معنی خلنگ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خلنگ. [خ َ ل َ] (ص) دورنگ. ابلق. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). خلنج:
کآسمان آسمانه ای است خلنگ.
فرخی.
تا برآید لخت لخت از کوه میغ میغگون
آسمان آس رنگ از رنگ او گردد خلنگ.
منوچهری.
|| (اِ) نوعی فیروزه است. خلنج. (از نخبهالدهر دمشقی). || درختی است که صمغ آن کهرباست. خلنج. (یادداشت بخط مؤلف). || خس و خار. خار و خس. (از یادداشت بخط مؤلف). || بزبان مردمان مازندران چوبی که کودکان بر آن سوار شوند. کعابه. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) گرفتگی اعضاء را گویند. (از آنندراج). خلنج.

فرهنگ معین

(خَ لَ) (ص.) دو رنگ، ابلق.

(~.) (اِ.) گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید.

(خِ لِ) (اِ.) = خلنج: گرفتن اعضا و کندن به ناخن.

فرهنگ عمید

(زیست‌شناسی) گیاهی درختچه‌ای با گل‌های سرخ، زرد، یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می‌روید،
(صفت) [قدیمی] دو‌رنگ و ابلق، به‌ویژه سیاه‌وسفید: تا برآید لخت‌لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳)،

حل جدول

علف جارو

مترادف و متضاد زبان فارسی

تیغ، خار، مغیلان، علف‌زار، خلنج‌زار، ابلق، دورنگ

گویش مازندرانی

به پشت گرفتن، به کول گرفتن، چوبی چنگک دار جهت آویزان کردن...

چنگک چوبی برای چیدن انار و کشیدن شاخه به طرف پایین

قلابی که با آن آب از چاه کشند

فرهنگ فارسی هوشیار

دورنگی، ابلق

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری