معنی حواشی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
حواشی. [ح َ] (ع اِ) ج ِ حاشیه. کرانه و اهل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حاشیت: اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق... مؤکد گشت. (کلیله و دمنه). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. (کلیله و دمنه). حواشی ممالک از سوابق خلل وطوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- عیش رقیق الحواشی، زندگانی خوب و گوارا. (ناظم الاطباء).
|| خدمتکاران. (غیاث) (آنندراج): بر هر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی معین است. (گلستان). و نیز اهل ضیعت ها را بعلت نویسندگان خود و حواشی و خدمتگاران و مرافق و منافع اصحاب خود بمثل این تکلیف کرده اند. (تاریخ قم ص 165).
(حَ) [ع.] (اِ.) جِ حاشیه.
حاشیه
جوانب
پیرامون، کنار هها
اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کنارهها، حومه، حاشیهها، توضیحات، چاکران، خدمتکاران، نوکران، عیال
کرانه و اهل و جز آن