معنی خنّاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خناس. [خ َن ْ نا] (ع ص، اِ) شیطان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دیو که وسوسه کند. (مهذب الاسماء). عزازیل. ابلیس. ابوخلاف. (یادداشت بخط مؤلف): الخناس، الذی یوسوس فی صدور الناس. (قرآن 114 / 5 و 4).
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره ٔ دو جهان و وساوس خناس.
منوچهری.
جست از جایگه آنگاه چون خناسی
هوس اندر سر و اندردل وسواسی.
منوچهری.
لیک اندر دل خسان احسان
چون نجس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
|| مردم بدکار و بدعمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || واپس خزنده. (ترجمان علامه ٔ جرجانی).
(خَ نّ) [ع.] (ص. اِ.) شیطان، اهریمن.
شیطان،
(صفت) [مجاز] شیطانصفت، بدکار،
شیطان، اهریمن
اهریمن، دیو، شیطان، شیطانصفت، مکار، حیلهگر، نیرنگباز، فریبنده، فریبکار، شریر، بدکار
شیطان، دیو که وسوسه کند
خَنّاس، شیطان، فریبنده، باطل را حق جلوه دهنده،