خشن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
درشت، زبر، تندخو، نامهربان. [خوانش: (خَ ش) [ع.] (ص.)]
مرغابی ای بزرگ تیره رنگ و سفید سر، بازی که نه سفید باشد نه سیاه. [خوانش: (خَ شَ) (ص.)]
(~.) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند.
فرهنگ عمید
[مجاز] فاقد نرمش و مهربانی، تندخو: نگاه خشن،
[مجاز] فاقد لطافت یا ظرافت، زمخت: صدای خشن،
[مقابلِ نرم] زبر، ناهموار: پوست خشن،
کبود،
حل جدول
زبر و ناهموار
تندخو
زبر
زبر و ناهموار، تندخو
زبر و ناهموار، تند خو
فرهنگ واژههای فارسی سره
تند خو
مترادف و متضاد زبان فارسی
درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله، بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم،
(متضاد) نرم، لطیف، ملایم، جدی، سختگیر، ناهنجار، ناخوشآیند، زمخت، خشک، نافرهیخته، بیفرهنگ
فرهنگ فارسی هوشیار
درشت از هر چیز، زمخت، ناهموار، ناهنجار، درشت گردیدن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.