معنی خرک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خرک. [خ َ رَ] (اِ) مخفف خارک است و آن نوعی از خرمای خشک باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء):
نخود و کشمش و پسته خرک میده ببر
قصب انجیر و دگر سرمش اسپید بیار.
بسحاق اطعمه (از جهانگیری).
- خرماخرک، نوعی خرماست که زردرنگ و کمی خشک است.
|| غوره ٔ خرما که بسر است. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || درختی است زهرناک بهندی آک گویند و منبت آن بادیه و صحراست و خالی از سمیتی نیست. (از آنندراج). || (اِ مصغر) مصغر خر یعنی خر کوچک. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء):
خرکی را بعروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست.
خاقانی.
از ثنای تو خرک بی خبر است
همچنان چون ثنوی از توحید.
سوزنی.
- امثال:
خرک سیاه بر در است.
|| (اِ مرکب) چوبکی باشد که بر روی طنبور و عود و کمانچه و امثال آن گذارند و تارهارا بر بالای آن کشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). در ذوات الاوتار پاره استخوان و جز آن که سیمها یا زه ها بر آن گذرد و آن مانع از الصاق سیم بدسته باشد. (یادداشت بخط مؤلف). زامِله. (السامی فی الاسامی):
بچشم من خر خمخانه کمتر از خرکی است
که بر رباب نهد از پی سرور و نوا.
سوزنی.
زهره کشید پیشش کاو خود و خرک را
بگشاده از بریشم بگذاشته عنارا.
امیرخسرو.
کاس رباب را چه نقص ار گسلد بزخمه در
تار بریشمی ببر یا بسر آیدش خرک.
خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری).
|| تخته ای باشد که مجرمان و گناهکاران را بر آن خوابانند و دره ٔ (تازیانه ٔ) تأدیب زنند. || چوبی را گویند که استادان کنده شکن در وقت شکستن هیمه در زیر آن گذارند و بشکنند. || سه چوبه ای باشد که بر پای هر کدام غلطکی نصب کنند و بدست اطفال دهند تا راه رفتن بیاموزند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مدحات. (از ناظم الاطباء). || سه پایه ای باشد که هر دو سر کارگاه را بر بالای آن گذارند و نقش دوزی و گلابتون دوزی کنند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || آلتی برای خاک کشیدن. (محمودبن عمر ربنجنی). || حمارقَبّان. (از منتهی الارب). || سه پایه ای که زرگران پیش خود گذارند و چیزها را بر بالای آن سوهان کاری کنند و همچنین بنایان در زیر پای خود گذاشته گچ کاری و گچ بری سقف و دیوار خانه کنند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خَره. خو. داربست بنایان و نقاشان. (یادداشت مؤلف). || چیزی که بدان دیوار را رخنه کنند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء): و لشکر بکبس خندق و استعداد آن از خرک و منجنیق و نردبان و غیر آن اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی). || تخته ٔ کوچکی که بدان پنبه ٔ از پنبه دانه جدانکرده را بر آن نهند و میل آهنی را چنانکه رسم است بر بالای پنبه دانه گذاشته بعنوانی حرکت دهند که پنبه دانه از پنبه جدا گردد. || نوعی از کرم که دستهای او دراز و پاهای او کوتاه می باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || سینه. || سر پستان. || دیوار بین دو سوراخ بینی. (از ناظم الاطباء). وَتَره. (السامی فی الاسامی). || زَنْبه. زنبر (لهجه ٔ قزوین). || برآمدگی پشت پای. حماره. (یادداشت مؤلف). || امروز آلتی چوبین را گویند که بر روی آن چرم کشیده باشند و دارای دو پایه است و برای پرش بکار رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع).

خرک. [خ َ رَ] (ع مص) الحاح کردن. ستیزگی نمودن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس).

خرک. [خ َ رَ] (اِخ) نام دهی بوده از بلوک و اعمال سیاخ شیراز و بحدود هشت فرسنگی آنجا. (از فرهنگ جهانگیری).

خرک. [خ َ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک واقع در 24هزارگزی شمال باختری طرخوران. این ده کوهستانی، سردسیر و آبش از رودخانه ٔ قره چای و محصولاتش غلات و بنشن و پنبه است. شغل اهالی زراعت، گله داری و گلیم و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).

خرک. [خ ِ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 60هزارگزی شمال باختری شیراز و 13هزارگزی شوسه ٔ شیراز به کازرون. این دهکده در کوهستان قرار دارد و آب آن از رودخانه ٔ خطیری و محصولات آن غلات، لبنیات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

فرهنگ معین

خر کوچک، چهارپایه ای چوبین که در ورزش آن را به کار برند، آلتی کوچک، استخوانی یا چوبی، که روی کاسه تار نصب کنند و سیم های تار را روی آن عبور دهند. [خوانش: (خَ رَ) (اِمصغ.)]

(~.) (اِ.) تخمه که در گلو آید؛ جخج.

فرهنگ عمید

خر کوچک،
(ورزش) در ژیمناستیک، وسیله‌ای به شکل چهارپایه‌ای چوبی،
چهارپایۀ بزرگی که تختۀ درازی بر روی آن نصب‌شده و کارگران ساختمانی هنگام کار کردن بالای آن می‌ایستند،
در نجاری، سه‌پایه‌ای که چوب را برای بریدن بر روی آن قرار می‌دهند،
(موسیقی) قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم‌ها از روی آن رد می‌شود،

حل جدول

وسیله ژیمناستیک

گویش مازندرانی

خرک عبارت است از:دو تخته به عرض چهل سانتی متر و به طول پالان...

نوعی الاکلنگ، محفظه و دانه ی میوه، مورد تمسخر قرار دادن...

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) تخمه که در گلو آید جخج.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری