حل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گشودن، باز کردن، گداختن. [خوانش: (حَ لّ) [ع.] (مص م.)]
(حِ لّ) [ع.] (مص ل.) حلال شدن، حرمت.
از بین بردن (مشکل)،
(صفت) فاقد اشکال،
(اسم) جواب، پاسخ: حل تستها ایراد داشت،
(شیمی) انحلال، آمیزش، یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع،
(ریاضی) یافتن پاسخ مسئله،
[مقابلِ حرام] [قدیمی] حلال شدن، روا بودن،
(فقه) در اسلام، از احرام بیرون آمدن، احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن،
روغن کنجد
گشودن معما
گشودن معما، روغن کنجد
آمیختن، گُداخت، گشوده، گمیزش، چاره
ذوب، گداختن، گدازش، آب، محلول، باز کردن، فیصله دادن، گشودن، تحلیل، جواب، پاسخ، جوابیابی، مستحیل،
(متضاد) عقد
گره باز کردن، گداختن
حِلّ، قسمتی از زمین مکّه که جزء حَرَم نیست (بر خلاف حَرَم که در آن قسمت قِتال حرام است). معنای حِلّ و حَریم در این بیت ابن فارض که از شعرای قرن هفتم هجری بود نمایان است: فَفَوعاً لِقاضٍ اَتی فی حُکْمِه عَجَبا اَفْتی بسَفْکِ دَمِی فی الْحِلِّ وَالْحَرَمِی. «حضرت بهاءالله این بیت را در لوح شکرشکن ذکر می فرمایند. » (یعنی: سر می نهم به حکمش امّا عجب ز قاضی فتوی دهد بقتلم هم در حریم و هم حلّ)،
حَلّ، (حَلَّ، یَحُلُّ) باز کردن گره، گشودن مشکل، حل کردن در مایعات،