبدالملک برادر خود راعبدالعزیز به امارت مصر فرستاد. حجاج عصتیان بشری را به استخلاص کرمان فرستاد. او پیش حجاج نوشت: مآؤهاوشل و تمرها وقل و ضبطها بطل. ان قل الجیوش ضاعوا وان کثرت جاعوا. حجاج بدین سبب دست از آن بازداشت تاچون حکومت به عمر عبدالعزیز رسید مسخر کرد و آنجا جامع ساخت، به فرمان عبدالملک در سنه ٔ ست وسبعین زر و نقره کم عیار ده هفت مسکوک کردند، قل هواﷲ نقش سکه بزد و پیش از او در عرب زر و نقره مسکوک نکرده بودند، اهل عجم را سکه به فارسی و اهل روم و مغرب را به رومی و عیار هر شهری به نوعی بودی. عبدالملک با یک عیار آورد. و در موصل شبیب بن یزیدبن نعیم که مثل او در آن عهد در عرب و عجم چابک سوار نبود چنانک تنها با دویست وسیصد مرد بکوشیدی و اگر خود دشمنش صدهزار بودی او زیادت از هزارسوار بیش نبردی. حجاج بیرون آمد، جنگ کردند، حجاج منهزم در کوفه گریزانیدند و محصور کرد از هیچ دشمن آن زحمت به حجاج نرسید که ازو. حجاج بیرون آمد و برو مکر کرد و شبیخون بر سر خانه ٔ او برد وزنش غواله ٔ غزار و برادرش اسیر کرد. شبیب ناچار بگریخت و در کشتی نشست تا از رود صرصر بگذرد، ایغری با مادیانی در آن کشتی نشاط کرد، کشتی بگردید شبیب غرقه شد، خبر هلاک او به مادرش بردند باور نمیکرد چون گفتند غرق شد نوحه آغاز کرد موجب از او پرسیدند، گفت: بوقت حمل او بخواب دیدم که آتش از فرجم بیرون آمد و فروغش بهمه ٔ جهان برسید. دانستم که آتش را جز آب نکشد. مطرف بن مغیرهبن شعبه را حجاج به دفع خوارج فرستاد او بر حجاج خروج کرد و پادشاهی طلبید حجاج لشکر به جنگ او فرستاد و او را قهر کرد. در فارس و کرمان و جماعت ازارقه قطری بن النجاه را بر خود امیر کردند و مخالف حجاج شدند و مهلب بن ابی صفره به جنگ ایشان فرستاد. مهلب مدتی با ایشان در جنگ بود تا فارس و کرمان ازایشان مستخلص شد، ازارقه دو گروه شدند: جمعی بر قطری بن النجاه مجتمع شدند و بهری بر عبدالکبیر، و با همدیگر حرب کردند. قطری با گروه خود به ولایت ری افتاد و حجاج به والی ری اسحاق بن محمد اشعث نامه کرد تا باقطری حرب کرد و او را بکشت و عبدالکبیر در جنگ مهلب بن ابی صفره کشته شد. حجاج خراسان به مهلب داد. او بران روی جیحون کش و نخشب مسخر کرد، و هم در سنه ٔ اثنی وثمانین عبدالرحمن بن محمد اشعث باتفاق عبدالرحمان بن عباس بن ربیعهبن حارث بن عبدالمطلب با حجاج در بصره حرب کردند و منهزم به کوفه رفتند اکثر اصحاب که در وقت باقی بودند و کبار تابعین و اعیان حجاز عراقین بسبب جور حجاج با ایشان متفق گشتند و به جنگ حجاج رفتند، از موضع جماجم نام جنگ کردند از غره ٔ ربیعالاول سنه ٔثلاث وثمانین تا عاشر جمادی الاَّخر مدت صد روز جنگ بود، و هفده هزار مرد از طرفین کشته شد. حجاج حیله کرد و اکابر لشکر او را بفریفت تا در جنگ سستی کردند، و عبدالرحمن منهزم شد، دیگر مردم بر او جمع شدند به جنگ حجاج رفت در موضع نامش مسکن پانزده روز جنگ کردند، عبدالرحمن بگریخت و از راه کرمان به سیستان رفت. او را آنجا بگرفتند. پادشاه کابل او را خلاص داد، حجاج شاه کابل را بفریفت تا او را با خویشان بکشت و سرهاشان به حجاج فرستاد. حجاج در سنه ٔ ثلث وثمانین شهر واسط بنا کرد و در سنه ٔ خمس وثمانین یزیدبن مهلب را از خراسان معزول کرد و او را با تمامت بنی مهلب محبوس گردانید و خراسان قتیبهبن مسلم را داد. (تاریخ گزیده صص 268-272). حجاج و قرآن: از عمربن عبدالعزیز نقل است که با همه ٔ بدگوئی که از حجاج می کرد روزی گفت: ماحسدت الحجاج عدوّاﷲ علی شی ٔ حسدی ایاه علی حبه القرآن و اعطائه اهله... (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 89). سجستانی از حمانی آرد: که حجاج بن یوسف حفاظ و قراء را گرد آورد و ایشان را بشماره کردن حروف قرآن وادار کرد. پس نیمه ٔ قرآن و ارباع و اسباع و اثلاث آن را معین نمود. (المصاحف ص 119 و 120). و نیز وی دو باب در این کتاب بعنوان «ما غیر الحجاج فی مصحف عثمان » و «ما کتب الحجاج بن یوسف فی المصحف » در ص 49 و 117 دارد، و در آنها تغییراتی که حجاج در قرآن داده است بدین شرح می آورد:
1- «لم یتسن و انظر» (259/2) را «لم یتسنه...» کرد.2- «شریعه و منهاجاً» (48/5) را «شرعتاً...» کرد.3- «هو الذی ینشرکم » (22/10) را «یسیرکم...» کرد. 4- «اناآتیکم بتأویله » (45/12) را «انا أنبئکم...» کرد. 5 و 6- «سیقولون ﷲ» (85/23 و 89) را «سیقولون اﷲ» کرد. 7- «من المخرجین » (116/26) را «من المرجومین » کرد. 8- «من المرجومین » (167/26) را «من المخرجین »کرد. 9- «بینهم معایشهم » (32/43) را «... معیشتهم » کرد. 10- «غیریسن » (15/47) را «غیرآسن » کرد. 11- «آمنوا منکم واتقوا» (7/57) را «آمنوا منکم و انفقوا» کرد. 12- «علی الغیب بظنین » در (24/81) را «...بضنین »کرد.
سکه ٔ حجاج:بلاذری آورده است: مصعب بن زبیر درهم و دینار به امر عبداﷲ زبیر به سال هفتاد، مانند سکه ٔ اکاسره ضرب کردو فقط بر یک روی آن کلمه ٔ «برکه» و بر روی دیگر «اﷲ» نوشت. و چون حجاج روی کار آمد دراهم بغلیه را سکه کرد که بر روی آن «بسم اﷲ» و «الحجاج » نوشت و پس از یک سال نوعی دیگر سکه کرد و بر آن نوشت: «اﷲ احد، اﷲ صمد» پس فقها آن را مکروه داشتند و این سکه ها «مکروهه» خوانده شد. و برخی گویند: نقص این سکه ها عجمان راناخوش آمد و بدین نامش خواندند، و نیز گوید: این سکه ها را «سمیریه» نیز خوانند به نام «سمیر» که نخستین سکه زننده ٔ آنها بوده است. انستاس کرملی گوید: برخی تصور کرده اند علت کراهت مردم این سکه ها را، آن بوده است که بر آنها «باسم اﷲ الحجاج » نوشته شده و مردم خیال کردند حجاج ادعای خدائی کرده است. ولیکن این تفسیر بکلی غلط است و نام حجاج بر سکه ارتباطی با کلمه ٔ «باسم اﷲ» ندارد. رجوع به النقود العربیه ص 13 و 14 شود.
منجنیق حجاج: حجاج را منجنیقی بوده است به نام «عروس ». گویند: پانصد تن آن را میکشیدند و محمدبن قاسم در سال 89 هَ. ق. در جنگ هند آن را بکاربرد. (تمدن اسلام جرجی زیدان، ج 1 ص 143).
حجاج در ادبیات ایران:
چو بر ایشان بسرآمد شب معراجی
رزبان آمد تازنده، چو حجاجی.
منوچهری.
بازفرستادن حجاج بن یوسف به مکه و حرم ایزدتعالی و قبله ٔ اسلام و آن را به سنگ و منجنیق فروکوفتن و چندان خونها ناحق بحرم ریختن. (تاریخ سیستان ص 109).
کجاست زینت مروان کجاست ابن حکم
کجاست حجت حجاج و معدل معبر (کذا).
ناصرخسرو.
پادشهی بود رعیت شکن
وز سر حجت شده حجاج من.
نظامی.
بسی گفت حجاج خونخواره ایست
دلش همچو سنگ سیه پاره ایست.
(بوستان).
حکایت کنند از یکی نیکمرد
که اکرام حجاج یوسف نکرد.
(بوستان).
درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج بن یوسف را خبر کردند. (گلستان سعدی). تفاوت عدل عمری و ظلم حجاجی چندین اثر کرد. (نزهه القلوب مقاله ٔ ثالثه ص 29). رجوع به عقد الفرید ص 142 و152 و 153 و فهارس ج 1 و 2 و 3 البیان و التبیین و تهذیب التهذیب ج 2 ص 210 و معجم البلدان ج 8 ص 382 و فهرست عیون الاخبار ابن قتیبه و فهرست جهانگشای جوینی و فهرست ذکر اخباراصفهان و لسان المیزان ج 2 ص 180 و فهرست سیره عمربن عبدالعزیز و فهرست الوزراء و الکتاب جهشیاری و فهرست تاریخ الخلفاء و فهرست نزهه القلوب و فهرست تاریخ سیستان و فهرست التاج جاحظ و کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر تصنیف ابوریحان بیرونی ص 47، 48، 157، 26 و کتاب تاریخ الحکماء قفطی ص 105 س 5 و ص 255 س 15 و ص 108 و کتاب الموشح تألیف مرزبانی ص 23، 113، 131، 227 و کتاب محاسن اصفهان تألیف مافروخی ص 6، 7، 42 و کتاب عیون الانباء ابن ابی اصیبعه جزء اول ص 121، 122، 162 و 163 و المضاف و المنسوب ثعالبی در کلمه ٔ قدح ابن مقبل و لباب الالباب ج 1 ص 323 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186 و 188 و 189 و 693 و حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 ص 37 از جزء اول و ج 2 ص 244 از جزو دویم و ص 249 و 250 و 251 و 252 و 253 و 255 و 256 و 399 و حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 296، 305 و ج 2 ص 9، 33، 136، 149، 150، 158، 160- 162، 164، 167، 175، 181 و ج 3 ص 109 و ج 4ص 632 و روضات الجنات ص 112 و مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء ص 52، 300، 301، 303، 306، 311، 321، 482، 513، 516، 525 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یوسف بن مطر کوفی. یکی از نقله ٔ علوم از زبان یونانی و سریانی به لسان عربی است در اوائل خلافت عباسیان. و کتب منقوله ٔ او حکمت و طب ّ است و از جمله دو ترجمه است از کتاب اصول هندسه که یکی به هارونی و دیگری به مأمونی اشتهار دارد و این ترجمه را ثابت بن قُره تصحیح کرده است و همچنین ترجمه ٔ مجسطی و هم تجرید تعریب مجسطی حنین از اوست. (فهرست ابن الندیم). و او را مأمون برای اختیار و حمل کتب حکمت به روم فرستاد. (ابن الندیم چ مصر ص 339). و نیز ابن الندیم در ص 352 گوید: کتاب المرآه ارسطاطالیس را او به عربی ترجمه کرده است. قفطی در تاریخ الحکما درشرح حال اقلیدس صوری گوید: و اما کتابُه فی اصول الهندسه فقد نقله حجاج بن یوسف بن مطر الکوفی نقلین: احدهما یُعرَف ُ بالهارونی و هو الاول و النقل الثانی هو المسمی بالمأمونی و علیُه یُعول ّ. و در شرح حال ارسطاطالیس در قسمت خُلقیات از تآلیف او گوید: کتاب المرآه له ترجمه الحجاج بن مطر. و در شرح حال بطلمیوس القلوذی آرد: فاما کتاب المجسطی... و قد قیل اِن ّ الحجاج بن مطر نقله ُ ایضاً. و ابن ابی اُصیبعه در عیون الانباء گوید: الحجاج بن مطر نقل للمأمون. و من نقله کتاب اقلیدس، ثم اصلح نقله فیما بعد ثابت بن قرهالحرانی. و باز گوید: فان المأمون کان بینه و بین ملک الروم مراسلات ٌ و قد استظهر علیه المأمون فکتب الی ملک الروم یسئله الأذن فی انفاذ ما یختارُ من العلوم القدیمه المخزونه ببلد الروم فاجاب الی ذلک بعد امتناع، فاخرج المأمون لذلک جماعهٌ، منهم الحجاج بن مطر. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و الذریعه ج 3 ص 380 و 390 شود.کتاب مبادی اقلیدس یا اصول اقلیدس تعریب حجاج بن مطرجزء اول با ترجمه ٔ لاتینی به کوشش بتهورن و هایبرگ در کوپنهاک به سال 1893 م. در 92 صفحه چاپ شده است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یساف. شیخ طائفه ٔ کهمس بود و مجهول است. (لسان المیزان ج 2 ص 180).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یسار. از ابن عمر روایت کند، و لیث از او. هیچکس درباره ٔ او چیزی نگفته است. ابن جوزی گوید: ابوحاتم او را مجهول دانسته و گمان شده است که مقصود وی حجاج بن یساف بوده است. ابوحاتم بن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمرده گوید: لیث بن ابی سلیم از او روایت دارد. ازدی درباب ضعفا گوید: حجاج بن یسار از علی بن زید روایت دارد. و متروک الحدیث میباشد. (لسان المیزان ج 2 ص 180).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یزید. از پدرش از پیغمبر بطور مرسل روایت آورده که: حاجات را از خوبرویان بخواهید. ابوالفتح ازدی او را ضعیف دانست. ابن قانع او را در زمره ٔ صحابه شمرده. روایت کننده از حجاج، هشام بن زیاد است.و او ضعیف می باشد. (لسان المیزان ج 2 ص 179 و 180).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن نعمان. از سلیمان حکم روایت دارد. ازدی گوید: حدیث وی قابل نوشتن نیست و در دیگر جای گوید: مجهول و ضعیف است. و در ترجمه ٔ حسن بن علی عدوی گوید: لایعرف. (لسان المیزان ج 2 ص 179 و 180).

حجاج. [ح َج ْجا] (اِخ) ابن نصیر. مکنی به ابی محمد. محدث است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن منیرالقلا. ابوسعیدبن یونس گوید: از عبدالملک بن سلمه روایت منکری دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 179).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قیس. رجوع به حجاج بن حارث بن قیس شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن منهال، مکنی به ابی محمد. محدث است. صولی در اخبارالراضی (ص 17) خبری از ابراهیم بن عبداﷲ نمیری از وی از مبارک بن فضاله آورده است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن منبهبن حجاج بن حذیفهبن عامربن سعدبن سهم قرشی سهمی. دارقطنی او را در عداد صحابه شمرده. پدرش در جنگ احد به کافری کشته شد. ابن قانع از وی روایتی آورده که پیغمبر گفت: کسی که به ابوبکر و عمر دشنام گوید مرتد است. ولی در طریق روایت چند تن مجهول وجود دارد. (الاصابه ج 1 ص 328 قسم 1).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن مطر. رجوع به حجاج بن یوسف بن مطر شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن مسعود. ابن منده او را یاد کرده و روایتی بدو نسبت داده است. عسقلانی پس از تحقیقاتی که انجام داده گوید: چنین کسی وجود خارجی ندارد و فقط یک اشتباه کتبی نام او را در کتب حدیث وارد ساخته است. رجوع به الاصابه ج 2 ص 76 قسم 4 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن مرزوق. طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه برشمرده است. (لسان المیزان ج 2 ص 179).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن محمد اعور، مکنی به ابی محمد. محدث است. و از شعبه و ابن جریح روایت کند.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن مالک بن عویمر. رجوع به حجاج بن عمرو شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن کثیر کوفی. طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه شمرده گوید: از ابوجعفر باقر روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 179).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبداﷲ صریمی. رجوع به ماده ٔ ذیل شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عامرثمالی. او را در عداد اهل حمص شمرده اند. بخاری گوید: برخی او را ابن عبداﷲ خوانده اند.صحابی بود و ساکن شام شد. احمدبن محمدبن عیسی در «تاریخ حمصیین » آرد: حجاج بن عامر صحابی است. خبر وی رابرخی از بعضی فرزندان حمصی او برایم نقل کرده است. طبرانی از طریق خالدبن معدان از حجاج ثمالی روایت دارد، و از عبداﷲبن عامر ثمالی روایت است که ما دو تن با عمر خطاب نماز گزاردیم و چون سوره ٔ «اذا السماء انشقت... » بخواند سجده کرد... بغوی و ابن سکن و بارودی و طبرانی از طریق اسماعیل بن عیاش آرند که حجاج گفت: اصحاب پیغمبر شاربها رامیزدند... (الاصابه ج 1 ص 326 و 327 قسم 1). و در قاموس الاعلام ترکی او را حجاج بن عامر شمالی خوانده است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) اعور. او راست: کتاب ناسخ القرآن و منسوخه. (ابن الندیم). مأمون الرشید از هشام و عبادبن العوام و یوسف بن عطیه و ابومعاویه ضریر و اسماعیل بن علیه وحجاج اعور روایت کرده است. (تاریخ الخلفاء ص 204).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ابراهیم ازرق بغدادی نزیل مصر. مکنی به ابی محمد. تابعی است. ربیع مرادی و ذهلی و ابوحاتم از وی روایت کنند. ابوحاتم و عجلی و ابن یونس او را توثیق کرده اند. (حسن المحاضره ج 1 ص 125).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن باب. رجوع به حجاج حمیری شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ایمن بن عبیده جده ٔ او ام ایمن خادمه ٔ پیغمبر بود، ایمن در جنگ حنین کشته شد و بنابراین پسر او حجاج رؤیت دارد. ابن حبان او را در عداد تابعین شمرده گوید: حرمله مولای اسامه از وی روایت دارد. بخاری از طریق حرمله آرد: حجاج بن ایمن به مسجد درآمد. (ایمن برادر مادری اسامهبن زید بود) پس نماز گزارد و عمر آن بدید، پس گفت نماز اعاده کن. (اصابه ج 2 ص 52 قسم 2).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن اسود. ثابت بنانی گفت: نکره است، و کسی جز مستلم بن سعید از وی خبری نیاورده، و او یک خبر منکر از انس آورده که پیغمبران در قبور خویش زنده هستند و نماز میگزارند. بیهقی آن را روایت کرد. و او همان حجاج بن ابی زیاد اسود است که معروف به زق العسل است، و او بصری و ساکن قسامل است. از ثابت و جابربن زید و ابی نضره و دیگران روایت دارد. و جریربن حازم و حمام بن سلمه و روح بن عباده و دیگران از وی روایت دارند. احمد گفت: ثقه و نیکوکار بود.ابن معین گوید: ثقه بود. ابوحاتم گوید: صالح الحدیث بود. حبان نیز از وی در عداد ثقات یاد کرده گوید: اهل بصره و ساکن قسامل بود، از ابی نضره و جابربن زید روایت دارد، و عیسی بن یونس و جریربن حازم از وی روایت کنند. حمادبن سلمه او را حجاج بن اسود نامیده و عبدالغنی بن سعید در «ایضاح الاشکال » او را حجاج بن حجاج باهلی خوانده است، ولیکن ابن ابی حاتم میان آن دو فرق گذارده است. (لسان المیزان ج 2 ص 176). رجوع به حجاج باهلی و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 328 و ج 3 ص 185 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ارطاهبن ثور نخعی فقیه. مکنی به ابوارطاه. محدث و قاضی است. از اهل کوفه و از حفاط آنجا درسن شانزده سالگی از او استفتاء کردند، و سپس به قضاء بصره گماشته شد و در خراسان به سال 145 هَ. ق. 762م. درگذشت. صاحب تهذیب التهذیب گوید: خودخواه بود وگویند در حدیث دست می برد. (الاعلام زرکلی ص 211). و رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 180 و تاریخ بیهق ص 166 وعیون الاخبار ج 1 ص 274 و عقد الفرید ج 3 ص 347 و ج 5 ص 394 و حجاج بن ربیعهبن وائل در همین لغت نامه شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ابی عثمان صواف. مکنی به ابی الصلت. محدث است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ابی زینب واسطی ملقب به الصقیل و مکنی به ابی یوسف. محدث است و از او یزیدبن هارون روایت کند.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ابی زیاد اسود.رجوع به حجاج بن اسود و لسان المیزان ج 2 ص 176 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ابراهیم بن یزید التمیمی الکوفی. یکی از زهادو عباد عصر خویش. و او در سنه ٔ 92 هَ. ق. به قتل رسید. چنین است در حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 59 ص 13 از چاپ اول طهران و در چاپ تهران ج 2 ص 161 چنین آمده است: و هم درین سال حجاج، ابراهیم بن یزیدالتیمی الکوفی را که بزهد و عبادت موصوف بود بقتل رسانید ولی در تاریخ ابن اثیر و الاصابه و لسان المیزان نامی از چنین کس یافت نشده و فقط ابن اثیر در حوادث سال 96 هَ.ق. یعنی یک سال پس از مرگ حجاج، مرگ ابراهیم بن یزیدنخعی را یاد کرده است. رجوع به ابراهیم نخعی شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حجاج الاسلمی. ابن حبان گوید: کسانی که گمان برده اند که وی صحابی است در اشتباه هستند. بخاری و جز وی نیز او را در زمره ٔ تابعان شمرده اند. (الاصابه ج 2 ص 76 قسم 4).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) پدر قابوس. ابن قانع اورا چنین یاد کرده، عسقلانی گوید: چنین شخصی وجود ندارد، و فقط «ابوحجاج » کنیت قابوس میباشد و پدر قابوس مخارق نام دارد. رجوع به الاصابه ج 2 ص 77 قسم 4 شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) دهی از دهستان خاراطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود جنوب خاوری بیار و جنوب شوسه ٔ شاهرود به سبزوار، دشت شنزار، معتدل، خشک، سکنه 86 تن، شیعه، فارسی، آب آن از قنات کم آب است. محصول آنجا مختصر غلات، پنبه، تنباکو، لبنیات، زمستان ازطایفه ٔ سنگسری و کردهای قوچانی جهت تعلیف احشام خودحدود این ده می آیند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) از قرای بیهق از اعمال نیشابور است. ابوسعید اسماعیل بن محمدبن حجاجی از آنجا است. (معجم البلدان) (منتهی الارب).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) (یا الَ...) ابوریحان بیرونی در کتاب الاَّثارالباقیه عن القرون الخالیه در جدول انواع ملوک و القاب واقعه بر اشخاص این انواع گوید: الحجاج لقب عام ملوک سریر است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (ع ص) بسیار حجت آورنده. حجت آورنده. || بسیار حج کن. (قاضی محمد دهار). آنکه بسیار حج کند. (دستور اللغه ادیب نطنزی). آنکه حج بسیار کند. (مهذب الاسماء).بسیار حج کننده. (منتهی الارب). ج، حجاجون. حجاجین.

حجاج. [ح ُج ْ جا] (ع ص، اِ) ج ِ حاج ّ. (منتهی الارب). حاجیان. حج کنندگان: کومش، ناحیتی است میان ری و خراسان بر راه حجاج. (حدود العالم). دعاء حجاج و نفرین مظلومان در تشویش کار و تهییج اسباب خذلان... مؤثر آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار آمدم تا درین هفته که مژده ٔ سلامت حجاج برسید. (گلستان). شیادی گیسوان بافته بود بصورت علویان و باقافله ٔ حجاج به شهر درآمد در هیئت حاجیان. (گلستان). صاحب بهار عجم گوید: جمع حاجی، حاج ّ است نه حجاج، لیکن فارسیان بدین معنی استعمال نمایند:
سروران پایه ٔ تخت تو ببوسند همی
هم بر آن گونه که حجاج ببوسند حجر.
(از آنندراج).
الهی بحجاج بیت الحرام.
سعدی.
به لبیک حجاج بیت الحرام
بمدفون یثرب علیه السلام.
سعدی (بوستان).

حجاج. [ح ِ] (ع مص) محاجه. (زوزنی). با کسی حجت گفتن. (زوزنی) (ترجمان القرآن). حجت آوردن. خصومت کردن. (منتهی الارب). با کسی حجت گفتن. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر حجت گفتن. (دستور اللغه نطنزی). حجت آوردن بر یکدیگر.

حجاج. [ح ِ / ح َ] (ع اِ) استخوان ابرو. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه ادیب نطنزی) (منتهی الارب). استخوانی که ابرو بر آن روید. || داغی که بر استخوان ابروی اشتر نهند. || جانب. کنار. || کرانه ٔ قرص آفتاب. ج، احجه. (منتهی الارب).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حارث بن قیس بن عدی بن سهم قرشی سهمی. برادر سائب و عبداﷲ و ابوقیس، و پسرعم عبداﷲبن حذافه. موسی بن عقبه و ابن اسحاق او را در ضمن کسانی که به حبشه هجرت کردند یاد کرده و خبر قتل او را در اجنادین همه بجز ابن سعد و سیف یاد کرده اند، و این دو تن گفته اند که به سال 15 هَ. ق. در یرموک کشته شد. ابن الکلبی هجرت وی را به حبشه انکار کرده گوید اسلام آوردن او بعد از آن است، و زبیربن بکار گوید که: روز بدر اسیر شد و اسلام آورد. (الاصابه ج 1 ص 326 قسم 1). و نیز عسقلانی گوید: ابن منده کسی را به نام حجاج بن قیس بن عدی سهمی آورده گوید غیر از حجاج بن حارث بن قیس است، ولیکن ابن اثیر گوید: هر دو یک تن هستند و نام پدرش در برخی روایات حذف شده است. (الاصابه ج 2 ص 76 قسم 4). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حجاج باهلی. رجوع به حجاج باهلی شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن صواف. مکنی به ابی عثمان. محدث است.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن روح. از ابن جریح روایت دارد. دارقطنی گوید: متروک است. یحیی گوید: لیس بشی ٔ. (لسان المیزان ج 2 ص 176).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن صفوان بن ابی زید مدنی. از پدرش و از اسیدبن اسید واز موسی بن ابوموسی اشعری از پدرش روایت دارد. و ابوضمره و قعنبی از او روایت دارند. قعنبی از وی ستایش میکرد. احمد حنبل گوید: ثقه بود. ازدی او را ضعیف دانسته است و ابوحاتم گوید: صدوق بود. ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمرده است. (لسان المیزان ج 2 ص 187).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن شدادصنعانی مصری. از ابوصالح غفاری روایت کند، و حیاهبن شریح از او. ابن حبان او را توثیق کرده. وی به سال 129 هَ. ق. درگذشته است. (حسن المحاضره ج 1 ص 117).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن شاعر. یکی از محدثان معاصر احمدبن حنبل است، و ابن جوزی در مناقب احمد بابی، در گفته های حجاج در حق احمد آورده است. رجوع به مناقب احمد ص 134 و 135شود. و این مرد غیر از ابن الحجاج الشاعر میباشد.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن سنان. از علی بن زیدبن جدعان روایت کند. ازدی گوید: متروک است، وی و دارقطنی حدیثی منکر از او آورده اند. (لسان المیزان ج 2 ص 178).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن سلیمان معروف به ابن قمری. از ابی لهیعه روایت دارد. ابن عدی حدیث او را باحدیث رعینی اشتباه کرده است و رعینی را ابن قمری خوانده است. ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمرده گوید:وقتی از ثقه نقل کند، حدیث او معتبر است. حاکم در مستدرک گوید: ثقه و مامون است. دارقطنی در «غرائب مالک » حدیثی از وی آورده که در سند آن اختلاف هست. و جد وی را افلح نام داده است. (لسان المیزان ج 2 ص 177).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن سلیمان الرعینی المصری. مکنی به ابی الازهر. محدث است. از لیث روایت دارد. یونس گوید: در حدیث او مناکیر هست. ابوزرعه گوید: منکرالحدیث است. ابن عدی حدیثی از وی و اوبا پنج واسطه از پیغمبر درباره ٔ ذکر (آلت تناسلی) یحیی پیغمبر نقل کرده است. (لسان المیزان ج 2 ص 177).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن سفیان بن نبیره قریعی.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ریان. تمام گوید: حسن بن حبیب برای من به سال 264 هَ. ق. از وی روایت کرد. حدیث وی منکر است. (لسان المیزان ج 2 ص 176).

حجاج.[ح َج ْ جا] (اِخ) ابن رفاعه خشاب کوفی، ابورفاعه. شیخ طوسی و ابن عقده او را در عداد رجال شیعه شمرده اند. ابن النجاشی گوید: محمدبن یحیی الخزاز از وی روایت دارد. طوسی گوید: احمدبن میثم بن ابی نعیم و عباس بن عامر از وی روایت دارند. (لسان المیزان ج 2 ص 176).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حمزه ٔ کندی. شیخ طوسی او را در عداد رجال شیعه آورده گوید: ابراهیم بن سلیمان از وی روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 176).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن رشدین بن سعد مصری ازپدرش و از حیوهبن شریح روایت دارد. محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم و جز وی از او روایت کنند. ابن عدی او را تضعیف کرد. به سال 211 هَ. ق. درگذشت. (میزان الاعتدال ذهبی). ابوزرعه گوید: او را نمی شناسم. ابن یونس اورا جرح نکرده است. خلیلی گوید: او از پدرش امثل بوده. مسلمهبن قاسم گوید: لابأس به. ابن حبان نیز وی را در زمره ٔ ثقات شمرده است. (لسان المیزان ج 2 ص 176).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ذی عنق احمسی. ابن سکن از طریق طارق بن شهاب از قیس بن ابی حازم از او روایت کند که با دسته ای از خویشان خود به نزد پیغمبر آمد. سیف در فتوح گوید: او یکی از گواهان عهدنامه ای بود که خالدبن ولید در عراق به سال دوازدهم نبشت. وی تحت امارت خالد بر برخی از نواحی حیره حکم راند. (الاصابه ج 1 ص 326 قسم 1).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن دینار. مکنی به ابی محمد.محدث و زاهد است و شعیب بن میمون از او روایت کند.

حجاج. [ح َج ْجا] (اِخ) ابن خیثمه. رجوع به حجاج بن حنتمه شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن خلی سُلَفی. ابن یونس گفت: صحابی بود، و روایتی برای او دانسته نیست، و «تجرید» او را استدراک کرده. (الاصابه ج 1 ص 326 قسم 1) (حسن المحاضره ج 1 ص 88).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن خالد. از عبدالملک بن هارون بن عنتره روایت دارد و اسماعیل بن مالک از وی روایت کند. ذهبی در میزان الاعتدال در «عبدالملک ». بدو اشارت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 176).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حنتمه. جاحظ گوید: مردی در رقه بود به نام ابوعقیل و از اخبار بنی اسرائیل بسیار نقل میکرد. حجاج بن حنتمه بدو گفت: اسم گاو بنی اسرائیل چه بود؟ ابوعقیل گفت: حنتمه! حجاج گفت: در کجا دیدی ؟ گفت در کتاب عمرو عاص. (البیان و التبیین ج 3 ص 233). ابن عبد ربه همین داستان را به نام حجاج بن خیثمه آورده است. (العقد الفرید چ محمدسعید العریان ج 4 ص 125).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حمید نضری از شجاعان عصر مروان است. در کمرجه جنگ میکرد، ترکان او را اسیر کردند و چون از تسلط بر شهر مأیوس شدند وی را بکشتند. (اعلام زرکلی ص 212).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یوسف. شاعر و یکی از رجال عهد معتمدعلی اﷲ عباسی است. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 245 و حجاج بن شاعر شود.

فرهنگ معین

(حَ جّ) [ع.] (ص.) بسیار حج کننده.

(جُ جّ) [ع.] (اِ.) جِ حاج، کسانی که حج گزارند.

فرهنگ عمید

حاج

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاجیان، زوار بیت‌اله

گویش مازندرانی

خبرچین

فرهنگ فارسی هوشیار

کسی که بسیار حج کند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری