معنی خمره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خمره. [خ ُ رَ / رِ] (اِ) خمچه. خمبره. خم کوچک. (ناظم الاطباء): آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی). و چون خمره ٔ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
؟
تا فرستد حق رسولی بنده ای
دوغ را در خمره جنباننده ای.
مولوی.
- خمره ٔ اتوکشی، نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست.
مثل خمره ٔ اتوکشی است، سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.
مثل خمره ٔ پیه زده است.
(خُ رِ) (اِ.) خم کوچک، خمچه.
خمچه
خم، خنب
خم، خنب، دن، خمچه
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش (اسم) خم کوچک خمچه.