معنی خاشع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خاشع. [ش ِ] (ع ص، اِ) جای دگرگونه شده و منزلی نمانده در وی و جائی که کسی در آنجارسیدن نتواند. (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ رشیدی). || فروتن و رکوع کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغه). ترسکار. (مهذب الاسماء). المتواضعﷲ بقلبه و جوارحه. (تعریفات جرجانی). ج، خُشّاع و خُشَّع، خاشعون. خاشعین. ذلیل. عجز و لابه کننده. خاضع.ترسیده کار: فی صلاتهم خاشعون. (قرآن 2/32). خاشعین ﷲ لا یشترون. (قرآن 199/3). و کانوا لنا خاشعین. (قرآن 90/21). لرأیته خاشعاً. (قرآن 21/59).
ناظر قلبیم اگرخاشع بود
گرچه گفت و لفظ ناخاضع بود.
مولوی.

خاشع. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای فارسی زبان هند است که اصلش ایرانی ولی در کشمیر زندگی کرده است در تاریخ 1092 هَ. ق. دیوانش مرتب شد و این بیت از اوست:
جلوه ٔ سرو تو دیدیم و زمین گیر شدیم
آن قدر محو تو گشتیم که تصویر شدیم.
(قاموس الاعلام ترکی ج 3).

فرهنگ معین

(ش ِ) [ع.] (اِفا.) فروتنی کننده.

فرهنگ عمید

فروتن
عابد،

حل جدول

فروتنی کننده

مترادف و متضاد زبان فارسی

افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع،
(متضاد) مغرور، متکبر، خداترس، متقی، پرهیزگار

فرهنگ فارسی هوشیار

فروتنی کننده

فرهنگ فارسی آزاد

خاشِع، خاضع، فروتن، رکوع کننده و سر فرود آورنده، خائف، ذلیل (جمع: خُشَّع، خَشَعَه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر