معنی حصار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حصار. [ح ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 25هزارگزی جنوب کهنوج و پانزده هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به جاسک. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر. دارای 40 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کرفهان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. واقع در یک هزارگزی شمال خاوری بجنورد، سر راه شوسه ٔ بجنورد به قوچان. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل. دارای 135 تن سکنه میباشد. کردی و فارسی زبانند. از رودخانه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ابرج بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 84هزارگزی خاور اردکان و 6هزارگزی راه فرعی پل خان به خازمن. ناحیه ای است واقع در دامنه، معتدل و مالاریایی. دارای 56 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، برنج. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

حصار. [ح ِ] (ع مص) محاصره کردن کسی را در جنگ. (کشاف اصطلاحات الفنون). محصور کردن کسی یا سپاهی را. محاصره. حصاری کردن کسی را به جنگ.

حصار. [ح ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در 47هزارگزی شمال خاوری جاسک و هفت هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک. دارای 25 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در دوازده هزارگزی خاور قدمگاه و 5هزارگزی شمالی جاده شوسه ٔ عمومی نیشابور به مشهد. ناحیه ای است واقع در جلگه گرمسیر شوره زار. دارای 180 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند، راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مازل بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در هفت هزارگزی شمال نیشابور. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل. دارای 306 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از رودخانه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. اهالی برای داد و ستد و کسب به نیشابور میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در سی هزارگزی خاور قدمگاه.ناحیه ای است واقع در دامنه. معتدل. دارای 397 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در ده هزارگزی شمال فدیشه. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل. دارای 258 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی، کرباس بافی گذران میکنند.راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اسفراین. ناحیه ای است واقع در دامنه گرمسیر. دارای 401 تن سکنه میباشد. کردی، فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه مالرو است. اهالی این آبادی در تابستان به کوههای شاه قربان، تخت، میرزا - ساری کوه، ییلاق و قشلاق مینمایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. واقع در شش هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 2هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین. ناحیه ای است واقع در جلگه ٔ معتدل. دارای 327 تن سکنه میباشد. ترکی وفارسی زبانند. از رودخانه ها مشروب می شود. محصولات آنجا غلات، بنشن. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز. و شش هزارگزی خاور لطف آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل. دارای 142 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. واقع در 46هزارگزی جنوب باختری ایذه. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل. دارای 165 تن سکنه میباشد. فارسی، بختیاری زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز. واقع در 56هزارگزی شمال باختری کلات. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل. دارای 35 تن سکنه میباشد. کردی، فارسی زبانند. از رودخانه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز. واقع در 46هزارگزی شمال باختری کلات. ناحیه ای است واقع در دره، سردسیر. دارای 14 تن سکنه میباشد. دارای جنگل چنار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان عربخانه ٔبخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در هشتادودوهزارگزی شمال باختری شوسف و ده هزارگزی جنوب هشتوگان. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل. دارای 101 تن سکنه میباشد. فارسی و عربی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 49هزارگزی خاور خوسف و یازده هزارگزی خاورگل. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل. دارای 40 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان بابک بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه. واقع در 48هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه و هیجده هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی کاشمر به تربت حیدریه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل. دارای 3032 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، پنبه، ابریشم و باغات. اهالی به کشاورزی، قالیچه بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان قوشخانه ٔ بخش باجیگران شهرستان قوچان. واقع در هفتادهزارگزی شمال باختری باجگیران، سر راه مالروعمومی اوغاز به اوزمان. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر. دارای 180 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه ورودخانه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، میوه جات. اهالی به کشاورزی، قالیچه، جوال، گلیم بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد. واقع در چهارهزارگزی خاور طرقبه. سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به طرقبه.ناحیه ای است کوهستانی معتدل. دارای 982 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 24هزارگزی شمال باختری مشهد و سه هزارگزی خاور راه مشهد به ارداک. ناحیه ای است واقع در جلگه سردسیر. دارای 270 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از رودخانه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حصار. [ح ِ] (اِخ) قصبه ای است به ایالت پنجاب هندوستان و آن قصبه را فیروزشاه پی افکنده است و از اینرو بنام حصار فیروز نیز خوانده میشود. موقع این قصبه در 166هزارگزی شمال غربی دهلی است و بر ساحل رود فیروز است. و سکنه ٔ آن 14000 تن است. مساحت ایالت حصار که این قصبه مرکز آن است، 1168هزارگزی مربع و مردمش 48670 تن باشند. (از قاموس الاعلام ترکی).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر. واقع در 24هزارگزی جنوب دیلم، کنار راه عمومی گناوه به دیلم در ساحل دریا. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری مرطوب مالاریایی. دارای 478 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از چاه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات دیمی، خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. واقع در هیجده هزارگزی شمال باختری کنگاور دامنه ٔ امراله. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر. دارای 315 تن سکنه می باشد. فارسی، کردی زبانند. از چشمه و قنات کوچک مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران می کنند. در زمستان گله دارها بحدود شاه آباد میروند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

حصار. [ح ِ] (اِخ) نام ایالتی است در هندوستان و خطه ٔ پنجاب مرکزش قصبه ٔ موسوم بهمین اسم میباشد. مساحت سطحش به 1168 هزار مربع بالغ گرددو 484670 تن نفوس داشته است. (قاموس الاعلام ترکی).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مشگین باختری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر. واقع در یازده هزارگزی جنوب باختری مشگین شهر و یازده هزارگزی شوسه ٔ مشگین شهر به اهر. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل. دارای 16 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از مشگین چای مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (ع اِ) انباخون. (فرهنگ اسدی). حصن. دژ. باره. باره ٔ دژ. دز. قلعه. قلعت. معقل. سور. (دهار). بارو:
چو شمع از در دژ بیفروخت گفت
که گشتیم با بخت بیدار جفت...
بچنگ وی آمدحصار و بنه
یکی مایه ور مردم یک تنه...
یکی تخت پیروزه اندر حصار
بآئین نهادند و دادند بار.
فردوسی.
شب و روز یک ماهشان جنگ بود
سپه را به دژ در علف تنگ بود...
چو شب بر زمین پادشاهی گرفت
ز دریا به دریا سیاهی گرفت
زمین قیرگون کوه چون نیل شد
ستاره به کردار قندیل شد
تو گفتی که شمع است سیصد هزار
بیاویخته ز آسمان حصار.
فردوسی.
بچاره برآید به بام حصار
فرودآید از بام دژ نامدار
فردوسی.
پرستنده ٔ کرم بشنید راز
همانگه در دژ گشادند باز
چو آن بارها راند اندر حصار
بیاراست کار آن شه نامدار.
فردوسی.
بیاورد گنج و سلیح از حصار
برو خوار شد لشکر و کارزار.
فردوسی.
که یک بهره زیشان میان حصار
بسازند با هر کسی کارزار.
فردوسی.
حصاری زسنگ است بالای کوه
پر از سبزه و آب دور از گروه.
فردوسی.
سراپرده ٔ نوذر شهریار
کشیدند بر دشت پیش حصار.
فردوسی.
اگر لشکر آید سوی کارزار
بود آب ما را بجای حصار.
فردوسی.
بگرد حصار اندر آمد سپاه
ندیدند جائی بدرگاه راه.
فردوسی.
بصد سال اگر ماند اندر حصار
ز بیرون نیایدش چیزی بکار.
فردوسی.
تهی شد ز کینه سر کینه دار
گریزان همیرفت سوی حصار.
فردوسی.
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل شهلان.
عنصری.
به یکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گل زار.
عسجدی.
و قهندز و حصاررا غارت کردند و بسیار غنیمت و ستور بدست لشکر افتاد. (تاریخ بیهقی). این علی قهندزی جائی که او را قهندز گفتندی و حصار قوی در سوراخی بر سر کوهی داشت بدست آورده بود که بهیچ حال ممکن نبود آنجا را بجنگ ستدن. (تاریخ بیهقی ص 572). ملاعین حصار غور برجوشیدند و بیکبارگی خروش کردند. (تاریخ بیهقی). همچنین که اینجایها است آنجا نیز حصاری بود. (تاریخ بیهقی ص 108). گروهی از ایشان به حصار التجا کردند. (تاریخ بیهقی ص 109). همگان آفرین کردند که چنان حصاری بدان مقدار مردم استده شده. (تاریخ بیهقی ص 111). زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل میکردند به حصاری قوی. (تاریخ بیهقی ص 113). برنشست و قصد حصارشان کرد. (تاریخ بیهقی ص 113). حصاری یافتند سخت حصین. (تاریخ بیهقی ص 113). گفتند در همه غور محکمتر از آن حصار نیست. (تاریخ بیهقی ص 113). فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجا مأوی نسازد. (تاریخ بیهقی ص 114). و این نیز حصاری بود سخت استوار. (تاریخ بیهقی ص 114). پس از آنکه حصار ستده آمد. (تاریخ بیهقی ص 111). امیر... برنشست و قصد حصارشان کرد. (تاریخ بیهقی). آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. (تاریخ بیهقی ص 109). زن و بچه...گسیل میکردند به حصار قوی و حصین. (تاریخ بیهقی). حصار به شمشیر گشاده آمد. (تاریخ بیهقی). مردم بسیار به دیوار حصار آمده بودند و کوزه های آب از دیوار فرومیدادند و مردمان می ایستدند و میخوردند که سخت تشنه و غمی بودند و جویهای بزرگ همه خشک و یک قطره آب نبود. (تاریخ بیهقی ص 637). گفتند: در حصار پنج چاه است و لشکر آب دهند. (تاریخ بیهقی ص 637).
نیک نگه کن که در حصار جوانیت
گرگ درنده ست در گلوت و مثانه.
ناصرخسرو.
این فلک زودرو ای مردمان
صعب حصاری است بلند و حصین.
ناصرخسرو.
اندرین تنگ حصارم ننشستی دل
گرنه گرد دلم از عقل حصارستی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 492).
حصاری داد یزدان بندگان را
که شیطان را بدو در نیست سلطان.
ناصرخسرو.
خداوند حصار آن کس که ایزد
ز بهر او فکند آفاق و ارکان.
ناصرخسرو.
جز علم و عمل همی نورزم
تا بسته در این حصین حصارم.
ناصرخسرو.
روز خیبر چون نه بوبکر و عمر آن در فکند
بل علی کند آن قوی در از حصار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
از بیم سپاه بوحنیفه
بیچاره و مانده در حصارم.
ناصرخسرو.
ز چپ و راست همی رفت تیروار شهاب
ز بیم او همه پیش و پس حصار گرفت.
مسعودسعد.
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون بر حصیر گویم خود هست بر حصا.
مسعودسعد.
برین حصار ز دیوانگی چنان شده ام
که اختران همه دیوم همی خطاب کنند.
مسعودسعد.
آن جماعت دراندرون حصار گریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 285). حاجب آلتونتاش و ارسلان جاذب پیرامن حصار را فرا گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 343).
سنگ بر باره ٔ حصار مزن
که بود کزحصار سنگ آید.
سعدی (گلستان).
|| پناه گاه. پناه که از دشمن ترا نگاه دارد. جان پناه:
جهان آفریننده یار تو باد
دل و تیغ و بازو حصار تو باد.
فردوسی.
جهان آفریننده یار من است
دل و تیغ و بازو حصار من است.
فردوسی.
و دیگر که دارنده یار من است
پناه است و مهرش حصار من است.
فردوسی.
مر حکمت را خوب حصاری است که او را
داناست همه بام و زمین و در و دیوار.
ناصرخسرو.
جانم بجنگ دهر خرد را حصار کرد
نارد هگرز دهر ظفر بر حصار من.
ناصرخسرو.
از خطر آتش و عذاب ابد
دین و خرد کرد در حصار مرا.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 12).
صید را هیچ حصاری نبود به ز حرم.
معزی.
هرکه او نور را حصارکند
تیر شیطان بر او چه کار کند.
اوحدی.
همره عقل و یار جان علم است
در دو گیتی حصار جان علم است.
اوحدی.
|| پره. پره ٔ نخجیروالان:
هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز
ملک برخصم تبر، بیشه بر شیر حصار.
فرخی.
|| دیوار. سور:
به سوی حصار دژ اندرکشید
بیابان و بیره سپه گسترید.
فردوسی.
یکی چشمه ای بوده بر کوهسار
ز بخت اندر آمد میان حصار.
فردوسی.
همه لشکر امروز یار توئیم
گرت زین بد آید حصار توئیم.
فردوسی.
تا تیر گشاید شهاب سوزان
تا ماه ز خرمن حصار دارد.
مسعودسعد.
تا نفس هست و نفس کاری کن
گرد خویش از عمل حصاری کن.
اوحدی.
|| شعبه ای است از جمله ٔ بیست وچهار شعبه ٔ موسیقی، و آن بلندی حجاز است و پستی آن سه گاه باشد. (برهان). || در اصطلاح احکامیان بودن کوکب است میان دو کوکب سعد یا دو کوکب نحس در یک برج یا دو برج. در احکام نجوم تنگ در میان گرفتن دو کوکب نحس باشد کوکبی را یکی از پیش و دیگری از پس. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حصار، به کسر حاء حطی... نزد منجمان بودن کوکب است میان دو کوکب در یک برج یا دو برج که پیش و پس او باشد، یا میان شعاع دو کوکب بدان صفت، و آن کوکب را محصور خوانند. کذا فی کفایهالتعلیم. بدان که بودن محصور میان دو سعد دلیل غایت سعادت است و بودنش میان دو نحس دلیل غایت نحوست -انتهی. || نوعی از پالان شتر و آن بالش مانندی باشد که بر شتر افکنند و پیش و پس او بلند کنند و بر آن سوار شوند. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
سپه را ز شمشیر باید حصار.
سپه را دلیری خلاصی بخشد نه بارو و دژ.
حیا حصار ایمان است.
از منیه سود ندهد مرد را روئین حصار.
(اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده). (قرآن 78/4).
- حصار پیروزه، حصار فیروزه. حصار هزار میخی، کنایه از آسمان است.
- حصار دادن، محاصره کردن. محصور ساختن: و بخت نصر با صد هزار سوارحصار داد و نتوانست ستدن. (مجمل التواریخ). و قلعه ٔ طبرک را حصار داد و بستد و خراب کرد. (راحه الصدور راوندی). بغداد را حصار داد و بستد و با خلیفه مصالحت رفت. (راحه الصدور راوندی). و حصار سمرقند داد و عراده و منجنیق نهاد و بستد. (راحه الصدور راوندی). سلطان سنجر چهار ماه حصار داد [سمرقند را] و بستد. (راحه الصدور راوندی).
- حصار شدن، محاصره شدن. محصور شدن: حجاج با لشکر بیامد و با عبداﷲ جنگ پیوست و مکه حصار شد. (تاریخ بیهقی ص 186).
- حصار گرفتن در...، تحصن در... (زوزنی). متحصن شدن... درهای حصار را به روی دشمن بستن و بر باره جنگیدن:
سواران رومی چو سیصد هزار
حلب را گرفتند یکسر حصار.
فردوسی.
حسین حری حصار گرفت و یعقوب [لیث] آنجا فرود آمد. (تاریخ سیستان). احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرد و نشابور حصار گرفت. (تاریخ سیستان). هزیمتیان چون به ده رسیدند آن را حصار گرفتند و سخت استوار بود. (تاریخ بیهقی ص 112). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت. (تاریخ بیهقی ص 186). و بهمن را حصار گرفت به گرگان.
- بحصار داشتن، محاصره کردن. محصور کردن: و مدتها سرای او را [سرای عثمان را] بحصار میداشتند. (مجمل التواریخ).
- در حصار شدن، تحصین.
- در حصار کردن، اندر حصار کردن. حصر. (تاج المصادر بیهقی).
- در حصار گرفتن، محصور ساختن.محاصره کردن: خلف او را در حصار گرفت. و بکرات میان فریفتن محارست او مناصبت رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). شهری که مسکن و موطن ایشان بود در حصار گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- گردان حصار، آسمان:
گهرهای گیتی بکار اندرند
ز گردون به گردان حصار اندرند.
اسدی.

حصار. [ح ِ] (اِخ) نام شهری است حسن خیز:
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را بر آن در تنگباری.
(خسرو شیرین نظامی).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران. یک هزارگزی خاور کرج، یک هزارگزی شمال پل کرج. ناحیه ای است واقع در کوهستان ولی معتدل. دارای 593 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. محصولات آنجا غلات، بنشن، اقسام میوه و قلمستان. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه ماشین رو. نهر مخصوص تهران از وسط این آبادی می گذرد. یک باب دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان افشاریه ٔ بخش آوج شهرستان قزوین. واقع در چهل هزارگزی شمال خاور آوج و یک هزارگزی راه شوسه ٔ همدان. ناحیه ای است واقع در دامنه ولی معتدل. دارای 324 تن سکنه میباشد. ترکی و فارسی زبانند. از رودخانه ٔخرود مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، انگور، جنگل تبریزی. اهالی به کشاورزی، قالی، جاجیم بافی گذران میکنند. از بنای قدیمه ٔ آن کاروانسرای شاه عباسی است که قابل استفاده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

حصار. [ح ِ] (اِخ) محلی کنار جاده ٔ تهران وقزوین در 129500گزی تهران میان کونده و شریف آباد.

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش خرقان شهرستان ساوه واقع در پانزده هزارگزی شمال رازقان و 9هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر. دارای 523 تن سکنه میباشد. ترکی و فارسی زبانند. از رودخانه ٔ حصارچائی مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن، سیب زمینی، انگور، میوه جات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند و عده ای نیز از مردان برای تأمین معاش به تهران میروند.از صنایع دستی: گلیم، جاجیم بافی. از آثار قدیمه برج خرابه ای دارد. و در بهار ایل بغدادی بحدود آن میایند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان شرابالای بخش وفس شهرستان اراک. واقع در 44هزارگزی جنوب باختری کمیجان کنار راه عمومی است. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر. دارای 508 تن سکنه میباشد. ترکی و فارسی زبانند. از رودخانه ٔ شراء مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، پیاز. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. راه مالرو. از پل دوآب اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سردان شهرستان زنجان. واقع در 24هزارگزی جنوب باختر سیروان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر. دارای 653 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، عدس. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی: گلیم، جاجیم بافی. راه مالرو صعب العبور. یک باب دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است جزو دهستان چای پاره ٔ بخش حومه ٔ شهرستان زنجان. واقع در یازده هزارگزی شمال باختری زنجان و 27هزارگزی راه تبریز به زنجان. ناحیه ای است واقعدر دامنه. سردسیر. دارای 1200 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از قزل اوزن مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، برنج، انگور. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایعدستی گلیم بافی. راه مالرو است و از طریق مهرآباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه. واقع در 23500گزی جنوب باختری ارومیه 10500گزی جنوب باختری شوسه ٔ ارومیه به مهاباد. واقع در دره، سردسیر سالم. دارای 55 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه و قنات مشروب میشود. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع درشانزده هزارگزی باختر قصبه ٔ کبودرآهنگ، هشت هزارگزی سردارآباد. ناحیه ای است واقع در تپه. سردسیر. دارای 285 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، انگور، حبوبات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. از صنایع دستی زنان قالی بافی. راه مالرو است. از سردارآباد تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی. واقع در سی وسه هزارگزی باختر خوی و 19هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ خوی به سیه چشمه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل مالاریائی. دارای 79 تن سکنه میباشد. کردی و ترکی زبانند. از رودخانه ٔ حصار مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه. واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری بخش و چهارهزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز، خط آهن مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل. دارای 118 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، پنبه، عدس، برزگ. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو. واقع در 46هزارگزی شمال باختری پلدشت و هیجده هزارگزی شمال ارابه رو اوزان به دیزه. ناحیه ای است واقع در دره. معتدل سالم. دارای 132 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، توتون. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران می کنند. از صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان چهارایماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 26هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و 24هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل مالاریائی. دارای 150 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از رودخانه ٔ آیدوغموش مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، برنج. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل. واقع در هیجده هزارگزی جنوب اردبیل. 1500گزی شوسه ٔ خلخال به اردبیل. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل. دارای 212 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، حبوبات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در هفت هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به سقز. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل سالم. دارای 301 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از قنات سیمین رود مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، توتون، حبوبات، چغندر. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و یازده هزارگزی شوسه ٔ بستان آباد به تبریز. ناحیه ای است واقع در جلگه سردسیر. دارای 367 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از رودخانه ٔ سهندآباد و چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، یونجه، سیب زمینی. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. واقع در 32هزارگزی جنوب خاور شاهین دژ. سه هزارگزی جنوب ارابه رو شاهین دژ به تکاب. ناحیه ای است کوهستانی معتدل سالم. دارای 394 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بادام، کرچک. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حصار. [ح ِ] (اِخ) محلی کنار راه همدان بکرمانشاه، میان همدان و چشمه ٔ قصبان در389000گزی تهران.

حصار. [ح ِ] (اِخ) نام قصبه ٔ مستحکمی بوده است در ترکستان در امارت بخارا در 380هزارگزی از جنوب شرقی بخارا و مرکز خطه ای موسوم بهمین اسم میباشد. 15000 تن نفوس، اسلحه ٔ خوب و ادوات و آلات آهنی مرغوب دارد. این خطه را گاهی حصار شادمان نامند و در جانب شمال جیحون جایگیر گردیده. نهر مسمی به سرفاب که وارد نهر نامبرده میشود. با چند نهر دیگر، چنین وادی خرم و خندان متمایل به جانب جنوب تشکیل میدهند. جهات فوقانی این وادیها مستور با برف و نقاط نزدیک به ساحل جیحون مردابی میباشد. ولی قسمت میانی باصفاست و هوای بسیار لطیف و معتدل دارد و خود حصار با قصبه های شیرآباد، دوشنبه، چارجوی و فیض آباد در همین حوالی واقع شده در سواحل جیجون خرابه های بلاد قدیمه مانند ترمذ دیده میشود. اکثر اهالیش اوزبکند و لذا به زبان بخارا، اوزبکستان نامیده میشود. محصولات آنجا عبارت است از:حبوبات، پنبه، عسل و غیره. در نهرهایش معدن طلا هم یافت شود. (از قاموس ترکی): و قهندژ و حصاررا [در بخارا] غارت کردند. (تاریخ بیهقی ص 349).

فرهنگ معین

دیوار، دیوارِ قلعه، بارو، باره. [خوانش: (حِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

دیوار،
[قدیمی] زندان،
[قدیمی] قلعه، دژ،
[قدیمی، مجاز] جایی که از دشمن به آن پناه می‌برند،
(موسیقی) [قدیمی] از شعبه‌های بیست‌وچهارگانۀ موسیقی ایرانی،

حل جدول

دیوار، بارو، در، اورا

اورا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی

کلمات بیگانه به فارسی

دیوار - بارو

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده، بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت، صیصه، معقل، محدودیت، حصر، پناه‌گاه، جان‌پناه

فرهنگ فارسی هوشیار

محاصره کردن، محصور کردن کسی یا سپاهی را

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری