معنی خریشیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خریشیدن. [خ َ دَ] (مص) پوست از اندام بناخن برگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). خراشیدن. (آنندراج). شکافتن. چاک دادن. (ناظم الاطباء):
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم.
خسروانی.
|| محو کردن. || گزیدن. || برکندن. || تراشیدن. || چیدن. || گرفتن با دندان. (ناظم الاطباء). || خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف):
پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی
چون حجت لازم شود از حجت مخریش.
خسروی.
(خَ دَ) (مص م.) خراشیدن.
خراش دادن، خراشیدن: جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۸)،
(مصدر) از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن.