معنی حرم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حرم. [ح َرِ] (اِخ) نام وادیی به یمامه که نخل و زرع دارد. ابوزیاد گوید: فلج من افلاج یمامه. (معجم البلدان).

حرم. [ح ِ] (اِخ) نام وادیی که به بطن اللیث منتهی شود در یمن. (معجم البلدان).

حرم. [ح َ رِ] (ع مص) حرمان. (معجم البلدان).

حرم. [ح ُ / ح ِ] (ع اِ) احرام به حج. (منتهی الارب). || حیض. || اهل و عیال مرد.حرمه. || حرمت که حفاظت آن واجب دانند.

حرم. [ح ُ رُ] (ع ص، اِ) ج ِ حَرام. (ترجمان عادل بن علی).
- اَشْهُرِ حرم، چهار ماه رجب وذوالقعده و ذوالحجه و محرم که جنگ در آن چهار ماه حرام بوده است. مقابل اَشْهُرِ حل ّ.
|| احرام گرفتگان. || (اِ) آزرمها. (مهذب الاسماء). || ج ِ حریم.

حرم. [ح َ رَ] (ع اِ) پردگیان: با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی. (تاریخ بیهقی ص 402). سرائیان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت و بزرگان و اعیان بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 357). فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا می رفتند...و حرم غلامان نیز برفتند. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با او نشاندند، حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی).
چشم همی گویداز حرام و حرم
بسته همی دار زینهار مرا.
ناصرخسرو.
|| خانه ٔ زنان پادشاه و اعیان. اندرون. اندرونی. سرای. حرمخانه. مشکو. مشکوی. مشکویه. حرم سرا. فغستان. شبستان. پرده سرا:
میائید دیگر برون از حرم
مبادا که آید سخن بیش و کم.
فردوسی.
ز بدخواه ایمن شود وز ستم
چو از چنگ یوز آهو اندر حرم.
اسدی.
حرم آل رسول است ترا جای که هیچ
دیو را راه نبوده ست در این شهره حریم.
ناصرخسرو.
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم
دست او بگرفت و برد اندر حرم.
مولوی.
تو خفته خنک در حرم نیم روز
غریب از برون گو به گرما بسوز.
سعدی (بوستان).
چو من بدگهر پرورم لاجرم
خیانت روا داردم در حرم.
سعدی (بوستان).
در آن حرم که نهندش چهاربالش عَرَّب
جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را.
سعدی.
تکاپوی حرم تا کی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
سعدی.
نگویند از حرم الا به محرم.
سعدی.
بنده ٔ خوب در حرم نبرند
آتش و پنبه پیش هم نبرند.
اوحدی.
و رجوع به تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 18، 19، 27، 41، 54، 92 شود. || حریم. پناه گاه. خانه ٔ شخص و اطراف آن که از تعرض دیگران در پناه است:
نه جز قول او مر قضا را مَرَد
نه جز ملک او مر حرم را حرم.
ناصرخسرو.
ای در حرمت نشان کعبه
درگاه ترا مکان کعبه.
خاقانی.
ظلم و حرم تو حاش ﷲ
پای سگ و نردبان کعبه.
خاقانی.
حرم عفت و عصمت به تو آراسته باد
عَلَم دین محمد به محمد برپای.
سعدی.

حرم. [ح ُ رَ] (ع اِ) ج ِ حُرمه.

حرم. [ح ِ] (ع ص) حرام. || نادر. ج، احرام. || مرد مُحْرِم. (منتهی الارب). || واجب وقُرِی ٔ «و حرم علی قریه اهلکناها انهم لایرجعون »؛ ای واجب. (معجم البلدان).

حرم. [ح َ رَ] (اِخ) گرداگرد مکه. (محمودبن عمر ربنجنی) (دهار). گرداگرد خانه. پیرامن کعبه. گرداگرد کعبه و مکه. (منتهی الارب). حرم خدای. مکه. در مکه مقابل حل است: التنعیم، موضع بمکه فی الحل، لیس فی الحرم.مسافتی از پیرامن کعبه که صید در آن ناروا است. آن مقدار اراضی مکه که در آن صید روا نبود:
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
ولایت تو ز امن ای امیرچون حرم است
ز خرمی و خوشی همچو روضه ٔ رضوان.
فرخی.
ازعطا دادن پیوسته ٔ آن بارخدای
خانه ٔ زائر او بازندانی ز حرم.
فرخی.
بیرون آی [حجاج به عبداﷲ زبیر] تا ترا به شام فرستم بی بند عزیزاً مکرماً. آنگاه او داند که چه باید کرد تا در حرم بیش ویرانی نیفتد. (تاریخ بیهقی ص 186).
ز بدخواه ایمن شود وز ستم
چو ازچنگ یوز آهو اندر حرم.
اسدی.
ابا ناله و بوق و با پیل رفت
به دیدار جای سماعیل رفت
که خان حرم را برآورده بود
بدو اندرون رنجها برده بود.
(یوسف و زلیخا).
حرم یا یمن پاک در دست اوست
به دریای مصر اندرون شست اوست.
(یوسف و زلیخا).
چو بشنید کآمد ز راه حرم
جهانگیر پیروز با باد و دم.
(یوسف و زلیخا).
گفت نی گفتمش چو میرفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم...
ناصرخسرو.
اندر حرم آی ای پسر ایرا که نمازی
کآن را به حرم در کنی از مزد هزار است.
ناصرخسرو.
بشناس حرم را که هم اینجابه در تست
با بادیه وریگ مغیلانْت چه کار است ؟
ناصرخسرو.
صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بُوَد تنگیاب.
خاقانی.
یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده ست.
خاقانی.
آن کعبه را کبوتر پرّنده در حرم
کآخر ز بام کعبه نیارد گذار کرد.
خاقانی.
خاطر خاقنی از آن کعبه شناس شد که او
در حرم خدایگان کرده بجان مجاوری.
خاقانی.
شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست
زیبد اگر در ارم بز نبود میوه چین.
خاقانی.
گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. (گلستان). عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه. (گلستان).
ای بادیه ٔ هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت.
سعدی.
ببوی آنکه شبی در حرم بیاسایند
هزار بادیه سهل است اگر بپیمایند.
سعدی.
چنان به عدل تو مشتاق بود دولت و ملک
که تشنگان به فرات و پیادگان به حرم.
سعدی.
- آهوی حرم، مصون از تعرض:
کمند سعدی اگر شیر بیشه صید کند
تو در کمندنیایی که آهوی حرمی.
سعدی.
- صید حرم، حیوان شکاری در گرداگرد کعبه که صید آن حرام است:
چون دل ببردی دین مبر هوش از سر مسکین مبر
با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صیدالحرم.
سعدی.
خون صاحبنظران ریختی از کعبه ٔ حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند.
سعدی.
یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم
افکندو کشت و عزت صید حرم نداشت.
حافظ.
رجوع به صید حرم شود.
- کبوتر حرم، کبوتری که صید آن حرام است:
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است.
محتشم.
|| روضه ٔ رسول (ص):
بسلام آمدگان حرم مصطفوی
ادخلوها بسلام از حرم آوا شنوند.
خاقانی.

حرم. [ح ُ] (ع مص) ناروا شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). حرمت. حرام گردیدن بر.

فرهنگ معین

گرداگرد خانه، اندرون خانه، گرداگرد کعبه و اماکنِ مقدس، جای اهل و عیالِ مرد. [خوانش: (حَ رَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

گرداگرد مزار امامان یا اماکن مقدس،
قسمتی از خانۀ اعیان که تحت حمایت مرد بوده است و اهل و عیال وی در آن اقامت داشتند، ‌ اندرونی، حرمسرا،
[مجاز] همسر یا دختران مرد که در اندرونی زندگی می‌کنند،
[قدیمی، مجاز] کعبه،

حرمت

حل جدول

گرداگرد خانه کعبه به فاصله چهارفرسخ

گرداگرد خانه کعبه به فاصله چهار فرسخ

مترادف و متضاد زبان فارسی

مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار، حرم‌خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو، معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه، پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال، پردگیان، پرده‌نشینان، پیرامون، گرداگرد

فرهنگ فارسی هوشیار

ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا

فرهنگ فارسی آزاد

حَرَم، جای اَمن، قرقگاه، دامان، زوجه، مکّه و حول آن که قتل در آن نواحی جائز نیست، مکان ممتنع و غیرقابل دسترس، مکان مقدس، محل اقامت اهل و عیال، اهل و عیال و خانواده (جمع: اَحْرام)،

حُرُم، همسران- چهار ماه حرام که عبارتست از ذوالقعده و ذوالحجه- مُحَرَّم و رجب که در این چهار ماه جنگ و خونریزی در میان اعراب ممنوع بوده است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری