معنی خنجری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خنجری. [خ َ ج َ] (ص نسبی، اِ) قسمی از تیره ٔ کاکتس ها که برگ آن شکل خنجر دارد. (یادداشت مؤلف). || نام سازی است. (آنندراج). یک نوع طبل کوچک. (ناظم الاطباء): مریخ شمشیر خود را گذاشته کف به خنجری قوالان کشد. (ملاطغرا بنقل ازآنندراج). || منسوب به خنجر. (یادداشت بخط مؤلف). || رنگارنگی ابریشم. (ناظم الاطباء). || چون خنجر. (یادداشت بخط مؤلف).
- غضروف خنجری، نام استخوانی غضروفی پهن در زیر سینه که سوی زیرین آن مائل به استداره است. (یادداشت بخط مؤلف): اندرین استخوانهای سینه غضروفی پیوسته است پهن آن را خنجری گویند از بهر آنکه با سر خنجر ماند و این غضروف چون سپری است معده را. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).

خنجری. [خ َ ج َ ی ی] (ص نسبی) بمانند خنجر. بشکل خنجر.
- خنجری اللحیه، زشت ریش. (منتهی الارب). || خنجرساز.

خنجری. [خ َ ج َ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. با 290تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انجیر و انار و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ فارسی هوشیار

ستبر ریش خنجری اشتاری اشتاریک

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر