معنی خبر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خبر. [خ َ] (اِخ) دهی است به شیراز و از آن ده است فضل بن حماد صاحب مسند. (از منتهی الارب). صاحب نزهه القلوب بگاه تعیین محل «قلعه ٔ تیرخدای » از ده خبر نام میبرد بر این قرار: قلعه ٔ تیر خدای بخبر است بر کوهی در غایت بلندی و بدین سبب آنرا بدین نام خوانند. هوایش سرد است باعتدال مایل و آبش از مصانع است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 159). فرهنگ جغرافیایی از ذکرنام این ده ساکت است و شاید همان خفر باشد ولی یاقوت آنرا چنین می آورد: خبر شهرکی است بنزدیک شیراز و بدانجاست قبر سعید برادر حسن بن ابی الحسن بصری. به این ناحیه جماعتی از اهل فضل نسبت داده میشوند که از آن جمله اند فضل بن حماد خبری صاحب مسند کبیر که از سعیدبن ابی مریم و سعیدبن عفیره و غیر این دو حدیث کرد. ابوالعباس فضل بن یحیی بن ابراهیم خبری پسر دختر فضل بن حماد ابو حکیم است و او را کتابی بزرگ در فرائض است بنام تلخیص و تصنیف دیگری مثل آن. ابن طاهر میگوید اشتباه نشود حسن بن حسین بن علی بن محمد خبری شیرازی است و فقط به خبری ملقب است. و نیز از آنجاست عبداﷲبن ابراهیم خبری فرضی ادیب جد مادری محمدبن ناصر سلامی.
خبر. [خ َ ب ِ] (ع اِ) سدر. درخت کُنار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). خَبر. || جای و محلی که در آنجا درخت کنار است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خَبِرَه.
خبر. [خ َ] (اِخ) محلی است بر شش میلی مسجد سعدبن ابی وقاص و در آن دو برکه است یکی برکه ٔ خلفا و دیگر برکه ٔ ام جعفر، عمق آنها پنجاه ذرع است ولی آب آنها کم است و در آنجا ساختمانهایی است بر کنار راه حجاج. (از معجم البلدان یاقوت حموی).
خبر. [خ َ] (اِخ) دهی است بیمن در عربستان. (از منتهی الارب).
خبر. [خ َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان است که در جنوب باختری بافت واقعو بحدود زیر میباشد: شمال دهستان بلورد، خاور دهستان ده سرد، جنوب دهستان ارزوئیه، باختر دهستان علی آباد. قسمت خاوری این دهستان کوهستانی و از آن باختری آن جلگه است. هوای آن معتدل و آب آن از چشمه سارهای رودخانه ٔ خبر و محصول آن غلات و میوه است شغل اهالی زراعت و از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که جمعیت آن 3542 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). مؤلف لغتنامه درشتی و شادابی گلابی آنجا را وصف میکند.
خبر. [خ َ] (اِخ) دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک یزد، واقع در 63 هزارگزی شمال باختری شهر بابک متصل به راه فرعی شهر بابک. این ناحیه کوهستانی است با آب و هوای معتدل که 758 تن سکنه ٔ شیعی مذهب و فارسی زبان دارد. آب این دهکده از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایعدستی کرباس میبافند راه آنجا فرعی و دارای یک پاسگاه ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
خبر. [خ َ ب َ] (ع اِ) آگاهی. آگهی. اطلاع. وقوف. (از ناظم الاطباء):
خبر شد ورا زآنکه افراسیاب
چو کشتی برآمد ابر روی آب.
فردوسی.
چو اندر نصیبین خبر یافتند
همه جنگ را تیز بشتافتند.
فردوسی.
چیزها خواستی پنهان چنانکه... کس خبر نداشت. (تاریخ بیهقی). امیر را بر آن آورده بودند که ناچار آلتونتاش را فرو باید گرفت... تا خبر یافتند ده دوازده فرسنگ جانب ولایت خود رفته بود. (تاریخ بیهقی). هرچند خوارزمشاه از این چه گفتم خبر ندارد. (تاریخ بیهقی).
درین حدیث خبر نیست سوی جانوران
خرد گوای من است اندرین قوی دعوی.
ناصرخسرو.
مرا خبر نه از انک این جهان مردفریب
بدست راست شکر دارد و بچپ حنظل.
ناصرخسرو.
زآن رطب آن شب که بری داشتم
بی خبرم گر خبری داشتم.
نظامی.
جان چه باشد جز خبر در آزمون
هر کرا افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر
زانکه زو ما را فزون باشد خبر.
مولوی.
تا خبر دارم ازو بی خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم.
سعدی.
درد نهانی به که گویم که نیست
با خبر از درد من الا خبر.
سعدی (طیبات).
خبرت هست که دیریست ز ما بی خبری.
سعدی.
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر.
سعدی (گلستان).
دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. (گلستان).
ترا که هیچ ز احوال خود خبر نبود
ز حال خود دگری را خبر چگونه کنی.
مغربی.
- باخبر، بااطلاع. صاحب وقوف. آگاه. دانا:
اولیا اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیبت ایشان باخبر.
مولوی.
درد نهانی به که گویم که نیست
با خبر از درد من الاخبر.
سعدی (طیبات).
دمی سوزناک از دل باخبر
قوی تر ز هفتاد تیر و تبر.
سعدی (بوستان).
از اخبار و احوال ملوک و ملک واقف و باخبر. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 96).
نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30).
- باخبر بودن، بااطلاع بودن. عالم بودن. واقف بودن.
- بی خبر، بی اطلاع. ناآگاه. بی وقوف:
بس بی خبرست زاندکی عمر
زان خنده ٔ غافلان زند صبح.
خاقانی.
ز حال جهان بی خبر نیستم.
نظامی.
زان رطب آن شب که بری داشم
بی خبرم گر خبری داشتم.
نظامی.
تو ای بی خبر همچنان در دهی
که بر خویشتن منصبی می نهی.
سعدی (بوستان).
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فرو ریختند از سرایی بسر.
سعدی (بوستان).
خیال روی توام دوش در نظر می گشت
وجود خسته ام از عشق بیخبر میگشت.
سعدی (بدایع).
گرمن از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود بی خبرست
سعدی (طیبات).
- بی خبری، بی اطلاعی: عالم بی خبری، عالم بی اطلاعی، کنایه از مستی، ناهوشیاری.
- خبر آمدن، اطلاعی راجع به امری بگوش رسیدن. رجوع به خبر آمدن درردیف خود شود.
- خبر آوردن، پیغام آوردن. اطلاع راجع به امری دادن. رجوع به خبر آوردن در ردیف خود شود.
- خبر بردن، مطلبی را بگوش طالب آن رسانیدن.
- || سخن چینی کردن. رجوع به خبر بردن در ردیف خود شود.
- خبر پرسیدن، کسب اطلاع کردن:
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
ازوی خبری پرس که چون میگذراند.
سعدی.
- خبرچینی، نقل مطلبی از یکی به دیگری بی رضای او. رجوع به خبرچینی در ردیف خود شود.
- خبر خواستن، تقاضای کسب اطلاع کردن. مطالبی را جویا شدن. رجوع به خبر خواستن در ردیف خود شود.
- خبر دادن، اطلاع دادن. آگهی دادن.رجوع به خبر دادن در ردیف خود شود.
- خبردار، مطلع باش. آگاه باش. بردابرد.
|| (نف مرکب) آگاه. مطلع.
- خبر داشتن، با اطلاع بودن، آگهی داشتن. واقف بودن:
زان رطب آن شب که بری داشتم
بی خبرم گر خبری داشتم.
نظامی.
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود بی خبرست.
سعدی (طیبات).
- خبر رسیدن، اطلاع راجع به امری بدست آمدن. وصول آگاهی. رجوع به خبر رسیدن در ردیف خود شود.
- خبر شدن، مطلع شدن. آگاهی یافتن:
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آنرا که خبر شد خبری باز نیامد.
سعدی.
رجوع به خبر شدن در ردیف خود شود.
- خبر کردن، مطلعکردن. اطلاع راجع به امری دادن. رجوع به خبر کردن درردیف خود شود.
- خبرکش، آنکه کسب اطلاع کند تا بگوش دیگری رساند. خبرچین. سخن چین. رجوع به خبرکش در ردیف خود شود.
- خبرکشی، عمل خبرکش.
- خبر کشیدن، کسب اطلاع کردن و بگوش دیگری رسانیدن. رجوع به خبر کشیدن در ردیف خود شود.
- خبر گرفتن، کسب اطلاع کردن. کسب آگاهی کردن. رجوع به خبر گرفتن در ردیف خود شود.
- خبر گفتن، اطلاع دادن. آگهی دادن. مطلع نمودن. نقل اطلاع کردن:
باهر که خبر گفتم از اوصاف جمالش
مشتاق چنان شد که چو من بی خبر افتاد.
سعدی (طیبات).
- خبرگیر، خبرکش. سخن چین. خبربر.
- خبرگیری، عمل خبرگیر.
- خبرگیری کردن. کسب اطلاع کردن. کسب آگاهی کردن.
|| خبرکشی کردن. رجوع به «خبرگیری کردن »در ردیف خود شود.
- خبریافتن، مطلع شدن. واقف شدن، آگاهی یافتن. علم پیدا کردن:
خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت
از بی خبری زو بجهان رفت خبرها.
خاقانی.
رجوع به خبر یافتن در ردیف خود شود.
- صاحب خبر؛ مطلع. واقف. آگاه.
|| آن چه نقل و حدیث شود اعم از آنکه قول باشد یا کتابت. ما ینقل و یحدث به قولاً او کتابه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (لسان العرب). مقابل عیان، نباء. ج، اخبار:
کنون از منوچهر گویم دگر
وزان شاه آزاده گویم خبر.
فردوسی.
ز خوبی و دیدار و فرّ و هنر
بدانم که دیدنش بیش از خبر.
فردوسی.
نه را یافته خصم اندر آن حصار بجهد
نه زان حصار فرود آمدی یکی بخبر.
فرخی.
چون هست عیان تکیه چه باید بخبر بر.
عنصری.
زخبر بر عیان قیاس کند
که عیان را بود دلیل خبر.
عنصری.
دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان
اگر دروغ تونیکوست راست نیکوتر.
عنصری.
خبر هرگز نه مانند عیان است
یقین دل نه همتای گمان است.
(ویس ورامین).
و خبر در پارسی افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی). مردم رزان چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی). خبر آن بدور و نزدیک رسید و دوست و دشمن بدانست. (تاریخ بیهقی). چون خبر حرکت ما از نشابور بدیشان رسید برادر ما را موقوف کردند. (تاریخ بیهقی).
خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست
ز کس ناشنیده همه گفت راست.
اسدی.
عیان این کجا گفتم فزون است از خبر ایرا.
قطران.
ای کرده قال و قیل ترا شیدا
هیچ از خبر شدت بعیان پیدا.
ناصرخسرو.
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.
ناصرخسرو.
نگاه کن که بدین حرفها چگونه خبر
بجان زید رساند زبان عمرو همی.
ناصرخسرو.
تا غره گشته ای بسخنهایی
کاینها خبر دهند همی زانها.
ناصرخسرو.
یک عیان نزدیک من فاضلتر از سیصد خبر.
ازرقی.
کرا عیانیه باشد خبر چه سود کند؟
(از اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید).
عشوه ٔ صبح کاذب است کز او
خبر آفتاب نشنیدم.
خاقانی.
خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد
هزار آه ز هرک آن خبر شنود برآمد.
خاقانی.
گر آن صورت بدین رخشنده جانست
خبر بود آن و این باری عیانست.
نظامی.
خبری که دانی دلی بیازارد مگوی تا دیگری بیارد. (گلستان).
آنجا که عیان است چه جای خبرست.
مغربی.
- امثال:
خبر با واگون عقبی است، بمزاح. به معنی هرقدر منتظر باشید ثمری ندارد.
خبر بد پنهان نمی ماند.
خبر بد زود میرسد.
خبر مرگ زود میرسد. (از امثال و حکم دهخدا).
خبر مرگ مخفی نمی ماند.
خبر هرگز نه مانند عیان است
یقین دل نه همتای گمان است.
(ویس و رامین از امثال و حکم دهخدا).
خبری که دانی دل بیازارد مگو تا دیگری بیارد. سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
- بدخبر، آنکه خبر بد بگوش مردم رساند:
چون بوم بدخبر مفکن سایه پرخراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طایری.
سعدی.
- خبر پراکندن، انتشار خبر دادن. در این روزها اغلب این کلمه برای نشر خبر بوسیله ٔ رادیوها بکار میرود. پخش کردن خبر.
- خبرپراکنی، عمل پخش خبر. عمل انتشار خبر. چون عمل پخش خبر بوسیله ٔ رادیو.
- خبرگزار، مخبر.
- خبرگزاری، عمل فراهم آوردن خبر و در اختیار منابع پخش، چون رادیو و روزنامه گذاردن. || هوشیاری. مقابل مستی:
تا نپنداری کاشفتگی از سر بنهاد
تا نگویی که ز مستی بخبر باز آمد.
سعدی (خواتیم).
|| آن خاطره ای که بعد از کسی بازماند و یادی از او باشد:
ای سهی سرو ندانم چه اثرماند از تو
تو نماندی و در آفاق خبر ماند از تو.
خاقانی.
|| اطلاع و آگهی، که درباره ٔ مرگ کسی رسد. نعی. بروانشأاﷲ خبرت بباید یعنی خبر مرگت برسد. || در اصطلاح مطابع، مطالبی که افراد دست نویس میکنند و به چاپخانه ها می دهند تا از روی آن بچاپ رسد. اصل دست نویس مطالب چاپ شده. || در اصطلاح روزنامه نگاری، مطالبی که در روزنامه ها نسبت بوقایع جهان می نویسند و انتشار می دهند.
- خبرنگار، آنکه برای روزنامه یا مجله ای کسب خبر کند.
- خبرنگاری، عمل خبرنگار، عمل فراهم آوردن خبر، بوسیله ٔ خبرنگار برای روزنامه یا مجله.
|| خبر در اصطلاح نحوی و دستوری: در کتاب «انموذج » ضمن تعریف «مبتدا» و «خبر» خبر چنین آمده است: المبتدا وخبره اسمان مجردان عن العوامل اللفظیه للاسناد کزید قائم فانهما اسمان مجردان عن العوامل اللفظیه و اسنداحدهما و هو «قائم » الی الاخر و هو «زید» و المسندالیه اعنی «زبداً» یسمی «مبتدا» و المسند اعنی قائماً یسمی «خبراً». در «صمدیه » چنین آمده است: المبتدء هوالمجرد عن العوامل اللفظیه مسنداً الیه او الصفه الواقعه بعد فی او استفهام رافعه لظاهر او حکمه... و الخبر هوالمجرد المسند به و هو مشتق و جامد. در الفیهابن مالک خبر چنین تعریف شده است:
مبتداء زید و عاذر خبر
ان قلت زید عاذر من اعتذر
و اول مبتداء والثانی
فاعل اعنی فی اسارذان
وقس و کاستفهام النفی و قد
یجوز نحو فائز اولوالرشد
والثانی مبتدا و ذاالوصف خبر
ان فی سوی الافرادطبقا استقر.
در شرح جامی خبر چنین تعریف شده است: الخبر هو المجرد (ای هو الاسم المجرد عن العوامل اللفظیه) المسند به (ای ما یوقع به الاسناد) المغایر للصفه المذکوره (ای الصفه الواقعه بعد حرف النفی کما و لا و الف الاستفهام رافعه لصاهر). از آنچه گذشت خبر بنزد نحویان و اهل دستور باید چنین باشد: خبر کلمه ای مفرد یا بتأویل مفرد رفته ای است که بمبتدا نسبت داده می شود تا با آن کلامی ساخته شود که چون این کلام بمخاطب القاء شد او از حالت منتظره ای که دارد در آید و باصطلاح سکوت او در این مورد جایز باشد. در انتساب خبر بمبتدا یا رابطه ای فیمابین هست یا نیست اگر نبود چون «زید قائم » خبر مشتق حاوی ذاتی است بنحو اجمال که مبتدا صورت تفصیلی این ذات مجمل است و رابطه نیز همان رابطه ای است که هر مجمل با مبین خود دارد چه مشتق همواره قائم بذات بنحو اجمال است و همین ذات اجمالی موجب ربط خبر بمبتدا میشود. بعض قواعد راجع بخبر: 1- گاهی خبر در کلام حذف میشود. در این مورد حذف بواسطه ٔ قرینه است یعنی خبر فی الحقیقه در کلام موجود است منتها برای رفع تکرار حذف شده است. 2- قاعدهً مبتدا باید مقدم بر خبر باشد زیرا مبتدا ذات مبینی است که ذات مجمل منطوی در خبر وابسته به آنست از آنجا که هر مضمیری باید قبل از ضمیر خود آید. خبر نیز باید بعد از مبتدا آید تا اضمار قبل از ذکری محقق نشود. البته در بعضی موارد خبر مقدم بر مبتدا میشود که اهم آن موارد یکی وجود ضمیر متعلق بمبتدا در خبر است و دیگر موردی است که در صورت تأخیر خبر بر مبتدا معنی جمله تغییر کند.
|| خبر در اصطلاح تاریخ نویسان: درنظر تاریخ نویس خبر به بیان وقوع حادثه ای اطلاق می شودکه بیان کننده آنرا دیده یا شنیده است و به این ترتیب خیر با اقوال مستند فرق دارد چه خبر همواره بحث در مورد وقایع میکند ولی اقوال مستند ببحث در باب نظریات و آراء می پردازد. علاوه بر این آنها از حیث ماهیت نیز مختلف اند که بر اثر این اختلاف موضوع خبر غیر ازموضوع اقوال مستند میشود. مضافاً هدف و غایت این دونیز با هم اختلاف دارند زیرا خبر موجب آگاهی میشود نه اعتقاد و اقوال مستند موجب اعتقاد و ایمان میشود وبصرف آگاهی اکتفاء نمیکند. در علم تاریخ نقش خبر بسیار با اهمیت است زیرا وجود اخبار باعث میشود که آدمی از قوای ظاهره و باطنه ٔ جماعتی دیگر استفاده برد وبر اثر آن هم قوای خود را کامل کند و با احاطه ٔ کامل ببحث پردازد و هم اشتباهات خود را برطرف نماید و دایره ٔ اطلاعات خود را از حیث زمان و مکان انبساط دهد.اگر اخبار نبود دایره ٔ علم تاریخ و همچنین سایر علوم بسیار مضیق بود چه در آن صورت علوم بر مشاهدات و تجربیات افراد خاص تکیه میکرد و استنباطهای کلی و معلومات پردامنه از بین میرفت... اینکه چرا اخبار دیگران در نزد ما مؤثر است و ما بچه رو دل در خبر آنها می بندیم و بنیان تصدیق اخبار بر چیست مطلبی است که اغلب ذهن اهل فن را بسوی خود جلب میکند و هر کس در این باره سخنی گفته است: رید میگوید: شوق و علاقه ٔ انسانها به پذیرش اخبار مبتنی بر دو اصل و بنیان است بدینقرار: 1- انسانها ذاتاً راستگو و صادقند و اگر شهرتی یا جلب منفعتی آنان را به دروغ نکشد و چراغ بی فروغ کذب را در نظر آنان روشن و درخشان نگرداند آدمی بدروغ نمی پردازد و تا آنجا که میتواند از این نوع سخن اجتناب میکند مگر آنکه نفع یا شهرتی داعی او بدروغ گویی و گزافه پردازی باشد. 2-همانطور که در نهاد ما راستگویی مکون است این پندارنیز در ما بالطبع وجود دارد که دیگران را راستگو انگاریم و بقول آنها اعتماد کنیم این اصل که به خوش باوری تعبیر می شود امری است فطری و ذاتی و خلاف آن که تکذیب قول دیگران است امری عارضی و غیرذاتی. به این ترتیب طفل چون ذاتاً خوش باور و خوش پذیر است هرچه به اوبگویند باور میدارد و آنچه باور داشته بزبان می آوردو فقط آنگاه انگیزه ٔ شک در او پیدا میشود که دروغ گفتن را بیاموزد. قول رید با همه ٔ اتقان خود بعدها مورد نقض و انتقاض دیگران درباره ٔ آن واقع شده و گفته اند تفصیل و تقسیم او زاید و حشو است چه اولاً اصل خوش باوری از متفرعات اصل راست گفتاری است نه قسیم آن، زیرا اگر اصل صدق و راست گفتاری فطری باشد آنکه او را فطرتی درست است و مورد فسادی واقع نشده همیشه اقوال دیگران را صادق میداند. و اما درباره ٔ اصل راست گفتاری هم گفته اند قضیه نه آنست که رید گفته زیرا در نهاد آدمی اصلی بنام راست گفتاری وجود ندارد بر این تقدیر که اگر موردی پیدا شد که امر دایر بین راست گفتاری و دروغ بود این اصل ما را براست گفتاری کشاند و ازکذب بر حذر کند چه اگر این اصل فطری باشد باید از بدو تولد در ما وجود داشته باشد و حال آنکه ما میدانیم راست گفتاری موقعی محقق میشود که کذب و دروغ پردازی محقق شده باشد. بلی این هست که آدمی بالطبع سر آن دارد که بدیده های خودباور کند و آن وقت از دیده ها و شنیده ها سر باز زند که تجربه ٔ کذب بودن بعضی چیزها رابه او بنماید. این چنین میل و شوق مستلزم آن نیست که قائل بجعل اصلی به نام راست گفتاری باشیم. اگر بطفل که غذا می خواهد غذا داده شود آن طفل همواره از شنیدن لفظ آن غذا معنی آنرا در ذهن مجسم میکند ولی چون یک بار به او بجای آن غذا غذای دیگر دهند طفل در آن وقت پی می برد که در مقابل معنی اصلی لفظ معنی غیر اصلی نیز ممکن است جا گیرد و کذبی در قبال راستی محقق شود ولی پیش از این واقع اصلاً او را صرافتی بکذب و دروغ پردازی نبوده تا برابر آن راست گفتاری اصلی در او باشد. باری اگر قول صحیح باشد باز چون انسانها در جوامع از راست منحرف میشوند و بکذب می پردازند یعنی عمداً یا سهواً دروغی را در قالب راستی جا میزنند همواره این حق برای هر کس است که چون مخبری به او خبری داداز مخبر بپرسد آیا خود آنرا مستقیماً دیده و شنیده است یا نه و در صورت دیدن آیا حواس او در این مورد خطا نکرده است ؟ و تازه اگر حواس اشتباه نکرده باشد آیا تابع شهوات و امیال خود نشده است ؟ و یا بعمدی خبر خود را تغییر نداده یا جعلی نکرده است ؟ این مراتب موجب میشود هر خبر به نظریاتی چند تقسیماتی چند پذیرد بر این تقدیر: تقسیم خبر از نظر مخبر: خبر از نظر به دو قسم تقسیم میشود. 1- خبر واحد 2- خبر متعدد. خبرواحد آن خبری است که ناقل آن شخصی واحد بوده و در نقل آن کثیری تواطؤ نکرده باشند. این چنین خبری را دو عیب است: 1- اشتباه و سهو مخبر 2- دروغ و کذب ارادی مخبر. اما در قسمت اول یعنی اشتباه و خطای مخبر باید بگوییم این اشتباه یا بر اثر بی اطلاعی و جهل مخبر است بمضمون خبر یا بر اثر بلاهت و کودنی او است در درک و نقل مطالب. درباره ٔ جهل مخبر میگوییم اگر اهل فنی در مورد فن خود خبری داد خبرش ذی اعتبار است و میتوان به آن رسیدگی کرد ولی اگر مخبری در امری صاحب اطلاع نباشد و خبری داد خبر او مورد اعتناء نیست. فی المثل اگر منجمی در امر نجومی خبری داد خبر او قابل توجه و اعتناست ولی اگر جاهلی خبر داد خبرش قابل اعتبار و ارزش نیست مگر آنکه مشهودات او با مشاهدات شاهدان دیگر ضم شود و مؤید آن واقع شود و نیز از بین دو مخبر ذی صلاحیت در امری آن که حاضر باشد قول او راجح برغایب است. در مورد بی اطلاعی و بلاهت مخبر باید بگوییم که دماغ و قوه ٔ درک بعضی افراد ذاتاً شایسته درک وتمییز مطالب نیست بدیهی است که روایات و اخبار چنین کسان معتبر شناخته نمیشود. 2- دروغ و کذب عمدی: بعضی از افراد را عادت بر این است که از فطرت راستگویی خود منحرف شوند و دست بدروغ یازند یا آنکه چون نفعی در خبر دروغ می بینند خبر دروغ بگویند. خبر چنین افرادی قابل اعتبار نیست ولی اگر کسی عاری از نقیصه ٔ دروغ گویی بود و خبری داد خبر او قابل ارزش است خاصه در وقتی که این خبر مخالف منفعت مخبر نیز باشد. اما خبرمخبرین متعدد: اخبار مخبرین متعدد قابل ارزش است ولی باید این را نیز در نظر داشت که صرف تعدد مخبرین کافی برای اعتبار خبر نیست چه بعید نیست که مخبرین متعدد در میل خاصی شریک باشند و بر اثر آن خبری جعل کنند. پس در این مورد نیز احتیاط و انتقاد را نباید ازدست داد. خبرهای متعادل و مرجح: هرگاه دو خبر در تمام شرایط متعادل بودند در انتخاب و اختیار هریک از آن دو مخیریم و این در وقتی حاصل میشود که نتوان احدهما را بر دیگری ترجیح داد ولی این انتخاب لاعلی التعیین در موردی است که جمع بین آن دو امکان نداشته باشدو الا در صورت جمع میتوان هر دو خبر را بکار بست و هر دو را انتخاب نمود. اما اگر دو خبر متعادل نباشند و وجوه ترجیحی در بین باشد باید خبر راجح را گرفت و از خبر مرجوح علیه درگذشت. وجوه ترجیح اخبار در امورزیر است.
1- ترجیح بر حسب روایت: اخباری که با عین لفظ منقول اند بر اخباری که روایت به معنی شده اند ترجیح دارند. البته بعضی از صاحب نظران را در اینجا عقیدتی دیگر است بر این تقریر: اگر دو خبر متعارض یکی منقول بلفظ بود و دیگری مروی به معنی در صورتی که مروی به معنی از طریق راوی معروف بضبط نقل شده باشد بر خبر منقول بلفظ ترجیح دارد بلی اگر منقول به معنی را نیز راوی معروف بضبط نقل نکرد در این صورت دیگر میان آن دو خبر ترجیحی در بین نبوده و باید منقول بلفظ راگرفت.
2- ترجیح بر حسب سند: الف: کثرت راویان: هر خبری که راویان بیشتر داشته باشد بر خبری که راویانش کمتر است راجح است زیرا قوت ظن در عدد اکثر بیشتر از عدد اقل است. زیرا هر خبری ایجاد ظن میکند و از مجموع ظنون خبر قوت میگیرد تا بدانجا که منتهی بتواتر می شود که افاده ٔ یقین می نماید. ب: ترجیح در راوی: روات همه بر یک وصف نیستند. بعضی عالم، بعضی اعلم بعضی ضابط و برخی اضبط و پاره ای واجد صفاتی هستند که موجب غلبه ٔ ظن صدق میشود چون ثقه بودن و خوش حافظگی. در هرکه این صفات قویتر باشد قول او ارحج بر قول مرجوح علیه خود میباشد. ج: اگر وسایط خبری کمتر از خبر دیگر بود این قلت وسایط که علوالاسناد می نامند موجب رحجان آن خبر بر دیگری میشود. مسأله علوالاسناد در موردی است که روایت دو خبر از حیث صفات مرجحه مساوی باشند.
3- ترجیح از لحاظ متن: این قسم ترجیح بر چند نوع است: الف - هرگاه جهات دلالت در یکی از دو خبر مؤکد بر جهات دلالت در دیگری باشد آنکه مؤکدالدلاله است بر دیگری ترجیح دارد. ب: اگر مدلول لفظ در یکی حقیقی و در دیگری مجازی باشد آنکه حقیقی است بر آنکه مجازی است و مجاز مشهور و غالب نیست غلبه دارد اگر مدلول هر دو مجازی باشد آنکه علاقه ٔ مجازیت آن اشهر و اقوی و اظهر باشد بر آنکه چنین نیست ترجیح دارد. ج: اگر دو خبر چنین باشد که دلالت یکی بر مراد محتاج به امر دیگری نباشد و دلالت دیگری چنین احتیاجی داشته باشد آنکه غیر محتاج است ترجیح بر محتاج دارد. د: خبر عام تخصیص نیافته بر خبر عام تخصیص یافته مرجح است و خبر مطلق بر خبر مقید راجح است و همچنین خبری که علت آن با آن همراه است بر خبری که علتش همراه آن نیست ترجیح دارد و بالاخره اگر خبری مشترک بین دومعنی باشد راجح بر خبری است که مشترک بین سه معنی است.
4- رحجان بواسطه ٔ امور خارجی:هرگاه دو خبر داشته باشیم که یکی از آن دو تکیه بر خبر خارجی سومی کرده باشد و دیگری فاقد چنین اعتضادی باشد آنکه اعتضاد بر خبر خارجی دارد مرجح بر آن است که او را چنین اعضادی نیست و نیز هر گاه یکی از دو خبر موافق با امور طبیعی یا امور مربوط به عصر نقل خبر باشد و دیگری فاقد چنین موافقتی، آنکه موافقت با امور طبیعی و عصری دارد راجح است بر آن خبری که چنین موافقتی ندارد. البته در اینجا باید توجه داشت که همواره امور موافق با طبیعت و عصر راجح بر امور مخالف نیست چه گاهگاهی دلائلی در پیش است که مرجح اخبار مخالف با طبیعت و عصر است.
اخبار تاریخی بی معارض: در سابق گفتیم اگر اخباری در تاریخ معارض هم باشند باید آنها را از موارد متفاوت مورد نظر قرار داد تا پی بحقیقت برد و کشف از واقع کرد ولی اگر اخبار بسیاری راجع به حادثه ای بدست آمد که معارضی نداشت این مسأله پیش می آید که آیا واقعه ٔ مورد خبر صحیح است یا نه. نظر دقیق علمی می گوید باید اخبار را بصرف کثرت مخبرین صحیح نینگاریم بلکه در وضع مخبر و غث و سمین آنها غور کنیم تا بجایی برسیم که مسأله تواطوء بر کذب آنها منتفی شود، آن وقت خبر آن گروه صحیح است.
|| خبر در اصطلاح اصول فقه ذرایه: خبر به نظر فقها نقل قول و فعل و تقریر نبی یا معصوم است. حدیث: و در خبر آمده است: من اصبح امنا فی سربه یعافی فی بدنه. (تاریخ بیهقی). و در خبر چنان آمده است که... (نوروزنامه ٔ خیام). در خبر است از سید کائنات و سرور موجودات. (گلستان سعدی).
علمای اصول خبر را به «متواتر» و «آحاد» تقسیم میکنند: خبر متواتر، خبر جماعتی است که بنفسه افاده ٔ علم بصدق خود کند در این که آیا چنین چیزی صحیح است و خبر متواتر مفید علم است، شکی وجود ندارد و قول مخالفان آن بی اعتبار است. زیرا ما از طریق اخبار بنواحی بعیده و امم گذشته علم پیدا می کنیم چنانکه علم بمحسوسات حاصل می نماییم و بین این دو علم نیز فرقی نیست. مخالفان را بر این نظر اعتراضاتی است که اهم آن بدینقرار است: 1- در تواتر چون فرض جمع آحاد مقصود است لذا با امکان جواز کذب بر هریک از مخبرین جواز کذب مجموع نیز محقق است. زیرا مرکب همان مجموع آحاد است و بعبارت دیگر نفس مجموع آحاد میباشد که با فرض کذب در مجموع دیگر مسأله ٔ حصول علم تحقق نمی یابد. 2- لزوم تصدیق یهود و نصاری در آنجا که نقل از موسی و عیسی کرده اند بر این تقدیر: موسی گفت پیغمبری بعد من نیست و عیسی نیز چنین و با حصول علم از طریق تواتر این اقوال موسی و عیسی منافاه با نبوت پیغمبر ما دارد و این باطل است. 3- اگر از طریق خبر علم حاصل شود این امر چون اجتماع خلق کثیر بر اکل طعام واحدی میباشد و چنین چیزی عادهً ممتنع است. 4- حصول علم از طریق خبر مؤدی بتناقض دو معلوم میشود و این محال است. زیرا اگر از طریق خبری علم به امری حاصل شد از طریق دیگر علم به امری نقیض آن، نتیجه آن میشود که حصول علم از طریق خبر مؤدی بتناقض معلومین شود. 5- اگر از طریق اخبار علم ضروری حاصل شود هر آینه فرقی بین محصول علمی آن و محصول علم از طریق ضروریات نخواهد بود و این چنین چیزی باطل است زیرا اگر ما بر نفس خود وجود «اسکندر» را مثلاً عرضه کنیم و نیز این اصل راکه «واحد نصف دو است » بین این دو حتماً فرق یافته و اصل «واحدنصف دو» را بضرورت قویتر از وجود اسکندر می یابیم. 6- اگر علم حاصل از طریق اخبار ضروری بود باید مورد اتفاق باشد و حال آنکه چنین چیزی دراخبار منتفی است. جواب: ادله ٔ فوق چه اجمالاً و چه تفصیلا مردودند بر این قرار: الف - اجمالاً: دلائل فوق در واقع تشکیک در ضروریات بوده و آن چون شبهه ٔ سوفسطائیان می باشد که مستحق جواب نیست. ب - تفصیلاً: جواب از دلیل اول: گاهی حکم جمع با حکم آحاد مخالف است چون «یک » که جزء «ده » است ولی بخلاف آن میباشد و لشکری که از اشخاص و آحاد تألیف یافته است چون بر بلادی غلبه کند می گویند آن لشکر فتح کرده است نه اشخاص آن به انفراد. 2- جواب از دلیل دوم: در نقل یهود و نصاری حصول شرایط تواتر نشده و بالنتیجه علم حاصل نگردیده است. 3- جواب از دلیل سوم: وقوع تواتر محقق است و فرق بین آن و اجتماع بر اکل طعام واحد وجود داعی است زیرا در تواتر تکثر دواعی است بر نقل آن در حالی که در اکل طعام واحد چنین چیزی نیست. 4- جواب از دلیل چهارم: تواتر نقیضین عادهً محال است. 5- جواب از دلیل پنجم: آن فرقی که ما در دو علم می یابیم به اعتبار آنست که هریک از آنها نوعی از ضروری می باشند و این دو نوع نیز در سرعت مختلفند چه یکی از آنها بواسطه ٔ کثرت استیناس در نزد عقل از دیگری سریعتر است. 6- جواب از دلیل ششم: ضروری مستلزم وفاق نیست زیرا ضروری جایز است که برای فردی حاصل نشده باشد یا آنکه عنادی از قوم قلیلی درباره ٔ آن بعمل آید. حال که مطالب فوق دانسته شد می گوییم حصول علم از طریق تواتر متوقف بر اجتماع شرایطی است که بعضی از آنها در مخبرین و بعضی دیگر در سامعین میباشد. اما: شرایط مخبرین سه است: 1- مخبرین در کثرت بحدی رسند که عادهً تواطؤ آنها بر کذب ممتنع باشد. 2- علم مخبرین مستند بحس باشد لذا در مسأله ٔ حدوث عالم تواتر افاده ٔ امری نمیکند. 3- استواء طرفین و واسطه یعنی بلوغ جمیع طبقات مخبرین در اول و آخر و وسط بحدی باشدکه بحد عدد تواتر رسد. اما شرایط مستمعان دو امر است: 1- مستمعان نباید عالم بچیزی باشند که درباره ٔ آن خبر داده میشود زیرا تحصیل حاصل مستحیل است. 2- برای سامع چیزی از قبیل شبهه یا تقلید نباشد که مؤدی به اعتقاد نفی موجب خبر شود. این را سید مرتضی گفته و قولی نیکو و حسن است. سید میگوید علم حاصل از تواتر همواره مستند به عادت است و از سببی که در شروط آن زیاده و نقصان بر حسب مصلحت الهی ممکن باشد ناشی نمیشود و اینکه گفتیم شرط تواتر برای سامع آنست که از مسبوق به شبهه یا تقلید مؤدی به اعتقاد نفی موجب خبر نباشد بدان سبب میباشد که اگر از ما پرسند چه فرقی بین تواتر در اخبار بلدان و اخبار وارده بر معجزات پیغمبر چون ناله ٔ شاخه ٔ درخت و انشقاق قمر و تسبیح سنگریزه و امثال آن است و یا چه فرقی است بین خبربلد یا نص جلی بر امامت علی علیه السلام بتوانیم در قبال این پرسشها جواب بگوییم. تواتر بر سه قسم است. لفظی - معنوی - اجمالی. 1- تواتر لفظی آن تواتری است که برای خبری حاصل میشود که سلسله ٔ رواه آنرا با لفظ معینی نقل کرده باشند چون خبر «انماالاعمال بالنیات ». 2- تواتر معنوی آن تواتری است که از اخبار بسیار در وقایع متعدد بدست آید که با هم اختلاف دارند لیکن همه ٔ آنها بر قدر مشترکی از طریق التزام دلالت کنند که آن قدر مشترک معلوم حاصل از خبر متواتر باشد این نوع تواتر را تواترمعنوی می گویند چون وقایع امیرالمؤمنین علی که دلالت بر شجاعت او میکند گرچه هر موردی از موارد آن به درجه ٔ قطع نرسیده است. 3- تواتر اجمالی اگر در موردی کثرت اخبار بحدی باشد که انسان علم حاصل کند بر اینکه بعض از آنها صحیح است چنین تواتری را تواتر اجمالی می گویند.
خبر واحد- خبر واحد خبری است که بسر حد تواتر نرسد، اعم از آنکه رواه آن کثیر باشند یا قلیل و شأن چنین خبری آنست که بنفسه افاده ٔ علم نکند مگر آنکه قراین دیگری به آن منضم شود. بعضی را عقیدتست بر اینکه ضم قرائن دیگر به آن نیز افاده ٔ علم نمیکند ولی قول آنها صحیح نیست. در اینکه مسأله حجیت خبر واحد از اهم مسائل اصولی است شکی نیست چه بر مذاق و مشرب صحیح ملاک در مسأله ٔ اصولی آنست که نتیجه مسأله ٔ مزبور بتواند در طریق استنباط احکام واقع شود اگرچه بحث در آن بحث از ادله نباشد: ادله ای که بنا بر اشتهار بین فحول اصحاب موضوع علم اصول است. باری با قبول این ملاک دیگر احتیاجی نیست که چون صاحب «فصول » برای اصولی بودن مسأله ٔ خبر واحد خود را بزحمت اندازیم و بگوییم بحث در این مسأله بحث از دلیلیت دلیل است و بحث از دلیلیت دلیل بحث از عوارض دلیل میباشد و بالنتیجه بحث خبر واحد از مباحث علم اصول است، زیرا بحث در اینجا بحث از دلیلیت دلیل نیست بلکه کلام از حجیت خبر حاکی از دلیل است. و یا آنکه چون شیخ انصاری بگوییم مرجع بحث در این مسأله آنست که آیاسنت بخبر واحد ثابت میشود یا آنکه به اخبار متواتر یا بخبر واحد منضم بقرائن و چون چنین شد بحث از خبر واحد بحث از عوارض سنت است (که یکی از ادله میباشد) و بر اثر آن مسأله ٔ خبر واحد از مسائل علم اصول می شود. زیرا تعبد بثبوت سنتی بر اثر خبر واحد از عوارض سنت نیست بلکه از عوارض خبر واحد است و بدین ترتیب نمیتواند از مسائل علم اصول باشد. اضافه بر این قول شیخ از لوازم مبحوث عنه در مسأله ٔ حجیت خبر واحد است در حالی که ملاک در مسائل خود مبحوث عنه است نه لوازم آن. باری محکی از سید و قاضی و ابن زهره و طبرسی وابن ادریس عدم حجیت خبر واحد است و دلائل آنها در این مسأله بترتیب: «آیات ناهیه از اتباع غیرعلم » و «روایات داله بر رد اقوالی که معلوم نیست از آن معصومند» و یا «بر آن شاهدی از کتاب اﷲ نیست » و یا «روایتی که دال بر بطلان آنچیزی است که کتاب آنها را تصدیق نمیکند» و یا روایت «مالایوافق کتاب اﷲ زخرف » و یا قول بر اینکه «حدیث غیر موافق کتاب و سنت منهی عنه است »و امثال آن می باشد. از سید اجماعی در مواضع متعدد کلام او حکایت شده مبنی بر عدم حجیت خبر واحد و حتی بعضی از او نقل میکنند که او خبر واحد را بمنزله ٔ قیاس میداند که متروک شیعیان است. در جواب از آیات گوییم: ظاهراً متیقن از اطلاقات آنها عدم اتباع غیر علم است در اصول اعتقادیه نه آنچه شامل فروعیات میشود و اگر گفته شود که این آیات عمومیت دارند در جواب میگوییم که بعمومیت آنها تخصیص خورده است یعنی این آیات عامهایی اند که با ادله موافق اعتبار اخبار مخصص شده اند. و اما در جواب از روایات گوییم: استدلال به این روایات خالی از استحکام و سداد است زیرا این اخبار اخبار واحدند و اگر گفته شود کثرت آنها موجب تواتر اجمالی میشود زیرا علم اجمالی بصدور بعض از آنها داریم درجواب گوییم این تواتر اجمالی فقط مفید سلب علم در موردی است که همه ٔ آنها در آن اتفاق دارند یعنی عدم اعتبار اخبار مخالف کتاب و سنت نه سلب علم کلی و عمومی. اما در جواب از اجماع گوییم: اجماع محصل در آنها غیر حاصل است و اجماع منقول نیز مستلزم دور است زیراحجیت اجماع در این مورد متوقف بر حجیت خبر است و حجیت خبر نیز متوقف بر اجماع است و این خود مستلزم دورمیباشد. علاوه براینکه چنین اجماعی معارض با اجماعی مثل خود است. باری رأی فحول اصحاب در اینجا موهون بودن قول خلاف آن میباشد.
دلائل طرفداران حجیت خبر واحد
موافقان را دلائلی است و از آنست آیاتی چند که به آن استدلال میکنند و یکی از آیات آیه ٔ «نباء» است یعنی: «اِن جاءَ کم فاسق بنباء فتبینوا ان تصیبوا قوماً بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین » (قرآن 6/49). قائلین بحجیت خبر واحد از این آیه به سه وجه استفاده میکنند: 1- از جهت مفهوم شرط براین تقدیر: تعلیق حکم به ایجاب تبیین در خبری که فاسق آورده مقتضی آنست که در وقت انتقای فاسق تبیین نیز منتفی شود و این خود میرساند که خبر واحد فی حد ذاته حجت است. اگر قائلی بگوید که آیه ٔ فوق قضیه ٔ شرطیه است و آن هم شرطیه ای که محقق موضوع میباشد چون «ان رزقت ولداً فاختنه » و این قضیه مفهوم ندارد (و اگر مفهومی هم داشته باشد مفهوم آن سالبه بانتفاء موضوع است). در جواب گوییم بلی چنین ایرادی صحیح است اگر شرط نفس «تحقق خبر» یا «آورنده ٔ فاسق » باشد چه در اینمورد است که میگوییم قضیه ٔ شرطیه برای تحقق موضوع ساخته شده است در حالیکه قضیه ٔ شرطیه ٔ فوق اصلاً برای چنین تحققی ساخته نشده است. مضافاً اگر قضیه برای تحقق موضوع نیز ساخته شده باشد این قضیه ظاهر است در انحصار موضوع وجوب تبیین در خبری که آورنده ٔ آن فاسق باشد و بالنتیجه مقتضی است که در صورت انتفاء «آورنده ٔ فاسق » تبیین نیز منتفی شود. گروهی میگویند این آیه را اصلاً مفهومی نیست (اگرچه امثال آن را مفهوم است) زیرا در این آیه آمده: «ان تصیبوا قوماً بجهاله» باتعلیل آیه به أصابه قوم بجهالتی که مشترک بین مفهوم و منطوق است (که نظر نیز از آن آیه همین اصابه ٔ قوم است) دیگر مفهومی بر آن متصور نیست. در جواب آنها میگوییم این قول صحیح است اگر جهالت را عدم علم فرض کنیم ولی اگر جهالت سفاهت باشد یعنی فعلی که شایسته ٔعاقل نیست دیگر چنین ایرادی محمل پیدا نمیکند. 2- وجه دیگر مفهوم وصف است بر این تقدیر: در آیه وجوب تبیین معلق است بر فاسق بودن آورنده، مفهوم این آنست که در صورت عدم فسق آورنده وجوب تبیین صحیح نیست و خبر واحد بذاته حجت است. در جواب از این استدلال گوییم مفهوم وصف حجت نیست خصوصاً در موردی که وصف معتمد برموصوف نباشد چه در این وقت مفهوم وصف اشبه بمفهوم لقب است که در این موارد اصلاً حجت نیست. 3-دلیل دیگر بر حجیت خبر واحد قول شیخ مرتضی علیه الرحمه است بر این تقریر: تعلیل حکم بامرعرضی با وجود علت ذاتی قبیح است مثلاً تعلیل نجاست بول بواسطه نجاست خون ریخته شده در آن. چه با بودن بول صحیح نیست که تعلیل بنجاست خون ریخته شده در آن شود. در مسأله ٔ خبر واحد نیز میگوییم اگر خبر واحد ذاتاً صالح برای حجیت نبود لازم می آمد که تعلیل عدم حجیت آن «بکون الخبر واحداً» شود نه «بکون الجائی به فاسقاً» اینکه تعلیل «بکون الجائی به فاسقاً» شده معلوم میشود که خبر واحد ذاتاً حجت است و عدم حجیت آن فسق مخبر است. مخالفین میگویند این کلام شیخ وقتی صحیح است که تعلیلی در کلام واقع شده باشد ولی در این جا تعلیلی بوقوع نپیوسته بلکه فقط ذکر وصف شده است. پس از این اقوال بعضی اشکال کرده و گفته اند که در صورت حجیت خبر واحد باز در شمول آن برای روایات حاکی از قول امام از طریق «واسطه » یا «ذی واسطه » اشکال است بر این تقریر: اما اشکال از ناحیه ٔ واسطه: مقدمهً میگوییم هیچ حکمی نمیتواند ایجاد موضوع خود کند- یعنی موضوع هر حکمی باید قبل از خود حکم موجود باشد و سپس حکم به آن تعلق گیرد- و الا تقدم شیئی بر نفس خود محقق میشود. حال گوییم اگر خبری از طریق عادلی بما رسید باید طبق آیه ٔ فوق آن را تصدیق کرد اما تصدیق این خبرضمناً تصدیق قول راوی دیگری است که عادل از قول او نقل خبر کرده است و تصدیق قول آن راوی دیگر یعنی تصدیق این خبر، وقتی که از طریق او بیان شود، لذا با این آیه ابتدا خبر تصدیق میشود و سپس چون عادل ثانوی بیان داشته دوباره تصدیق میگردد و نتیجه آن است که «تصدیق کن قول عادل را» یعنی مفاد آیه در اینجا باعث شده که یک بار خبر تکوین یابد یعنی موضوع ساخته شود و دیگر بار همین خبر ساخته شده موضوع حکم «تصدیق کن عادل را» واقع گردد و این باطل است. اما اشکال از ناحیه ٔ «ذی واسطه »: اگر مخبرعادلی بگوید یعنی خبر دهد که شارع گفته «تصدیق کن عادل را» بنابرعدالت او باید این قول را تصدیق کرد یعنی این خبر را و به این ترتیب این خبر که مفاد آیه ٔ فوق است بوسیله آیه ٔ فوق تصدیق میشود و بعباره اخری اتحاد موضوع و حکم پیش می آید. باری از آنچه از این دو اشکال پیش می آید نتیجه میشود که آیه ٔ نباء در مواردی که سازنده ٔ موضوع حکم است نتواند خود مورد حکم قرار گیرد. در جواب از اشکال فوق گوییم این اشکال وقتی صحیح است که قضیه ٔ مزبور قضیه حقیقیه (بقول منطقی ها) نباشد یعنی در آن حکم بلحاظ افراد قضیه شده باشد ولی اگر قضیه فوق قضیه حقیقیه بود و حکم بر طبیعت شد بدون آنکه اشکال اتحاد حکم و موضوع پیش آید حکم آن به تمام افراد سرایت میکند مانند سرایت کردن حکم طبیعت بر افراد خود. علاوه بر این شک نیست که در این آیه مناط قطعی حکم وجود دارد و چون عقلاً تنقیح مناط قطعی شود باید بواسطه ٔ آن ترتیب آثار شود که یکی از آن آثار «صدق العادل »است. مضافا که بین آثار اختلافی وجود ندارد و قولی به اختلاف بین آن دو نیست.
2- در قرآن آمده است: «فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لِینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون » (قرآن 122/9). این آیه دلالت بر وجوب حذر دارد بر این تقریر: چون طائفه ای تفقه در دین کردند و بقوم خود برگشتند و القاء انذار به آنها کردند از آنجا که تقابل جمع بجمع اقتضاء توزیع دارد نتیجه میشود که هر نفر از طایفه ٔ دوم چون مقابل یک نفر از طایفه ٔ اول بوقت انذار قرارگرفت حذر بر او واجب شود و این نیست مگر حجیت خبر واحد، چه اگر غیر این بود میبایستی شرط وجوب حذر را تواتر انذار در آیه قرار میداد در حالی که چنین نکرده است. اگر قائلی بگوید که وجوب حذر از کجا دانسته شدزیرا در آیه چیزی وجود ندارد که دلالت بر وجوب کند در جواب گوییم چون حمل کلمه ٔ لعل بر معنی حقیقی خود ممتنع است زیرا ترجی حقیقی برای خداوند محال است لذا باید آنرا حمل بر معنی مجازیش یعنی ایجاب کرد. اگر بگویند این جواب ضعیف است زیرا در صورت حمل کلمه ای برمعنی مجازی باید ابتداء باقرب المجازات رفت نه دیگرمجازها. و در اینجا نیز اقرب المجازات مطلق طلب است نه ایجاب. لذا در صورت امتناع حمل کلمه ٔ لعل بر معنی حقیقی باید به اقرب المجازات که مطلق طلب است متوسل شد نه وجوب حذر. در جواب گوییم جواز حذر و ندبه معنی ندارد زیرا اگر مقتضی حذر و ندبه حاصل شد حذر و ندبه واجب است و اگر حاصل نشد دیگر جواز آن دو صحیح نیست. با این مقدمه گوییم در صورتی که کلمه «لعل » حمل بر طلب شود این طلب دلیل است بر نیکویی آن و این نیکویی آن خود دلیل بر وجود مقتضی آن است و چون مقتضی محقق شد حذر واجب میشود و بالنتیجه اگر طلبی در اینجا محقق شود بصورت ایجابی محقق خواهد شد. گرچه این قول که مطلق طلب در اینجا «اقرب المجازات » است قولی است محل نظر- اگر قائلی بگوید وجوب حذر بوقت انذار کافی برای اثبات مدعی نیست - یعنی حجیت خبر واحد- زیرا خبر اعم از انذار و غیر انذار است و آیه ٔ فقط نظر به انذار به معنی تخویف دارد که اخص از خبر است. در جواب میگوییم: جوهری در کتاب خود گفته: «الانذار هو الابلاغ و لا یکون الا فی التخویف » و در جمهره و قاموس و عرف نیز معنی آن در این حدود است. البته شکی نیست در اینکه عمده احکام شرعیه وجوب و تحریم است و آن دو نیز منفک از تخویف نمیباشند چه در واجب تارک آن مستحق عقاب است و در حرام فاعل آن مستوجب مؤاخذه است و چون آیه دلالت بر قبول خبر در این دو میکند امر در غیر این دو سهل است زیرا اولاً کلیت دعوی خصم باطل میشود و ثانیاً اگر خبر واحد در وجوب و حرام حجت داشت در ماسوای آن که اضعف آن است بطریق اولی حجت خواهد داشت. اگر قائلی بگوید ذکر تفقه در آیه دلالت بر آن دارد که قصد از انذار فتوی است و حجیت خبر واحد در فتوی محل وفاق است، در جواب گوییم این قول موقوف است بر ثبوت معنای معروف بین فقها و اصولیین است در زمان پیغمبر تا خطاب بر آن حمل شود چه معنی لغوی آن مطلق تفهم است و آن چیزی است که لفظ باید بر آن حمل شود مگرآنکه بگویم نقلی واقع شده و حال آنکه در آن چیز چنین نقلی در این عصر ثابت نشده است. 3- از دلایل دیگر آیه ٔ کتمان است یعنی «ان الذین یکتمون مآانزلنا من البینات و الهُدی و مِن ْ بعد ما بیّنّاه للنّاس فی الکتاب اولئک یلعنهم اﷲ و یلعنهم اللاعنون ». (قرآن 159/2). 4- از دلائل دیگر آیه «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون ». (قرآن 43/16). 5- از دلائل دیگر آیه ٔ «اذن » است یعنی آیه ٔ «و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیرلکم یؤمن باﷲ و یؤمن لمؤمنین » (قرآن 61/9). از این آیه نتیجه میشود که خداوند پیغمبر را در قرآن از این که تصدیق مؤمنین را می کند مدح کرده و نیز تصدیق مؤمنین را مقارن و همسنگ تصدیق خود قرار داده است. 6- از آیات که بگذریم اخبار و روایات زیادی بر اعتبار اخبار احاد است گرچه بعضیها اشکال کرده اند که این اخبار دلالت بر اعتبار اخبار احاد بماهو احاد ندارند زیرا آنها در لفظ و معنی غیر متفق اند و بالنتیجه متواتر لفظی و معنوی نیستند در جواب این گروه گفته میشود اگرچه قول شما در دو تواتری که ذکر کرده اید صحیح است ولی در تواتر اجمالی آنها شک نیست و همین تواتر اجمالی میرساند که اخص مضمون آن یعنی خبرثقه عادل عالم حجت است. حال اگر مخبرین موثق عادل عالم گفتند که خبر موثق مطلقاً حجت است نتیجه آن میشود که خبر موثق مطلقاً حجت باشد. 7- از روایات که بگذریم دعوی اجماع بر حجیت خبر واحد شده است که این دعوی گرچه مورد نقض و ابرام های متعدد قرار گرفته است ولی نتیجه ٔ همه ٔ آن نقض و ابرام در باره ٔ اجماعات منقوله، فقط میتواند مارا به آن رساند که آنها تواطوء برحجیت دارند اگر چه خود در خصوصیات معتبره در اخبار، صاحب اختلاف باشند ولی اثبات همین هم بسیار مشکل است. 8- غیر از دلائل نقلی بر حجیت خبر واحد دلیل عقلی نیز بر حجیت آن است بر این تقریر: علم اجمالی داریم که کثیری از اخبار ما از ائمه اطهار است که مقدار آن اخبار وافی برای قسمت اعظم فقه میباشد حال اگر علم تفصیلی به این مقدار پیدا کنیم علم اجمالی ما بثبوت تکالیف (بین روایات و سایر امارات) منحل بعلم تفصیلی در تکالیف مضمون اخبار و شک بدوی در ثبوت تکلیف در سایر امارات غیر معتبره میشود که لازم آن لزوم عمل بر وفق اخبار مثبته و جواز عمل بر طبق اخبار نافی تکلیف می باشد البته اگر در این مسأله اصلی که مثبت تکلیف است وجود نداشته باشد چون قاعده ٔ اشتغال و استصحاب بنا بر قولی. (نقل از کفایه و رسائل و قوانین و معالم در مبحث خبر واحد).
|| خبر در اصطلاح معانی و بیان: علمای معانی و بیان میگویند: الخبر یحتمل الصدق و الکذب، یعنی خبر چیزی است که محتمل صدق و کذب است. این تعریف پس از بحث و ایرادهایی که درباره ٔ آن شده قولی است مجمع علیه اهل فن. زیرا قاضی و معتزلیان خبر را کلامی میدانستند که در آن صدق و کذب داخل میشود یعنی میگفتند «هوالکلام الذی یدخل فیه الصدق و الکذب » و به آنها اعتراض میشد که «واو» در تعریف «واو» جمع است و این واو جمع موجب جمع نقیضین در تعریف میشود و نیز بدین شکل خبر نمیتواند اطلاق بر اخبار الهی شود علاوه بر آنکه اگر «صدق » عبارت از خبری باشد که مطابق مخبربه است و کذب خبری باشد که مطابق مخبربه نیست با این ترتیب مشاهده میشود که تعریف خبر مستلزم دور میشود. این ایرادات موجب شده که تعریف آنها تغییر کند وبصورت تعریف فوق درآید یعنی گفته شود: «الخبر ما یحتمل الصدق و الکذب ».
|| خبر در اصطلاح اهل درایه: خبر بر حسب این اصطلاح چهار قسم است: 1- صحیح 2- حسن 3- موثق 4- ضعیف 1- خبر صحیح: خبر صحیح خبری است که راوی آن عادل و امامی (شیعه ٔ اثناعشر) باشد. 2- خبر حسن: خبر حسن خبری است که راوی آن عادل و ممدوح باشد ولی امامی نباشد. 3- خبر موثق:خبر موثق خبری است که روای آن عادل و امامی نباشد ولی از کذب بگریزد. 4- خبر ضعیف، خبر ضعیف خبری است که راوی آن کاذب و فاسق باشد. رجوع بحدیث در این لغت نامه شود.
|| خبر در اصطلاح اهل منطق: محمول که از آن به خبر تعبیر میشود با موضوع خود در قضیه چهار رابطه دارد: 1- یا از ذاتیات موضوع است. 2- یا از امور دائم الانتساب است. 3- یا از امور موقت الانتساب است. 4- یا از اموری است که ابائی در انتساب ندارد. برحسب این چهار نوع، ماده قضیه به ضروریه و دائمه و فعلیه و ممکنه تقسیم میشود که منطق مباشر بحث آنهاست.
خبر. [خ َ ب ِ] (ع ص) عالم بخبر. مطلع بخبر. واقف بخبر. مطلع. دانا. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از منتهی الارب).
خبر. [خ ِ] (ع اِ) توشه دان بزرگ. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (لسان العرب) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
خبر. [خ ِ] (ع مص) آگاهی یافتن بچیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از ناظم الاطباء). || کشاورزی کردن بنصف محصول یا بیشتر و یا کمتر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
خبر. [خ ُ] (ع مص) مصدر دیگری است در خِبر و آن علم بحقیقت چیزی پیدا کردن. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از لسان العرب). «ما لی به خبر». (از اقرب الموارد):
بکنم هرچه بدانم که دروخیرست
نکنم آنچه بدانم که نمیدانم.
ناصرخسرو.
|| امتحان کردن. آزمودن. اختبار. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ازتاج المصادر بیهقی):
واستکبر الاخبار قبل لقائه
فلما التقینا صغرالخبرالخبر.
(متنبی).
خبر. [خ ُ] (ع ص) عالم بخبر. مطلع. خبردار. واقف. دانا. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
خبر. [خ َ] (ع مص) شیار کردن زمین برای زراعت. (از منتهی الارب) (از معجم الوسیط). || امتحان کردن. آزمودن. (از معجم الوسیط). آگاهی به چیزی یافتن. (معجم الوسیط) (منتهی الارب). || خبر کسی را راست یافتن. || طعام را چرب کردن. (از معجم الوسیط).
خبر. [خ َ] (ع اِ) درخت کُنار. (از منتهی الارب). درخت اراک و سدر و آنچه از علف که در دور آن روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از البستان). خَبِر. واحد آن «خبره» است. || گودال آب در کوه. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از البستان) (از قاموس). || شتر پرشیر. شتر شیرناک و او را از جهت پرشیری تشبیه بمشک آب و توشه دان بزرگ کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از البستان). || توشه دان بزرگ. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || زراعت. کشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از البستان). || کشاورزی بنصف محصول و مانند آن. (از متن اللغه).
آگاهی، اطلاع، گفتاری که از پیامبر یا امام نقل شود.3- کلمه ای است در جمله که حالت یا صفت مبتداء را بیان می کند، در صنعت چاپ مطلبی که برای حروفچینی فرستاده می شود، اتفاق، حادثه، (عا.) هشیار، مطلع. [خوانش: (خَ بَ) [ع.] (اِ.)]
مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید،
(اسم مصدر) آگاهی،
حدیث،
[مجاز] حادثه، رویداد،
(ادبی) = گزاره
* خبر دادن: (مصدر متعدی) اطلاع دادن،
* خبر داشتن: (مصدر لازم) اطلاع داشتن، مطلع بودن،
* خبر شدن: (مصدر لازم)
باخبر شدن، آگاهی یافتن،
خبر رسیدن: خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهانجوی کیخسرو کینهخواه (فردوسی۲: ۳/۱۳۳۰)،
* خبر کردن: (مصدر متعدی)
آگاه کردن،
[عامیانه] دعوت کردن،
[قدیمی] خبر دادن، اطلاع دادن: چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲: ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱: ۱۴۵)،
آگهی
خوراک جراید
نبا
پیام
آگهی، خوراک جراید
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
تازه
آگاهی، اطلاع، نبا، اخبار، شایعه، گزارش، قضیه، روایت، مسند،
(متضاد) مبتدا، نقل، حدیث، گفتار، محمول، دستنبشته، اتفاق، حادثه، رویداد، ماجرا، نشان، اثر، رد
خبر
عالم، مطلع، واقف، دانا، خبردار، آگاهی، حدیث، اخبار
خُبْز، نان،