معنی خانواده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خانواده. [ن َ / ن ِ دَ / دِ] (اِ مرکب) خاندان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). دودمان. خیل خانه. (ناظم الاطباء). تبار. دوده:
اصیل زاده و از خانواده ٔ حرمت
بزرگوار و به اقبال و دولت اندرخور.
سوزنی.
|| اهل خانه. اهل البیت. (ناظم الاطباء).
تاریخ خانواده و اشکال آن: یگانه سازمان اجتماعی که بادوام و همگانی است و از دیرباز در زندگی بشرهای ماقبل تاریخ وجود داشته و حتی قبل از عبادتگاه و دولت و هر سازمانی که برای تمرکز فعالیت آدمی بوجود آمده است خانواده میباشد. گرچه در طول تاریخ خطراتی برای آن پیش آمده و بر اثر آن نزدیک بوده است که خانواده از بین برود ولی چون روابط انسانی در این سازمان بیشتر و بهتر از سایر روابط دیگر برآورنده ٔ مهمترین خواستهای حیاتی اوست، لذا این امر موجب شده که این سازمان بتواند بکار مستمرش ادامه دهد و از جمع به پراکندگی نگراید. مردم شناسان میگویند: علت استمرار و دوام خانواده از آن است که در خانواده روابط اجتماعی به بهترین وجهی حوائج آدمی را برمی آورد و رفع نیازمندیهای او در هیچ رابطه ای بغیر این رابطه به این خوبی و آسانی امکان پذیر نیست. روابط آدمیان و اشکال خانوادگی، بستگی بقدرت خاص انسانی دارد و شکل آن در ادوار مختلف متفاوت است. صاحبنظران را نظر این است: در هر زمان و مکان خاصی شکل هر سازمان اجتماعی (که خانواده نیز یکی از آنهاست) در حقیقت شکلی است که از برخورد احتیاجات کلی بشر با درنظر گرفتن شرایط موجود خاص حاصل میشود و این شکل با تغییر شرایط عوض می گردد و نیز اگر احتیاجاتی که زیربنای جامعه است تغییر پذیرد، شکل خانواده نیز تغییر خواهد کرد. با بیان این قاعده همواره میتوان اشکال متفاوت و متغیر خانواده ها را تشخیص داد. بسیاری از دانشمندان قرن نوزدهم بر این بوده اند که اشکال فعلی خانواده مترقی ترین شکل آن میباشد، شکلی که در نیم قرن بعد تغییر یافت. برحسب تشخیص آنان اشکال خانواده در طول تاریخ بدین گونه بوده است: «گروههای مختلط»، «خانواده های پدرسالاری با چند زن »، «مادرسالاری » و «خانواده های مرکب از پدر و مادر و بچه ها» (البته با تغییراتی چند). باری آنچه در اینجا باید گفت این است: تفاوت موجود بین فرق مختلف خانواده ها در سرتاسر جهان بیشتر بستگی بتاریخ و فرهنگ آنها دارد تا بستگی به قضایای بیولوژیکی. مثلاً اموری چون «مجرد بودن و به ازدواج تن درندادن »، «جلوگیری از آبستنی »، «خیانت زنان و شوهران بهم »، «حرامزادگی »، «زنابا محارم »، «شیرخواره کشی »، «سر از حفظ طفل باززدن » که در همه ٔ نقاط جهان یافت میشود و نیز سیستمهای مختلف خویشاوندی و ازدواج، چون: تبنی (فرزندخواندگی). منع زنای با محارم و سایر قواعد اخلاقی که فعلاً در همه ٔ دنیا هست، همه ٔ آنها بستگی به اجتماع دارد و اگر آن ها را وابسته به اجتماع ندانیم و از برای هر یک علل فردی و شخصی قائل شویم حتماً از طریق مستقیم و بحث صحیح دور خواهیم افتاد. بلی یک سلسله علل فردی و خصوصی در امور اجتماعی دیده میشود که بموجب آنها فقط اشکال خاص خانوادگی تحقق میپذیرد نه اشکال کلی و عمومی که آنها هم چندان مهم نیستند. خلاصه علی رغم ظاهر امر، شکل خانواده در انسانها هیچگاه یک امر غریزی و طبیعی نبوده، یعنی در آدمی قدرت ذاتی و جبلی وجود نداردکه برحسب آن قدرت تشکیل خانواده محقق شود و بسط یابد، بلکه آن امری اجتماعی است.
اشکال سازمان خانواده: پاره ای از مطالعات نژادشناسی ما را به آنجا کشیده است که در طبقه بندی اشکال موجود در خانواده بنتایج مفیدی برسیم: اصل «هم خونی » در گذشته پایه و اساس زندگی خانوادگی بوده بخصوص در بین جوامع اولیه. رالف - لینتون میگوید: یک خانواده یا از فرزندان و زن و شوهری بوجود آمده است که آنها در حول اوجاق خانواده با صمیمیت زیست میکنند و یا آنکه از فرزندان و مادر و پدری تشکیل یافته که چندان رابطه ٔ محکم با هم ندارند وبلکه فقط کارهای دستجمعی موجب اتصال آنها بهم شده است. البته امور مامور به یا منهی عنه در هر دو این خانواده ها نیز وجود دارد. این تقسیم او در مقابل تقسیمی است که دیگران بوسیله ٔ شخصی بالغ بعمل می آورند براین تقریر: هر شخص بالغ دو نوع خانواده دارد یا آنکه او متعلق بخاندان و خانواده ٔ پدری است و یا آنکه خود او بوجودآورنده ٔ خانواده ٔ نوی است. مسأله ٔ «ازدواج با محارم » که از امور منهی عنه میباشد مبین این است که خانواده های هم خون سعی دارند با ازدواجهای خود خانواده را از استهلاک نجات دهند. مثلاً فرعونان در مصر قدیم میگفتند: ما با ازدواج با خواهران خود همواره زنجیره ٔ شاهی را حفظ خواهیم کرد ولی با این وجود اصل مورد نظر آنها اصل عملی نبوده و توده های مردم بشدت آن را نفی میکرده اند. خلاصه حوادث واقع بین دو جنگ بین المللی اول و دوم موجب شده است که تأکیدات دانش طلبهای اجتماعی مسائل مربوطبقضایای خانوادگی را از تکیه بر اصول بیولوژیکی بر تکیه به اصول تاریخی کشانند و بر اثر آن تعابیر اصول خانوادگی از طریق روانشناسی حل و فصل گردد و بالنتیجه مسأله ٔ خانواده از تحت الحمایگی خارج شود و به یک رابطه ٔ دوستانه بگراید. مسأله ٔ فرزند داشتن امروز برخلاف قدیم که فرزندها را ثروت خانواده میشمردند، بصورت قلم خرج جلوه کرده و باعث شده است که پدران و مادران درباره ٔ آنها بمحاسبات دقیق پردازند. بالاخره امور دیگری چون امر بهداشت عمومی و تعلیم و تربیت و حفظافراد از بلیات، دیگر به عهده ٔ خانواده نبود و اجتماع عهده دار آن است. حال که مسائل کلی راجع به خانواده مطالعه شد ذیلاً به تاریخ آن در ایران می پردازیم.
خانواده در نزد آریاها: مشیرالدوله آرد: خانواده بر اقتدار پدر یا بزرگتر خانواده تشکیل شده بود. زن اگرچه اختیاراتی نسبت به شوهر نداشت و با وجود این بانوی خانه محسوب میشد و کلیهً چنین بنظر می آمد که مقام زنها نزد آریانهای ایرانی بهتر از مقام آنها در نزد مردمان دیگر بوده، اولاد تابع محض پدر بودند. رئیس خانواده در عهود بسیار قدیم در آن واحد قاضی و مجری آداب مذهبی بود. زیرا در این ادوار از جهت سادگی آداب مذهبی طبقه ٔ روحانیین وجود نداشت. یکی از تکالیف حتمی رئیس خانواده این بود که مراقب اجاق خانواده بوده نگذارد آتش آن خاموش شود. اجاق خانواده در جای معین واقع و مورد احترام بوده. عده ٔ طبقات چنانکه از اوستا دیده میشود سه است، روحانیون. مردان جنگی و برزگران. ولی در عهد قدیم طبقه ٔ روحانیون وجود نداشت. اجرای آداب مذهبی و قربانی کردن را رؤسای خانواده ها بر عهده داشتند. شکل حکومت در این ازمنه ملوک الطوایفی است، از چند خانواده تیره ای تشکیل میشد و مسکن آن ده بوده که «ویس » میگفتند. از چند تیره، عشیره یا قبیله ترکیب می یافت و محل سکنای آن بلوک بود که در آن زمان «کئو» می نامیدند. چند عشیره قوم یا مردمی را تشکیل میداد و محل سکنای آن را که ولایت بوده «ده یو» می گفتند.رؤسای خانواده ها رئیس تیره و رؤسای تیره ها رئیس قبیله را انتخاب میکردند. رئیس قوم یا ولایت نیز در اوایل انتخابی بود ولی چون فرماندهی لشکر را در موقع جنگ بعهده داشت بعدها بر اختیارات خود افزود. ولی نه به اندازه ای که اختیارات رؤسای خانواده ها و تیره ها بکلی ملغی گردد رئیس تیره را «ویس پت » و رئیس قوم یا مردم را «ده یوپت » میگفتند. (از ایران باستان ج 1 ص 161).
خانواده ٔ پارتی: تعدد زوجات در نزد پارتی ها متداول بوده ولیکن بیش از یک زن عقدی نمی توانستند داشته باشند. تعدد زنان غیرعقدی در میان آنها و بخصوص در خانواده ٔ سلطنتی از زمانی متداول شده بود که بثروت رسیده بودند زیرازندگانی صحراگردی مانع از داشتن زنهای متعدد است. شاهان اشکانی زن عقدی خود را از شاهزاده خانم ها یا لااقل زنان پارتی انتخاب میکردند. زن قبل از فوت شوهرش نمیتوانسته شوهر دیگر اختیار کند؛ یعنی طلاق جایز نبوده ولیکن زن محترمه در صورت عدم رضایت از شوهر خود به آسانی طلاق میگرفته است. مرد فقط در چهار مورد می توانسته زن خود را طلاق بدهد: 1- وقتی که زن عقیمه بود.2- بجادوگری می پرداخت. 3- اخلاقش فاسد بود. 4- ایام قاعده را از شوهر پنهان میکرد. بعضی از مورخان اروپایی ازدواج شاهان اشکانی را با اقربا و خویشان نزدیک با نهایت نفرت ذکر میکنند. چنین نسبتی را نیز هردوت به کمبوجیه و پلوتارک به اردشیر دوم هخامنشی داده اند. لیکن بعضی از نویسندگان پارسی زرتشتی این نسبت را رد کرده میگویند: کلمه ٔ خواهر را در مورد اشکانیان نباید به معنی واقعی گرفت. کلیه ٔ شاهزاده خانمها راشاهان پارتی خواهر می خواندند. زیرا از یک دودمان و خانواده بودند و دخترعمو نوه ٔ عمو و غیره نیز در تحت این عنوان در می آمدند. ولی چون در تاریخ نویسی باید حقیقت را جستجو کرد و نوشت حاق مسأله این است که ازدواج با اقربای خیلی نزدیک در ایران قدیم موسوم به «خوتک دس » پسندیده بود و ظاهراً جهت آن را حفظ خانوادگی و پاکی نژاد قرار میدادند. ولی معلوم است که زرتشتی های ازمنه ٔ بعد آن را مثل سایر ملل فوق العاده مذموم دانسته اند چنانکه امروز هم از چنین نسبتی کاملاً منزه میباشند. زنهای پارتها با مردها خلطه و آمیزش نداشته اند ولیکن بعضی از ملکه ها بطوری که از سکه های شاهان و بعضی از آثار دیگر معلوم میشود در مجالس جشن حاضر میشدند چنانکه فرهاد پنجم با مادر خود بتخت نشست وسکه های او صورت مادر و فرزند را داراست و حجاریهای تنگ سااولک که بارون دوبد در کوههای بختیاری در سنه ٔ1841 م. یافته و بعضی از محققین مربوط بدوره ٔ اشکانی میدانند این نظر را تأیید میکنند. قاعده ٔ عمومی بر جدا بودن زنها از مردها بوده و زنها در زندگانی مردها شرکت نمیکردند. کلیهً مقام زنها نزد پارتیها پست تر از مقام آنها نزد پارسیها بوده و یکی از خصائص دوره ٔ اشکانی عدم مداخله ٔ زنهاست در امور دولتی. این است که برخلاف بعضی از شاهان هخامنشی در این دوره نفوذحرم سرا و خواجه سرایان در امور درباری و دولتی هیچ دیده نمیشود. جنایاتی که در خانواده واقع میشود مثل قتل زن بدست شوهر یا پسر و دختر بدست پدر و یا خواهر بدست برادر یا جنایاتی مابین پسران و برادران بعدلیه رجوع نمیشد و بایستی خود خانواده قراری در مورد اینگونه جنایات بدهد زیرا بعقیده ٔ پارتیها این نوع جنایات بحقوق عمومی مربوط نبوده و تصور میکرده اند که فقطبحقوق خانواده خلل وارد می آورد. ولیکن اگر دختر یا خواهری که شوهر دارد موضوع چنین جنایاتی واقع میشد امر بعدلیه محول میگشت زیرا زنی که شوهر میکرد جزو خانواده ٔ شوهر محسوب میشد. از مجازاتهای این دوره اطلاعاتی در دست نیست همین قدر معلوم است که مجازات خیانت زن بشوهر خیلی سخت بوده. مرد حق کشتن زن را داشته ودیگر اینکه اگر کسی مرتکب عمل شنیعی برضد طبیعت میشد بایستی خودکشی کند و در این باب پارتیها به اندازه ای سخت بودند که هیچ استثنائی را روا نمیداشتند. این است مختصر اطلاعاتی که از اخلاق پارتیها بما رسیده است. (از تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2693- 2795).
خانواده در دوره ٔ ساسانی: اصل تعدد زوجات اساس تشکیل خانواده بشمار میرفت. در عمل، عده ٔ زنانی که مرد می توانست داشته باشد بنسبت استطاعت او بود. ظاهراً مردمان کم بضاعت بطور کلی بیش از یک زن نداشتند. رئیس خانه (کذگ خوذای = کدخدا) از حق ریاست دودمان (سرداریه ی دوذگ = سرداری دوده) بهره مند بود. یکی از زنان سوگلی و صاحب حقوق کامله محسوب شده و او را زن ی پادشاییها (پادشاه زن) یا «زن ممتاز» میخواندند. از او پست تر زنی بود که عنوان خدمتکاری داشت و او را «زن خدمتکار» (زن ی چگاریها) میگفتند. حقوق قانونی این دو نوع زوجه مختلف بود. ظاهراً کنیزان زرخرید و زنان اسیر جزء طبقه ٔ چاکرزن بوده اند، معلوم نیست که عده ٔ زنان ممتاز یک مرد محدود بوده است یا خیر. اما در بسی از مباحث حقوقی از مردی که دو زن ممتاز دارد سخن بمیان آمده است. هر زنی از این طبقه عنوان «بانوی خانه » (گذگ بانوگ = کدبانو) داشته است و گویا هر یک از آنها دارای خانه ٔ جداگانه بوده اند. شوهر مکلف بود که مادام العمر زن ممتاز خود را نان دهد و نگاهداری نماید. هر پسری تا سن بلوغ و هر دختری تا زمان ازدواج دارای همین حقوق بوده است. اما زوجه هایی که عنوان چاکرزن داشته فقط اولاد ذکور آنان در خانواده ٔ پدری پذیرفته میشده است. در کتب پارسی متأخر پنج نوع ازدواج شمرده شده است. ولی ظاهراً در قوانین ساسانی جز دو قسمی که ذکر شد قسم دیگری نبوده است. نصاری بر زردتشتیان خرده میگرفتند که به آسانی مزاوجت میکنند و به آسانی طلاق میدهند ولی این ایراد مبنای صحیحی ندارد. اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده یکی از صفات بارزه ٔ جامعه ٔ ایرانی بشمار میرفت تا بحدی که ازدواج با محارم را جایز میشمردند و چنین وصلتی را «خویذ وگدس » میخواندند در اوستا این کلمه «خوایت ودث » است. این رسم از قدیم معمول بود حتی درعهد هخامنشیان اگر چه معنی لفظ «خویت ودث » در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده، در بغ نسک و ورشتمان سرنسک اشاره به اجرای این عمل شده. مثلاً اینکه مزاوجت بین برادر و خواهر بوسیله ٔ فره ایزدی روشن میشود و دیوان را بدور میراند. نرسی برزمهر مفسر ادعا کرد که خویذ وگدس معاصی کبیره را محو میکند. در زمان ساسانیان نه تنها در کتب معاصران مثل آگاثیاس و کتاب منسوب به ابن دیصان ذکر این عمل رفته بلکه در وقایع آن دوره هم شواهد چند میبینیم. یکی از اولیاء آن عهد اردای ویراز که هفت خواهر خود را بزنی گرفته بود، ممکن است وجود خارجی نداشته باشد، اما وهرام چوبین خواهر خود گردیک (گردیه) را گرفت و مهران گشنسب نیز پیش از گرویدن بکیش نصاری بنابر عادت ناشایست و ناپاکی که این گمراهان آن را قانونی و بحق می پندارند خواهرش را عقد کرده بود بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به ازدواج است گوید: «عدالت خاصه ٔ پرستندگان اوهرمزد بنحوی جاری میشود که مرد مجاز است با مادر و دختر و خواهر خود مزاوجت کند». و مثالهایی آورده است که زرتشتیان برای تأیید و تقدیس این امر روایت میکرده اند. یا وجود اسناد معتبری که در منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود. کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل یعنی وصلت با اقارب میکنند بی اساس و سبکسرانه است. مثلاً تأویلی که «بلسارا» از کلمه ٔ خویذوگدس کرده و گفته است معنی آن «حصول رابطه است بین خدا و بنده بوسیله ٔ زهد و پرهیزگاری » و نیز او گوید: اگر در زمان تحریر کتب پهلوی معنی ازدواج نامشروع به این کلمه تعلق گرفته است، ظاهراً مراد اعمالی بوده که منحصراً بحکمای مزدکی مذهب نسبت میداده اند نه زرتشتیان. ولی باید دانست که ازدواج با اقارب به هیچوجه زنا محسوب نمیشده، بلکه عمل ثوابی بوده که از لحاظ دین اجری عظیم داشته است. محتمل است که قول هیون تسیانگ چینی در اوایل قرن هفتم میلادی که گوید: ازدواج عصر او بسیار آشفته است ناظر بهمین رسم باشد. هنگام تولد طفل پدر باید شکر خدای را به انجام مراسم دینی خاص و دادن صدقات بجای آرد، صدقه ٔ دختر بیش از پسر بود. بعد ازآن مراسم نامگذاری کودک فرامیرسد، در نامگذاری اختیار اسم کفار را گناه میدانستند. تقریباً همه ٔ اسمهایی که در نقوش و مهرها میبینیم از طبقه ٔ ممتاز است و اکثر صورت دینی دارند. مثلاً بعضی از آنها اسامی موجودات الهی است مانند هرمزد (اوهرمزد، اهورمزدا) و وهرام (ورثرغن) و نرسه (نیریوسئهه) یا ترکیبی است از اسم دو ایزد. مثل مهرنرسه (مهر نرسی) یا ترکیبی از دو جزء که یکی از آنها نام ایزدی است مانند مهروراز (مهرگراز) و مهر بوزید (مهر نجات میدهد) و زروان داد (آفریده ٔ زروان) و یزدیخت (خدا نجات داده) و آناهیدپناه (کسی که در پناه آناهیتاست) و غیره. اسامی که مرکب از کلمه ٔ آذر بسیار معمول بوده مثل آذربوی (نجات بوسیله ٔ آتش) و ترکیبی از اسامی آتشکده های بزرگ مانند «آذرگشنسب »، «گشنسب « »مهران گشنسب »، «گشنسب فرن »، «آذرفربک »، «فربک »، «برزین »، «پناه برزین ». اسامی مرکب از سه جزء دیده میشود مثل (آذر خورشید آذر). اسم گاهی مبین شرافت نسب طفل بود مانند شاهپور (شاه پور) یا حاکی از فال نیک می شده مانند پیروز و نام ویه (نام به) نامهای مصغر را با شکل مختلفه ترکیب میکردند. غالباًجزو آخر اسم را قطع کرده بجای آن ویه میگذاشتند مانند ماهویه که از ماه و یک جزء مجهولی ترکیب یافته و جوانویه (جوان بمعنی جوان و دلیر است) اسامی زنان غالباً بکلمه ٔ دخت «دختر» ختم میشده است مانند هرمزددخت و یزدان دخت (که اگر هرمزد یا یزدان نام پدر صاحب اسم نبود معنی دختر خدا یا دختر خدایان را داشت). و آزرمیدخت (دختر عفیف) بعض اسامی به «گاف » ختم میشد مانند دینگ (از دین بمعنی کیش) و وردگ (از ورد بمعنی گل سرخ) صفات نسبی را هم بجای اسم زنان بکار میبرده اند مانند شیرین. از اواسط قرن پنجم اسامی دلاوران تاریخ داستانی قدیم استعمال عام پیدا کرد. کواذ ساسانی اسم کواتد پادشاه داستانی را گرفت که در یشتهای اوستااز او ذکری شده است. در قرن پنجم و ششم و هفتم میلادی اشخاصی معروفند که نام قدما را مثل سیاوش و خسرو ورستهم (رستم) گرفته اند. این اتخاذ دلیل است بر علاقه ٔ جدیدی که مردم دوره ٔ ساسانی نسبت بداستانهای پرافتخار قدیم حاصل کرده بودند. در همین سه قرن اخیر داستانهای قدیم بصورت قطعی چنانکه در «خوذا ینامک » ضبط شده در آمده است. بایستی طفل خردسال را از آسیب چشم بد محفوظ بدارند و مواظبت کنند تا زن حائض نزدیک او نشود زیرا پلیدی شیطانی آن زن را موجب بدبختی طفل می پنداشتند. شیطان را بوسیله ٔ آتش و روشنایی دور میکردند خصوصاً در سه شب اول تولد طفل عصاره ٔ نبات هائومه بطفل میدادند و روغن بهاری به او می چسبانیدند. پرستاری از طفل و شیردادن و در قنداق پیچیدنش میبایستی مطابق آداب مذهبی بعمل آید، قواعدی نیز برای نخستین سرتراشی طفل مقرر بوده، تربیت طفل بعهده ٔ مادر بود و در صورت احتیاج پدر، خواهر یا دختر بزرگ خود را بتربیت کودک میگماشت. اگر پسری پدر را چنانکه سزاوار شأن اوست حرمت نمیگذاشت ارث پدری او تعلق بمادر میگرفت مشروط بر اینکه مادر بیش از فرزند شایستگی و اهلیت میداشت، تعلیم مذهبی دختر را مادر به عهده میگرفت لیکن حق شوهر دادن او بپدر اختصاص داشت. اگر پدر در قیدحیات نبود شخص دیگری اجازه ٔ شوهر دادن دختر را داشت این حق نخست بمادر تعلق میگرفت و اگر مادر مرده بود، متوجه یکی از اعمام یا اخوال دختر میشد. دختر خود مستقلاً حق اختیار شوی نداشت از طرف دیگر پدر یا شخصی که ولی دختر بشمار میرفت مکلف بود بمجرد رسیدن بسن بلوغ او را بشوهر دهد زیرا منع دختر از توالد گناه عظیمی بشمار می آید. مراسم نامزدی غالباً در سن طفولیت بعمل می آمد و ازدواج در جوانی صورت میگرفت. در پانزده سالگی دختر باید شوهردار میشد معمولاً وصلت بوسیله ٔ یکنفر واسطه بعمل می آمد. مهر را معین میکردند پس آنگاه شوهر مبلغی بپدر آن دختر میپرداخت. لکن میتوانست آن پول را در بعضی موارد مجدداً مطالبه کند. مثلاً اگر بعد از عروسی معلوم میشد که زن ارزش آن مبلغ را ندارد ظاهراً مقصود از این عبارت آن است که زن عقیم باشد. بعلاوه پدر نبایستی دختر را مجبور به اختیار شوهری که خود تعیین کرده بنماید و اگر دختر ابا میکرد پدر حق نداشت او را بدین سبب از ارث محروم کند. پس از عقد ازدواج اجر اعمال خیر زن متوجه شوهرش میشد. اگر دختر جوانی که در موقع مناسب پدر او را بشوهر نداده بود ارتباط غیرمشروع پیدا میکرد حق نفقه از طرف پدر داشت و از بردن ارث محروم نمیشد بشرط اینکه آن ارتباط را قطع کند و حتی اطفالی که از این پیوند غیرمشروع بدنیا می آمدند نفقه شان بعهده ٔ پدر آن دختر بود. شوهر میتوانست بوسیله ٔ یک سند قانونی زن را شریک خویش سازد در این صورت شریک المال میشد و میتوانست مثل شوی خود در آن تصرف کند بدین طریق زوجه میتوانست معامله ٔ صحیحی با شخص ثالث بعمل آورد زیرا در این قبیل امور و در عواقب قانونی آن زن را شخص مستقلی میدانستندنه عضو یک خانواده (واًلا بموجب قانون زناشویی فقط شوهر شخصیت حقوقی داشت) در این مورد مدعی زوجه میتوانست بدون احتیاجی برضایت شوهر بر ضد زن اقامه ٔ دعوی نماید. دائن در آن صورت میتوانست حقوق خود را خواه از زن مطالبه کند و خواه از شوهر، شوهر میتوانست با دو زوجه ٔ ممتاز خویش اشتراک منفعتی برقرار کند در این صورت نفع هر یک از آن دو زوجه با شوهر مشترک بود، اما فیمابین خودشان هر یک از زنان جداگانه مالک نفع خود بودند، مرد میتوانست در هر موقع این شرکت را بهم زند ولی زنان از این حق محروم بودند. اما در شرکتی که میان دو مرد برای منفعتی منعقد میشد هر یک از آنهامیتوانست بمیل خود قرارداد را لغو نماید. احکامی موجود بود که حقوق زن ممتاز را راجع بتصرف در اموال شوهری که مجنون شده بود معین می نمود. معمولاً پدر خانواده که صاحب اختیار همه بود از عواید اموال خاص زوجه و غلامان خود تصرف میکرد با این تفاوت که اگر مرد زن را طلاق میداد مکلف بود عواید خاص را به او بدهد لیکن اگر بنده ٔ زرخریدی را آزاد میکرد آن بنده حق مطالبه ٔ چیزی از آقای خود نداشت. در مورد طلاقی که به رضای زوجه واقع میشد زن حق نداشت اموالی را که شوهر در موقع عروسی به او داده نگاهدارد. مفهوم مخ
الف این حکم آن است که زن میتوانسته است در موقع طلاقی که بی رضایت او واقع شده باشد همه ٔ مال یا قسمتی از آن را نگاهدارد. احوال حقوقی زن که در نتیجه ٔ تحقیقات بارتلمه معلوم شده مشتمل بر مسایل متضاد است و سبب این تضاد آن است که احوال قانونی زن در طول عهد ساسانیان تحولاتی یافته است. بنابر قول بارتلمه اصولاً زن در این زمان شخصیت حقوقی نداشت حقوقش بتبع غیر بود. اما در حقیقت بعقیده ٔ ما زن نیز دارای حقوق مسلمه ای بوده است. ساسانیان احکام عتیقی داشته اند و قوانین جدیدی که ظاهراً با هم متضاد بوده اند. پیش از اینکه اعراب مسلمان ایران را فتح کنند محققاًزنان ایران در شرف تحصیل حقوق و استقلال خود بوده اند. یکی از مقررات خاصه ٔ ساسانی ازدواج «ابدال » است که نویسنده ٔ نامه ٔ تنسر بشرح آن پرداخته است. در ترجمه ٔ فارسی این نامه ذکر این قسم مزاوجت را به اختصار می بینیم و تفصیل آن در کتاب «ماللهند» بیرونی است که مستقیماً از ترجمه ٔ مفقود ابن مقفع گرفته است و آن این است: «اًذا مات الرجل و لم یخلف ولدا اًن ینظروافاًن کانت له امراءه زوجوها من اقرب عصبته باسمه، واًن لم تکن له امراءه فابنه المتوفی او ذات قرابته فاًن لم توجد خطبوا علی العصبیه من مال المتوفی فمن کان من ولد فهو له و من اغفل ذلک و لم یفعل فقد قتل ما لایحصی من الانفس لأَنه قطع نسل المتوفی و ذکره الی آخر الدهر»؛ یعنی اگر مردی بمیرد و فرزندی نداشته باشد باید دید اگر زنی دارد او را به نزدیکترین خویشاوندان متوفی باید بدهند و اگر زن ندارد دختر یا نزدیکترین بستگان او را با اقرب خویشان باید نکاح ببندند ولی اگر هیچ زنی از بستگان او موجود نباشد از مال شخصی متوفی باید زنی را جهیزه داده به یکی از مردان خویشاوند میت بدهند. پسری که از این ازدواج حاصل شود فرزند آن مرد میت محسوب میشود. کسی که از ادای این تکلیف غفلت ورزد سبب قتل نفوس بیشمار شده است زیرا که نسل میت را قطع و نام او را تا آخر دنیا خاموش نموده است. قاعده ٔ قبول نیز یکی از رسومی است که در جامعه ٔ زرتشتیان فوق العاده متداول بوده است. چون مردی می مرد و فرزندی بالغ نمیگذاشت که جانشین او شود و ریاست خانواده را بعهده گیرد، صغار میت را بقیم میسپردند و اگر میت توانگر بود بایستی شخصی بعنوان پسرخوانده قایم مقام او شود و ترکه ٔ او را اداره کند. و اگر آن مرد زنی ممتاز داشت و آن زن بعنوان پسرخوانده مدیر ماترک او میشد ولی زوجه ٔ او که چاکرزن بود نمیتوانست به این سمت نصب شود بایستی او را مثل صغار دیگر بقیم بسپارند. در این صورت مرد قیم پدر آن چاکرزن محسوب میگردید. و اگر قیم وفات می یافت برادر چاکرزن یا برادری که در میان چند فرزند مقام ارشدیت داشت و یا یکی از خویشاوندان نزدیکش قیم او میشد. اگر در خانه ٔ مرد میت زنی ممتاز یا دختری یگانه نبود سمت فرزندخواندگی به برادر و پس از او بخواهر و سپس بدختر برادر و بعد به پسر برادر تعلق میگرفت و پس از این طبقات به سایر خویشاوندان نزدیک میرسید. شرایط قانونی «ستر» این بود که کبیر باشد و از زرتشتیان باشد و عاقل باشدو خود نیز دارای عائله ٔ کثیر باشد و صاحب فرزندان باشد یا امید و امکان فرزند یافتن داشته باشد و مرتکب هیچیک از معاصی کبیره نشده باشد. شرایط زنی که عنوان ستری می یافت قانوناً چنین مقرر بود که شوهر نداشته باشد و در طلب آن هم نباشد و کنیز کسی نباشد و از فاحشگی امرار معاش نکند و در خانواده ٔ دیگر سمت فرزندخواندگی نداشته باشد. زیرا که زنان جز در یک جا نبایستی «ستر» بشوند ولی مرد میتوانست رفته در چند خانواده سمت «فرزندخوانده » بگیرد؛ ستر فرزند بمجرد انتصاب به این سمت واجد حق ولایت تامه و اختیار مطلق نمیشد.نشانه ٔ این عنوان اخیر مراقبت در روشن نگاه داشتن آتش مقدس خانه بود. ستری بر سه نوع است: «ستر فرزند خود» عنوان زن ممتاز یا دختر یگانه و دوشیزه است. نصب چنین زنی یا دختری بمقام ستری طبیعی است و لزوم قهری دارد محتاج قانون خاص نیست. «ستر منصوص » کسی را گویند که از جانب متوفی قبلاً به این سمت معین شده باشدو این اصطلاح در مقابل کسی است که بعد از فوت آن شخص از طرف اقربا نصب شود. چنین کس را «سترمجعول » گویند. زن ممتاز چون بیوه باید مراقب امور خانواده باشد ومراسم دینی و امور خیریه را که بر هر خانواده واجب است انجام دهد. باید دختر شوی خود را شوهر دهد و خواهران شوی را اگر تحت قیمومتش باشند پرستاری کند و مانند اینها. مشارٌالیها حق دارد که قسمت بزرگی از دارایی متوفی را بمصارف شخصی خود برساند. اما بمحض اینکه دختری شوهر اختیار کرد قدرت مادر تقسیم میشود و یک بهر به داماد تعلق میگیرد و این اختیار داماد وقتی افزوده میشود که فرزندی بیابد که روزی امکان داشته باشد که به ریاست خانواده برسد. نوع دیگر هم از فرزندخواندگی متداول بود. و آن همین است که ما معمولاً آن را «تبنی » میگوییم. در این صورت پدر و مادر که طفلی را بفرزندی می پذیرفتند حق ارث بردن از او نداشتند. اگر این قسم فرزندخوانده که مادرش زنی ممتاز (پادشاه زن) بوده قبل از سن بلوغ میمرد، دارایی او به ناپدری او میرسید. در باب ارث مقرر بود که زن ممتاز و پسرانش یکسان ارث ببرند. اما دختران شوهرنکرده را نصف سهم میدادند. چاکرزن و فرزندان او حق ارث از او نداشتند. ولی پدر میتوانست قبلاً چیزی از دارائی خود را به آنان بخشد یا وصیت کند که پس از مرگ به آنان بدهند. برای مراقبت در اجرای قوانین ارث نُظّاری معین میکردند. چون کسی بدرود حیات میگفت بایستی موبدان مطابق مقررات وصیتنامه بتقسیم اموال او بپردازند و اگر میت چیز نداشت مصارف تجهیز جنازه و نگاهداشت فرزندان او را هم موبدان کفایت میکردند. چینن مقرر بود که «ابدال ابناء ملوک همه ابناء ملوک باشند و ابدال خداوند درجات هم ابناء درجات » (نامه ٔ تنسر). اگر کسی در وقت مردن قسمتی از اموال خود را به اشخاص بیگانه میداد ووارث قانونی خویش را محروم میکرد این عمل او صورت قانونی نداشت، مگر برای تأدیه ٔ دینی یا نفقه ٔ زنی یاپرستاری اولاد و پدر یا پیرمردی که در ظل حراست او بوده داده شده باشد. اگر کسی در زمان ابتلاء بمرضی که چندان خطری نداشته وصایایی میکرد چون شفا می یافت صورت قانونی داشت بشرط آنکه وصیت را در حال شعور کرده ونقضی در قوای او نبوده باشد. چون کسی وصیت میکرد مکلف بود که سهمی به هر یک از دختران بی شوهر و دو سهم به زن ممتاز خود بدهد. اگر قیم پسر صغیری قسمتی از دارایی خانواده را بمصرف پرداخت دینی میرساند چون پسربحد رشد بالغ میشد میتوانست اعتراض کند. وقتی یکی از کنیزان زرخرید را بمقدار یک عشر آزاد میکرد فرزندی که از آن کنیز تولد مییافت همچنین بمقدار یک عشر آزاد میبود. این قانون عجیب عیناً در کتاب فقه سریانی تألیف عیشوبخت هم مسطور است. (از کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف پرفسور آرتور کریس تن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی چ 2 صص 346- 358).
خانواده در تمدن اسلام: اساس خانواده در اواسط دوره ٔ تمدن اسلام مانند امروز زن بود و ذیلاً پاره ای از ممیزات خانواده ٔ اسلامی را شرح میدهیم و آن عبارت از حجاب و تعدد زوجات و طلاق میباشد. اگر مقصود از حجاب پوشاندن تن و بدن زن باشد، این وضع پیش از ظهور اسلام و حتی پیش از ظهور دیانت مسیح معمول بوده و دیانت مسیح هم تغییری در آن نداده و تا اواخر قرون وسطی در اروپا معمول بوده و آثار آن هنوز هم در خود اروپا باقی مانده است. اگر مقصود از حجاب زندانی ساختن زن در خانه و جلوگیری از معاشرت وی با مردان است، باید گفت که این وضع میوه ای از میوه های درخت تمدن اسلام میباشد و پیش از آن شایع نبوده است و همینکه مسلمانان کاملاً با زندگی تجمع و عیاشی آشنا شدند قضیه بیش از پیش شدت یافت و راجع به آن دقتهای فوق العاده مبذول گشت. زن بدوی عرب در همه چیز با مرد برابر بود و چه بسا که از میان همان چادرهای صحرائی زنانی درآمدندکه در امور بازرگانی و ادبی و دلیری و خردمندی و هشیاری و غیره نابغه محسوب میشدند. ولی بعد از ظهور اسلام کنیزان و اسیران فراوان گشتند و مردان هم خواجه های متعدد یافتند. طبعاً زن و مرد از هم بدگمان شدند وآن غیرت و علاقمندی سابق را از دست دادند و چون اختیارات مرد بیشتر بود از اوایل سلطنت امویان زنان در خانه محبوس گشتند و خواجگان سفید و سیاه برای مراقبت رفتار آنان معین شدند. پرده پوشی سختی که امروز در خانواده های اسلامی معمول است موجبش همان بدگمانی مرد اززن و خودکامی نسبت بخانواده است که هرنوع لذت و خوشی را منحصراً برای خود میخواهد. در صورتی که چنین وضعی با اصول تعالیم اسلام موافقت ندارد. و اگر در موضوع حجاب به آیات قرآنی مراجعه شود تفسیر آیات بیشتر با رفع حجاب وفق میدهد، اما چه میتوان کرد که مردم میل دارند آیات دینی را مطابق فکر و نظر و غرض خودشان تفسیر کنند و این مخصوص مسلمانان نیست بلکه پیروان هر دینی پس از متمدن شدن میل دارند احکام دینی را مطابق میل خود تعبیرنمایند. مثلاً در کتب مذهبی مسیحیان راجع به جلوگیری ازتعدد زوجات نص صریحی یافت نمیشود اما اولیای امور کلیسا تصور کرده اند که یک زن داشتن موجب سعادت خانواده و جامعه است و لذا از روی پاره ای قراین بعضی آیات را تفسیر و تأویل کرده و تعدد زوجات را حرام دانسته اند. همینطور موقعی که کنیز در میان مسلمانان فراوان شد، زن و مرد مسلمان از هم بدگمان شدند و مردان درصدد محبوس ساختن زنان برآمدند و آیات و احکام را با آن نظر تأویل و تفسیر کردند و زن را از هر جهت در تنگنا گذاردند تا آنجا که زن گمان برد کارهایی بر مرد حلال است که بر وی حلال نمیباشد و البته این اعتقاد از روی ترس و ناچاری پدید آمد و بالطبع مهر و دوستی زنان نسبت به مردان مبدل به ترس و ریاکاری شد. مرد هم که از راز زنان آگاه گشت از مکر و حیله ٔ وی اندیشناک شد او را پشت پرده گذارد و خودش با کنیزان و امردان و غلامان سرگرم شد، بندرت با زن خویش هم سفره و هم بستر و هم نشین میبود و او را موجود مکار و حیله باز میدانست و افتخار مردان بر این شد که زن را از حجله تا گور در خانه حبس کنند. اما باید دانست که ستمگری نسبت بزنان و خوار و ذلیل داشتن آنان با نص صریح آیات قرآنی مخالف میباشد. زیرا قرآن مردان را مأمور فرموده که با زنان بدوستی و مهربانی رفتار کنند و اینک نص آیه ٔ قرآن: «و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودهو رحمه» (قرآن 21/30) و آیه ٔ: «لهن مثل الذی علیهن بمعروف » (قرآن 228/2) و آیه ٔ: «و عاشروهُن َّ بالمعروف ». (قرآن 4/19). مردان جز خودکامی و شهوترانی چیزی نخواستند بخصوص بعد از پایان دوره ٔ علم و تمدن و شیوع جهل و فساد که فقیهان نیز مطابق نظر توده ٔ جاهل رأی دادند، همانطور که کشیشان مسیحی نیز در دوره های تاریک چنان بودند و مطابق فکر کوتاه و نظر پست محیط رأی و فتوا صادر کردند. بویژه که ظلم و استبداد در ممالک اسلامی شدت یافت و نتایج شوم آن بر زن ستمدیده تحمیل شد چه در دوره ٔ استبداد مرد ظلم حاکم را تحمیل می کند چون زورش به وی نمی رسد، ولی همینکه بمنزل می آیدخودش از هر حاکم ظالمی نسبت به اهل خانه اش ظالم تر میشود و انتقام حاکم ظالم را از زن و بچه اش میگیرد. این وضع در تمام اجتماعات حال و گذشته معمول بوده که بعد از شیوع ظلم و فساد اوضاع خانواده ها نیز تیره تر می گردد. و در هر کشوری که دیکتاتوری حکمروا باشد معمولاً مرد خانه نیز به اهل خانه ٔ خود ستم میدارد و بر عکس اگر در مملکتی عدل و داد حکومت کند، زن میتواند حق خود را مطالبه کند و مرد هم از ادای حق زن خودداری نمی نماید و چنانکه گفته اند هر خانواده و خانه ای یک دولت کوچکی را میماند. زنان مسلمان تا اواخر قرن گذشته (قرن نوزدهم میلادی) چنان بودند و پیشوایان اسلام هم خواه و ناخواه سکوت داشتند. کم کم بعضی از نویسندگان مسلمان درباره ٔ حقوق زنان مطالبی نگاشتند و معایب پرده را برشمردند و برادران خود را بمبارزه بر ضد پرده پوشی برانگیختند و تا آنجا که میدانیم نخستین کسی که راجع به زنان مسلمان و حقوق آنها مقالاتی انتشار داده مرحوم شیخ احمد فارس الشدیاق است که در مجله ٔ الجوائب چاپ استانبول مطالب مفصلی منتشر ساخت. پس از وی نیز بعضی ها مطالب مختصری نوشته و سرانجام قاسم بک امین در اواخر قرن نوزدهم میلادی کتاب مشهور تحریر المراءه را تألیف و منتشر نمود و حق مطلب را از هر جهت ادا کرد بقسمی که برای هیچ کس جای سؤال و جواب باقی نماند.
تعدد زوجات: یکی از بدبختی های خانواده های اسلامی تعدد زوجات است، یعنی اینکه مرد هر چه بخواهد زن بگیرد. شریعت اسلام تعدد زوجات را با اجرای شرایط بسیار سخت اجازت داده که تقریباً آن را جزء محالات آورده است. مثلاً نص آیه تصریح دارد مرد می تواند از یک تا چهار زن بستاند مشروط بر اینکه با همه ٔ آنان عدالت کند و اگر نتواند عدالت کند بیش از یک زن نباید بستاند و اینک متن آیه: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فاًن خفتم الاتعدلوا فواحده». (قرآن 3/4). و آیه ٔ دیگر: «و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء ولو حرصتم فلاتمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقه». (129/4).حال اگر مفهوم این دو آیه را با هم جمع کنید معلوم میشود که منع تعدد زوجات اقوی از جواز آن میباشد از آن رو مردمان خردمند و باانصاف به یک زن اکتفاء داشتند و با کنیزان هم بستر نمیشدند و از قلت نسل هم بیم نمیکردند زیرا کنیزان فرزند می آوردند و در هرحال تاکنون هم مسلمانان معمولی بیش از یک زن میستانند بقسمی که پنج و یا منتهی ده درصد مردم عادی یک زن دارند وبقیه بیش از یک زن اختیار می کنند. اما طبقه ٔ خواص چنانکه گفته شد معمولاً یک زن میگیرند مگر اینکه موجبات مهمی تعدد زوجات را برای آنان ایجاب کند. دسته ٔ دیگری از مسلمانان موضوع عدالت مصرح در آیه را بعدالت در نفقه نه در محبت تعبیر میکنند و در هر صورت در اواسط دوره ٔ تمدن اسلام مردمان متمکن و با جاه و جلال هم زنان متعدد می گرفتند و هم کنیزان متنوع نگاه می داشتند. اما زن نخستین غالباً بانوی حرم محسوب میگشت ولی زنان زرنگ پرهیزکار خودشان کنیزان ماهرو بشوهران هدیه میدادند چنانکه زبیده زن هارون برای اینکه از عشق شوهر خود نسبت به «دنائیر» [یکی از کنیزان زیبای حرم] بکاهد، چندین کنیز پری پیکر به هارون تقدیم نمود. گاه هم زنان برای ثواب آخرت زن جوانی به شوهر پیر خود هدیه میدادند. شیخ جبروتی تاریخ نویس مصری می گوید: زنان پدر من بسیار خداترس بودند. از آن جمله یکی از آنها خیلی به پدرم محبت میکرد و از محبت های او اینکه گاه و بیگاه کنیزان ماهروی با پول خود می خرید و آنان را آرایش میکرد و جامه ٔ فاخر میپوشانید و پیش پدرم می فرستاد تا خدا او را (زن پدرم را) پاداش بدهد. پدرم که این را می دید علاوه بر کنیزان تقدیمی او زنان دیگری اختیار میکرد و این خانم نیکوکار بردبار بر عکس سایر زنها ابداً بدش نمی آمد و به آن عمل اعتراضی نداشت.
طلاق: در مورد طلاق هم مانند تعدد زوجات میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر هست. بعضی ها آن را مکروه میدانند زیرا آیات و احادیث متعددی در مکروه بودن طلاق وارد شده است از آن جمله آیه ٔ ذیل:«و اًن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها اءَن یریدا اصلاحاً یوفق اﷲ بینهما» (قرآن 35/4) و آیه ٔ: «فان کرهتموهن فعسی اءَن تکرهوا شیئاً و یجعل اﷲ فیه خیراً کثیراً» (قرآن 19/4). و حدیث: «ابغض الحلال عنداﷲ الطلاق ». گرچه طلاق حلال است اما خدا آن را دوست ندارد، با این همه بسیاری از صحابه بطور وفور زن میگرفتند و طلاق میدادند. مغیرهبن شعبه بین 250- 300 زن گرفت و طلاق داد. ولی در هر حال بزرگان اسلام طلاق را مکروه میداشتند عموماً تا موجب کلی پدید نمی آمد طلاق واقع نمیشد و بیشتر در خانواده های عادی طلاق رخ میداد. یکی از موجبات کثرت طلاق همانا حجاب میباشد زیرا جوانی که زن نادیده را میگیرد یگانه امید راه گریزش طلاق است که اگر او را دید و نپسندید باطلاق خود را خلاص میسازد در صورتی که مقررات اسلامی صریحاً تأکید می کند که مرد میتواند و باید پیش از نامزدی و عقد زن خود را ببیند و اگر به این روایات عمل شود البته طلاق کمتر میگردد. این را هم باید گفت که در پاره ای موارد طلاق از نظر امور خانوادگی و اجتماعی سود فراوان دارد و ملتهایی که آن را تحریم کرده اند از آن فواید محروم هستند. (از تاریخ تمدن اسلام ترجمه ٔفارسی ج 5 صص 106- 112). فلاسفه ٔ اسلام تحت تأثیر یونانیان شعبه ای از حکمت عملی را به نام تدبیر منزل، که اصول مرعیه برای قوام خانواده است، مدوّن کرده و درزیر مختصری از رأی آنها در این باب آورده میشود تانظرشان در این مسأله از لحاظ کلی و فلسفی روشن شود. خواجه نصیر در اخلاق ناصری میگوید: پنج فصل در تدبیر منزل باید مورد لحاظ واقع شود: فصل اول در سبب احتیاج بمنازل و معرفت ارکان آن. فصل دوم در معرفت سیاحت و تدابیر اموال و اقوات. فصل سوم در معرفت سیاست وتدبیر اهل. فصل چهارم در سیاست تدبیر اولاد. فصل پنجم در سیاست خادم و عبید. فصل اول در سبب احتیاج بمنازل و معرفه ارکان آن: این فصل بطور مفصل ذیل کلمه ٔ خانه آمده است. به کلمه ٔ خانه رجوع شود. فصل دوم در معرفه سیاست و تدبیر اموال و اقوات: چون نوع مردم به اذخار اقوات مضطر است بقای بعضی اقوات در زمانی بیشتر ممکن است تا زمانی پس بجمیع مایحتاج از هر جنس احتیاج افتد تا اگر بعضی از اجناس تلف شود بعضی که از فساد دورتر بوده، بماند. از آنجا که نقل پول از مکانی بمکان دیگر آسانتر از نقل اقوات و اجناس است و از طرف دیگر با بودن پول میتوان مایحتاج را در هر مکان تهیه کرد. لذا وجود پول رافع هرگونه موانعی است که درزندگی انسانی پیش آید. بعد از بیان این مقدمه گوئیم نظر در حال مال بر سه وجه تواند بود: 1- به اعتباردخل. 2- به اعتبار حفظ. 3- به اعتبار خرج.
1- دخل مال یا از طریق کار و فعالیت بدست می آید یا نمی آید آنچه از طریق کار بدست می آید چون اموال حاصل از تجارت و صناعت و آنچه از طریق کار بدست نمی آید چون اموال حاصل از مواریث و عطایا. خواجه نصیر در ذیل این بحث کسب ها و صناعات نیکو را مفصلاً شرح میدهد و اصناف آن را معین میکند. (صص 129- 140 اخلاق ناصری چ هند با تصرف). 2- حفظ: حفظ مال بی تثمیر میسرنشود چه خرج ضروری است و در آن سه شرط باید نگاه داشت. الف - اختلالی بمعیشت اهل منزل راه نیابد. ب - اختلالی بدیانت و عرض راه نیابد. ج - مرتکب به رذیلتی مانند بخل و حرص نگردد.
چون این شرایط رعایت شود سه اصل دیگر باید برای حفظ مال رعایت گردد. الف - خرج با دخل مقابل نبود بلکه کمتر بود. ب - در چیزی که تثمیر آن متعذر بود مانند ملکی که بعمارت آن قیام نتوان کرد و جوهری که راغب آن عزیزالوجود بود صرف نکند. ج - مال در جایی به تثمیر گذارد که رواج کار باشد و سود متواتر، اگر چه اندک بود و چنین سود را بر منافع بسیار که بر وجه اتفاق افتد ترجیح دهد.
3- خرج. در خرج از چهار چیز باید احتراز شود: الف: باید از «لوم و تقتیر[» تنگ بر عیال گرفتن] احتراز کرد. ب: باید از «اسراف وتبذیر» دوری جست. ج: باید از «ریا و مباهات » اجتناب کرد و آن چنان بود که بطریق تصلف و اظهار ثروت در مقام مفاخرت انفاق کند. د: سوء تدبیر، و آن چنان بود که در بعضی مواضع زیاده از اقتصاد بکار برود و در برخی کمتر از آن. خواجه در تتمیم این بحث مصارف مال و اصناف آن را مفصلاً شرح میدهد. (صص 131- 132). فصل سوم در معرفت سیاست و تدبیر اهل: باید که باعث بر تأهل دو چیز بود: حفظ مال و طلب نسل نه داعیه ٔ شهوت یا غرضی دیگر از اغراض. زن صالح شریک مرد بود در مال و قیم او در کدخدایی و تدبیر منزل و نایب او در وقت غیبت. بهترین زنان زنی بود که در عقل و دیانت و عفت و فطنت و حیا و رقت و تودد و کوتاه زبانی و اطاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ایثار رضای او و وقار و هیبت نزدیک اهل خویش متحلی بود و عقیم نبود در ترتیب منزل و تقدیر نگاه داشتن در انفاق واقف و قادر بود و بمجامله و مدارات و خوشخویی سبب مؤانست و تسلی هموم وجلای احزان شوهر گردد. خواجه نصیر در خواص زن و علل ازدواج مطالب بسیار نیکو می گوید. (صص 132- 133). و سپس سه اصل زیر را در زن داری بیان می کند:
1- هیبت. هیبت آن بود که خویشتن را در چشم زن مهیب دارد تا در امتثال اوامر و نواهی او اهمال جایز نشمرد. 2- کرامت. و آن این است که زن را مکرم دارد و بچیزهایی که مستدعی محبت و شفقت بوداقدام کند و اصناف کرامات شش است. و خواجه نصیر مفصلاً این شش صنف را بیان میدارد. (صص 133- 134). 3- شغل خاطر. و آن بود که خاطر زن پیوسته بتکفل مهمات منزل و نظر در مصالح آن و قیام آنچه مقتضی نظام معیشت بود مشغول بود زیرا فراغت موجب بسیاری از خطرات میشود. مرد نیز در باب سیاست زن از سه چیز باید احتزار جوید: اول: از فرط محبت بزن و اگر کسی بچنین محبتی گرفتار آمد دیگر مصالح زندگیش فدای آن محبت میشود. دوم: در مصالح کلی با زن مشورت نکند و البته او را بر اسرار خود وقوف ندهد. سوم: زنان را از ملاهی و نظر به اجانب و استماع حکایت های ناشایست بازدارد. خواجه نصیر سپس در عللی که باعث اهمیت زنان نزد شوهران میشودبحث میکند و آن را پنج چیز میداند: 1- عفت. 2- اظهار کفایت. 3- هیبت داشتن از ایشان. 4- حسن تبعل واحتراز از نشوز. 5- قلت عتاب و مجامله در عشرت. و نیز می گوید: مرد باید از ازدواج با زنانی که حکمای عرب نهی کرده اند احتراز کند؛ یعنی از ازدواج با «حنانه » و «منانه » و «انانه » و «کیه القفا» و «خضراءالدمن ». حنانه زنی بود که او را فرزندان باشند از شوهر دیگر و پیوسته بمال این شوهر بر ایشان مهربانی نماید. منانه زنی بود متموله که بمال خود بر شوهر منت نهد. انانه زنی بود که پیشتر از این شوهر حالی بهتر داشته باشد یا شوهری بزرگتر را دیده و پیوسته از این حال و شوهر بشکایت و انین بود. کیه القفا: زنی بود غیرعفیفه که شوهر او از هر محفلی که غایب شود مردمان بذکراو داغی برقفای آن مرد نهند. خضراءالدمن. زنی بود جمیله از اصلی بد و او را مشابهت کرده اند بسبزه ٔ مزابل. کسی که بشرایط سیاست زنان قیام نتواند نمود اولی آن بود که عزب باشد و دامن از ملابست امور ایشان کشیده دارد. فصل چهارم در سیاست و تدبیر اولاد. چون فرزندبوجود آید ابتداء تسمیه ٔ او باید کرد بنامی نیکو چه اگر نامی ناموافق بر او نهند مدت عمر از او ناخوشدل بود. پس دایه اختیار باید کرد که معلول و احمق نباشد. چون رضاع طفل تمام شود بتأدیب و ریاضت اخلاق او مشغول باید پیشتر از آنکه اخلاق تباه فراگیرد، چه کودک مستعد آن بود و با اخلاق ذمیمه میل بیشتر کند بسبب نقصان و حاجتی که در طبیعت دارد و در تهذیب اخلاق او اقتداء بطبیعت باید؛ یعنی هر قوت که حدوث او در بنیه ٔکودک بیشتر شود تکمیل آن قوت مقدم باید داشت. اول چیزی از آثار قوت تمییز در کودک ظاهر شود حیا بود. پس نگاه باید کرد که اگر حیا بر او غالب بود بیشتر اوقات سردر پیش افکنده دارد و وقاحت ننماید دلیل نجابت او بود، چه نفس از قبیح محترز است و بجمیل مایل. و این علامت استعداد تأدب بود و چون چنین بود عنایت بتأدب و اهتمام بحسن تربیتش زیاده باید داشت و اهمال وترک را رخصت نباید داد و اول چیزی از تأدب آن بود که او را از مخالطت اضداد که مجالست و ملاعبت ایشان مقتضی افساد طبع او بود نگاه دارند. چه نفس کودک ساده باش
اهل خانه، اهل البیت، مجموعه افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می کنند، مجموعه خویشاوندان، خاندان، تیره، خاندان. [خوانش: (نْ یا نِ دِ) (اِمر.)]
کوچکترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر، و فرزندان آنها است،
(زیستشناسی) تیره،
خاندان، دودمان، فامیل،
عترت
اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل
(اسم) خانواده اهل خانه اهل البیت دودمان.