معنی خاشاک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خاشاک. (اِ مرکب) خاشه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته. (برهان قاطع). ریزه ٔ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه. (شرفنامه ٔ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369). قذاه، عَذَب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عقاقیر. (السامی فی الاسامی). آشغال:
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت از او بیرون فکن.
رودکی.
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست.
فردوسی.
ولیکن بفرمان یزدان دلیر
نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر.
فردوسی.
برآن توده خاشاکها بر زدند
بفرمود تا آتش اندر زدند.
فردوسی.
تا روی بجستن ننهد برق شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک.
منوچهری.
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست.
ناصرخسرو.
که دریا در نهد درقعر و خاشاک آورد برسر.
مختاری غزنوی.
تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک تو
با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده.
خاقانی.
خاشاک دورنگ روز و شب را
آتش زن و در زمان برافروز.
خاقانی.
چو شد پژمرده خاشاکی بود خشک.
دهلوی.
دگر آهو که خاشاک است خوردش
بجای مشک خاشاک است گردش.
نظامی.
سهی سروش فتاده بر سر خاک
شده لرزان چنان کزباد خاشاک.
نظامی.
در اندیشید از آن که یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش.
نظامی.
- امثال:
خاشاک به گاله ارزانی و شنبه بجهود، نظیر: سرخر و دندان سگ. (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2).
خاشاک نیز بر در دریا گذر کند. نظیر: سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش. (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2).
- خاشاک مسجد، ظاهراً نوعی گستردنی نظیر بوریا و حصیر باید باشد: بمسجد رفتم بوریانبود بخانه رفتم و خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او به کنار آب حرام کام رفتم و یک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم. (تاریخ بخارا نرشخی ازانیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 144). در منزل ایشان در زمستان خاشاک مسجد می بود و در تابستان بوریای کهنه. (تاریخ بخارا نرشخی از انیس الطالبین ایضاً).
(اِ.) ریزه چوب و علف و کاه.
ریزۀ چوب، علف، کاه، و مانندِ آن،
خار، خس، علف خشک،
آخال، آشغال، خار، خس، زباله، خاکروبه
خس
آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوبریزه
(اسم) ریزه چوب و علف و کاره: خاروخس.