معنی حضری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حضری. [ح َ ض َ] (ص نسبی) منسوب به حضر. ساکن شهر. ساکن حضر. شهرنشین. شهری. (دهار). شهرباش. قراری. تخته قاپو. مدری. مدنی. مقابل بدوی. بادوی. بادیه نشین. چادرنشین. صحرانشین. بیابان باش. (منتهی الارب). ساکن بادیه. و بری. مقابل سفری:
از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی او
ادبای سفری گشته بَرِ او حضری.
فرخی.
|| (اصطلاح فقه) حاضر. || حضری (آیات) و سفری، صاحب کشف الظنون گوید: علم آیات حضری و آیات سفری از فروع علم تفسیربشمار میرود. آیات حضری بسیارند ولی آیات سفری را در چهل واندی آیه ضبط کرده اند، چنانکه در اتقان سیوطی آمده است. (کشف الظنون).

حضری. [ح َ ض َ] (ص نسبی) منسوب به حضر، شهری در جزیره. از دیاربکر. (الانساب).

حضری. [ح َ] (ص نسبی) منسوب به حضر. شهری باستانی است که نام او در اشعار عرب آمده است. (الانساب).

فرهنگ معین

(حَ ضَ) [ع.] (ص نسب.) شهرنشین.

فرهنگ عمید

کسی که در شهر زندگی می‌کند، شهرنشین،

فرهنگ فارسی هوشیار

ساکن شهر، شهر نشین

فرهنگ فارسی آزاد

حَضَرِیّ، از مردم شهر، شهرنشین،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر