معنی حفید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حفید.[ح َ] (ع اِ) فرزند فرزند. (اقرب الموارد). اولاد مرد و اولاد اولاد وی. دختران مرد. نبیره. || خدمتگار. خادم. || یاری گر. ناصر. حافد.

حفید. [ح َ] (اِخ) رجوع به ابن زهر شود.

حفید. [ح َ] (اِخ) ابن محمدبن یوسف نشابوری. رجوع به عبداﷲ... شود.

فرهنگ معین

(حَ) [ع.] (اِ.) زاده، پسرِ پسر.

فرهنگ عمید

پسری پسر، نوه، فرزندزاده،

فرهنگ فارسی هوشیار

فرزنده زاده، پسر پسر

فرهنگ فارسی آزاد

حَفِیْد، نوه (جمع:حُفَداء)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر