معنی خاکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خاکی. (اِخ) محمد. از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است که صاحب تذکره ای نیز میباشد وی برادر کوچک عاشق چلبی است و او راست این بیت:
کوز قیزار دوب کیرمشم بر چشمی آهو عشقنه
چشم خونبارم کوروب صانماک بنی صاحب رمد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکی. (ص نسبی، اِ) منسوب به خاک. (برهان قاطع) (آنندراج). خلاف آبی، چون حیوان خاکی. ج، خاکیان:
آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند.
ناصرخسرو.
جانت را اندر تن خاکی بدانش زرکنی
چون همی ناید برون هرگز مگر از خاک زر.
ناصرخسرو.
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام.
خاقانی.
خاکی دلم درآتش و خون آب میشود
تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی.
خاقانی.
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد.
نظامی.
فتاد اندر تن خاکی زابر بخششت قطره
مدد فرما بفضل خویش تا این قطره یم گردد.
سعدی.
چون آبروی لاله و گل فیض حسن تست
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم.
حافظ.
|| برنگ خاک. اغبر. غبراء. (منتهی الارب). || آلوده بخاک. آغشته به خاک. || کنایه از مردم بی حرمت و خوار و ذلیل. (آنندراج) (برهان قاطع):
لیلی بهزار شرمناکی
آمد بر آن غریب خاکی.
نظامی.
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویائی در این خط خطرناک.
نظامی.
|| اشاره بمثلثه ٔ خاکی است که برج ثور وسنبله و جدی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). || اهل زمین. || افتاده. متواضع:
خاصگان دانند راه کعبه ٔ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.
خاقانی.
روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی.
نظامی.
اگر صدسال بر خاکش نشینی
ازو خاکی تری کس را نبینی.
نظامی.
خاکی شو و از خطر میندیش.
نظامی.
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشدآدمی نیست.
سعدی (گلستان).
- عالم خاکی، دنیا:
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.
حافظ.
خاکی. (اِخ) نام مردهندی است که در ربیعالاول سال 886 هَ. ق. قدم بمصر گذاشت و ادعاء کرد که سنش 250 سال است. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: چون او را دیدم عقل تجویز بیش از 70 سال را بر او نکرد، مضافاً آنکه او بر این مدعی خود دلیلی نداشت. بوضع ظاهری، او مردی قوی هیکل با محاسن کاملاً سیاه رنگ بود. از آنچه از او شنیدم این بود که گفت در سن 18 سالگی من حج گزاردم و چون به هند بازگشتم شنیدم که تاتارها ببغداد رفته اند تا آنجا را بحیطه ٔ تصرف درآورند. او می گفت در زمان سلطان حسن قدم به مصر گذاشتم، و این سلطان هنوز مدرسه اش را بنا نکرده بود. البته آنچه می گفت صرف ادعا بود و دلیلی برای صحت قولش نداشت. (از تاریخ الخلفاء سیوطی ص 343).
خاکی. (اِخ) از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است که در زمان بایزیدخان وفات یافت و از مردم اسکوب بود. این بیت از اوست:
ملامت چکمزم هر گزی که هجران بر کمال ایلر
که هر نسنه کمال اولسه فلک آنی زوال ایلر.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکی. (اِخ) شاعری است از اهل قسطمونیه و از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است. وی در زمان اسماعیل بیک آل اسفندیار میزیسته و این بیت او راست:
ای مراد مومن و ترسا معین مرد وزن
قدرتکدر طاشی که مرجان که مر مرد و زن.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکی. (اِخ) نام یکی از دراویش است که طبع شعر هم داشته. صاحب مجالس النفائس چنین آرد: مولانا خاکی از کوسو بوده و بسی درویش و دردمندمی نموده و طبع نظم نیز داشته و این مطلع از اوست:
نیازمند توئیم ای بناز پرورده
ترا زمانه عجب دلنواز پرورده.
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 223).
در ترجمه ٔ لطائف نامه ص 49 این مرد بنام خاتمی آمده است. «در شاهد صادق » بنقل الذریعه ج 9 ص 283 سال وفات او 902 ذکر شده است.
خاکی. (اِخ) نام جماعتی و قبیله ای است. (برهان قاطع) (آنندراج).
خاکی. (اِخ) نام محلی است کنار راه تبریز و سراب میان کرد کندی و دوز دوزان در 76800 گزی تبریز. دهی است جزء دهستان ابرغان. بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 45 هزارگزی باختر سراب و 2 هزارگزی شوسه سراب به تبریز. ناحیه ای است جلگه ای با آب و هوای معتدل و 823 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چاه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
خاکی. (اِخ) دهی است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهر کرد واقع در 70 هزارگزی شمال باختر اردل و 18 هزارگزی راه کوهرنگ. ناحیه ای است کوهستانی با آب وهوای معتدل و 227 تن سکنه که زبانشان فارسی و لری ومذهبشان شیعه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و پشم و روغن است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و جاجیم بافی میباشد. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
خاکی. (اِخ) محمد افندی. از شعرای متأخر عثمانی است اصل وی از قصبه ٔ کلیس ولایت حلب است. وی از آنجا به قسطنطنیه آمد و در صف خواجگان قرار گرفت و شغل دفترداری و کتابت یافت مرگش بسال 1172 هَ. ق. است. در وفات راغب پاشا صدراعظم رثائی دارد که این دو بیت از آن است:
کرم مقاطعه سی تا زمان حاتمدن
قالوب مزاد ده بر کمسه اولمیوب طالب
کیمک نقود عطایاسی وارآنی آله جق
مگر جناب صدارت پناه اوله راغب.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکی. (اِخ) مصطفی. از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است و این بیت از اوست:
قاشلرک اوستنده دیر خالک کوران ای مه جبین
بال آچوب پرواز ایدرصان سدره دن روح الامین.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکی. (اِخ) میرزابیک که با ملا صوفی بتألیف «بت خانه » تذکره ٔ بزرگ در دو جلد بسال 1010 هَ. ق. پرداخت و عبداللطیف بن عبداﷲالعباسی در 1021 بر آن ضمیمه ای نوشته است. (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 828).
خاکی. (اِخ) میرزا علی قلیخان لگزی از شعرای متأخر ایران و ازرجال شاه طهماسب صفوی بوده است. این بیت او راست:
غم که پیر عقل تدبیرش بمردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
منسوب به خاک، زمینی. مق آبی، ساکن کره زمین، آدمی، جمع خاکیان، (کن.) درویش. [خوانش: (ص نسب.)]
آلوده به خاک، خاکآلود،
تهیهشده از خاک،
(اسم) رنگی شبیه قهوهای روشن، مانند رنگ خاک،
به رنگ خاک،
[مجاز] آدمی، مردم،
[مقابلِ آبی] مربوط به خشکی،
[مجاز] فروتن، افتاده: بنیآدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی: ۱۰۶)،
[قدیمی، مجاز] خوار، ذلیل،
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] فروتن بودن، افتاده بودن،
زمینی، افتاده، خاضع
kmx [بری، زمینی، افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع، به رنگ خاک، خاکیرنگ، خاکآلود، خاکآلوده، خاکزاد، خاکزی،
(متضاد) آبی، خاکین، آسفالتنشده (جاده)
از خاندان های روستای درویش خاک واقع در منطقه ی بابل
تخم مرغ بدون نطفه، خاکستری
منسوب بخاک
اغبر